eitaa logo
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
2.4هزار دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
785 ویدیو
93 فایل
"به نام خداوند شعر و غزل کلامش نشیند به دل تا ازل …🙂🌿 " ‴روزی¹⁰پست تقدیم نگاه گرمتان می شود‴ ‴تبلیغات ارزان و پربازده↻ < @tablighat_romankade> ‴رمانکده مذهبی↻ < @romankademazhabe>
مشاهده در ایتا
دانلود
شب‌صبحت‌غنیمت‌دان‌که‌بعد‌از‌روزگار‌ما‌ @donyayechadoryha
بدرد‌عشق‌بساز‌و‌خموش‌کن‌حافظ رموز‌عشق‌مکن‌فاش‌پیش‌اهل‌عقول‌ @donyayechadoryha
اگرچه دوست بـه چیزی نمی‌ خرد ما را به عالمی نفروشیم مویی از سر دوست ------------•☕️❤️•-------------- @donyayechadoryha
ندانستم که این دریا چه موج خون فشان دارد غلط کردم که این طوفان به صد گوهر نمی‌ارزد... دِلگویھ :)
به عشق روی تو روزی ڪه از جهان بروم ز تربتم بدمد سرخ گل به جاے گیاه دِلگویھ :)
عاشِقی مَقدورِ هَـر عَیّاش نیست غَم کِشیدَن صَنعَتِ نَقّاش نیست دِلگویھ :)
بی تو در کلبه گدایی خویش رنج‌هایی کشیده‌ام که مپرس دِلگویھ :)
امروز ڪه در دست توام مرحمتی ڪن فردا که شوم خاک چه سود اشڪ ندامت؟! دِلگویھ :)
تو پس پرده چه دانی که، که خوب است و که زشت!
قانع به خیالی زِ تو بودیم!
مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم تو را می‌بینم و میلم زیادت می‌شود هر دم به سامانم نمی‌پرسی نمی‌دانم چه سر داری به درمانم نمی‌کوشی نمی‌دانی مگر دردم 𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_هشتادوشش +نبودم ولی اومدم که براتون جبران گف
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ "رفتی ولی تازه با رفتنت فهمیدم چقدر عاشقت بودم و حالا باید با پیراهنت شب را به صبح برسانم ممنونم که گفتی لباس هایم را نمیبرم وانگار میدانستی عمق دلتنگی من به وسعت تمام لباس هایت است" تاریخش مال رفتنم به شمال بود.این متنش قلبم رو به آتیش کشوند. چند صفحه خوندم و یه صفحه توجهم رو جلب کرد. در اون صفحه حکایت از یه تصاف سختی که امیر علی بعد از من داشت و تا دم مرگ رفته و برگشته رو میداد: "مطمئن باش که مهرت نرود از دل من! مگر آن روز که در خاک شود منزل من " "حسنای عزیز تر از جانم،من رو ببخش که نشنیده قضاوتت کردم وحکم را بدون شنیدن حرف هایت صادر کردم،حالا که رفته ای میفهمم چه پرستار خوبی برای من بودی،الان که در بیمارستان هستم میفهمم تو را در کنارم کم دارم برای دلداری دادنت برای قربان صدقه رفتنت برای پرستاری کردن هایت برای مادری کردن های بسیارت دلم تنگ شده بیا و دوباره برای زخم های عمیقم پرستار باش" تاریخ این صفحه بر میگشت به ۱۵ سال قبل و یک لحظه با دیدن تاریخ هنگ کردم دقیقا تو همون روز ها من هم تصادف کرده بودم و بیمارستان نشین بودم. حتی جسم های ما هم بهم متصل بود و طاقت درد کشیدن دیگری رو نداشت. با هر صفحه ای که میخوندم و به جلو میرفتم بیشتر اشک تو چشمام حلقه میزد و بیشتر هق هق می کردم. تا رسیدم به جایی که این شعر بود: ✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس @Delgoye851 🍃 🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃🌹🍃