𝑑𝑒𝑙𝑔𝑜𝑦𝑒/دِلگویه
🍃🌹🍃🌹🍃 🌹🍃🌹🍃 🍃🌹🍃 🌹🍃 🍃 📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲ #پارت_هشتادوشش +نبودم ولی اومدم که براتون جبران گف
🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃
🍃
📚رمان پرواز در هوا خیال تو۲
#پارت_هشتادوهفت
"رفتی ولی تازه با رفتنت فهمیدم چقدر عاشقت بودم و حالا باید با پیراهنت شب را به صبح برسانم ممنونم که گفتی لباس هایم را نمیبرم وانگار میدانستی عمق دلتنگی من به وسعت تمام لباس هایت است"
تاریخش مال رفتنم به شمال بود.این متنش قلبم رو به آتیش کشوند.
چند صفحه خوندم و یه صفحه توجهم رو جلب کرد. در اون صفحه حکایت از یه تصاف سختی که امیر علی بعد از من داشت و تا دم مرگ رفته و برگشته رو میداد:
"مطمئن باش که مهرت نرود از دل من!
مگر آن روز که در خاک شود منزل من
#حافظ"
"حسنای عزیز تر از جانم،من رو ببخش که نشنیده قضاوتت کردم وحکم را بدون شنیدن حرف هایت صادر کردم،حالا که رفته ای میفهمم چه پرستار خوبی برای من بودی،الان که در بیمارستان هستم میفهمم تو را در کنارم کم دارم برای دلداری دادنت برای قربان صدقه رفتنت برای پرستاری کردن هایت برای مادری کردن های بسیارت دلم تنگ شده بیا و دوباره برای زخم های عمیقم پرستار باش"
تاریخ این صفحه بر میگشت به ۱۵ سال قبل و یک لحظه با دیدن تاریخ هنگ کردم دقیقا تو همون روز ها من هم تصادف کرده بودم و بیمارستان نشین بودم.
حتی جسم های ما هم بهم متصل بود و طاقت درد کشیدن دیگری رو نداشت.
با هر صفحه ای که میخوندم و به جلو میرفتم بیشتر اشک تو چشمام حلقه میزد و بیشتر هق هق می کردم.
تا رسیدم به جایی که این شعر بود:
✍به قلم :↻ فاطمه پوریونس
@Delgoye851
🍃
🌹🍃
🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃
🍃🌹🍃🌹🍃