eitaa logo
دل‌نوشت
219 دنبال‌کننده
336 عکس
149 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
باز نشر👆🏻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔮انتشار مطالب اعضای هیأت تحریریه مجتهده امین در روزنامه سراسری سراج 🔰انتشار طنز نوشت خانم رستمی 🔰انتشار متن خانم کبیری پور 🔰انتشار متن خانم چمن خواه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️خداحافظ ای جوانی زینب... ▪️خدارا از این غم چه چاره کنم... رحلت شهادت‌گونه و جانسوز عقیله‌ی بنی‌هاشم و عالمه‌ی بدون معلم، حضرت زینب کبری(سلام‌الله علیها) را خدمت شما بزرگواران تسلیت و تعزیت عرض می‌نمایم. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از زلزله و عشق خبر کس ندهد آن لحظه خبر شوی که ویران شده‌ای... @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حقیقت «مقلب‌القلوب» در عالم، امام حسینِ نگاه کنه برت می‌گردونه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دِپرَم «شارلی ابدو» این بار با کشیدن کاریکاتوری درباره‌ی زلزله‌، به دو کشور مسلمان، هتاکی کرد. شارلی ابدو در جدیدترین کاریکاتور خود زمین‌لرزه‌هایی که ده‌ها استان در ترکیه و سوریه را ویران کرده است و در پی آن هزاران نفر جان خود را از دست داده و آواره شده‌اند را به سخره گرفته است. در این کاریکاتور شارلی ابدو درباره‌ی زلزله در ترکیه و سوریه، ساختمان‌های مخروبه‌ را کشیده و روی آن نوشته است: نیازی به ارسال تانک نیست. ترک‌ها به زلزله دِپرَم (Deprem) می‌گویند، نمی‌دانم این واژه بر چه اساسی بر روی این بلای خانمان‌سوز وضع شده است. اما هرچه که هست آوای شنیداری‌اش نوعی استرس و تنگی نَفَس را با خود به بار می‌آورد. از روزی که این بلا به جان بعضی از شهرهای ترکیه و سوریه افتاده است، پژواک آوای این کلمه مدام در گوشم زنگ می‌خورد. زیر و رو شدن خانه و زندگی انسان در چند لحظه، مسئله‌ی غیر قابل تحملی است. اینکه صبح روزی که شبش را در آرامش خوابیده‌ای، آواره بیدار شوی دل هر دردمندی را به درد می‌آورد. اما اینکه همین بلای خانمان سوز دست‌مایه‌ی مسخره کردن شود، نشان بی‌شخصیتی و بی‌فرهنگی است، که فرانسه با حفظ مسئولیت خود در ستون بی‌فرهنگی اروپا آن را به خوبی انجام می‌دهد. ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰۱۹بهمن ماه۱۴۰۱، نخستین گعده یادداشت‌خوانی اعضای تحریریه مجتهده امین در خبرگزاری حوزه برگزار شد. 🔗لینک تصاویر https://b2n.ir/t90538 @AFKAREHOWZAVI
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ماجرای گعده و خبرگزاری ماجرا از آنجا شروع شد که دو نفر از عزیزان تحریریه در ذیل یادداشتی با محوریت مسجد، تلویحا اشاره‌ای به کافه رفتنِ دو نفره‌ی خود و گپ و گفت‌شان کرده بودند... و خوب این موضوع دلِ اعضای تحریریه را قلقلک داده بود لذا در یک عملیات انتحاری از مدیر تحریریه که از قضا یکی از همان دو نفرِ خاطی بود، تقاضا نمودند که آقا پس ما چی؟! ایشان که مثل همیشه دست به اسلحه بودند، فرمودند: چرا که نه! بفرمایید درخدمت باشیم... یک به یکِ حسرت خورندگان خودی نشان داده و گفتن من من... آمار که بالا رفت، موضوع جدی‌تر شد و از ما قول گرفته شد که برای چهارشنبه وقت خود را خالی کنیم... ما نیز خالی نمودیم... اما از کجا و چگونه و چطورش هیچ اطلاعی نداشتیم! تا اینکه چند روز بعد پیامی ارسال شد با این محتوا که قرار است جمعی از بانوان تحریریه‌ی مجتهده امین در خبرگزاری حوزه به میزبانی آقای صدرایی دور هم جمع شده و گل گفته و گل بشنوند. خوب اسم خبرگزاری که آمد، اولین چیزی که به ذهن متبادر شد، یک جلسه‌ی رسمی و خشک بود، اما از آنجا که هرچه از دوست رسد نیکوست، جمعی از خواهران اعلام حضور کردند و جمعی از خواهران ساکن قم ابراز حسرت کرده و مانند خواهران شهرستانی به دسته‌ی حسرت خورندگان گِرویدند. روز موعود فرا رسید و از تعداد افرادی که اعلام حضور کرده بودند تنها سه نفر سر وقت و یک نفر با تأخیر شرکت کردند که با مدیر مجموعا شدیم پنج نفر. ابتدای جلسه که چهارنفری بودیم کمی گل گفته و گل شنیدیم و به یک یادداشت بسیار زیبا گوش جان سپردیم! و در حضور آقای رکوردر قلمیِ مشکی که روی میز جا خوش کرده بود به نقد و بررسی آن پرداختیم و در ادامه گوشِ جان سپردیم به یک نوشته‌ی طنز بسیار زیبا و وزین که برکت فراوانی در پی داشت. چون در اثنای خوانش آن، نفر پنجم گروه شرفِ حضور یافتن و در اثناتر جناب آقای صدرایی تشریف‌فرما شده و بسی حسرت خوردند که چرا از اول یادداشت را نبودند. البته ما خیال‌شان را راحت کرده و گفتیم نگران نباشید عصر دود که نیست! فی‌الفور در ایتا برایتان ارسال می‌کنیم. ایشان از این دیدار ابراز خرسندی نموده و بسیار از این گردهمایی استقبال کردند و از حضار خواستند که به معرفی خود بپردازند. خانم مدیر شروع به معرفی خودشان کردند که در اثنای آن آقای علیزاده نامی نیز به جمع ما پیوستند که ما در ادامه متوجه شدیم، ایشان از یادداشت نویسان تراز هستند... ادامه‌ی معرفی دوستان با مشایعت آقای عکاس که از زمین و زمان عکس می‌گرفتند و آقای رکوردر که همه را ضبط می‌کردند و حضور مدیر عصر زنان ادامه داشت که ناگهان خبر رسید که آقای صدرایی باید این جلسه را ترک کرده و به جلسه‌ی دیگری بروند. ایشان در پایان اضافه کردند که چون اینجا متعلق به حوزه است خانه‌ی دوم شما خواهران طلبه بوده و شما هر وقت که دوست داشتید می‌توانید با هماهنگی قبلی تشریف بیاورید و از محیط اینجا برای گعده‌های خود استفاده کنید و در پایان‌تر نیز به هرکدام از ما دفترچه‌ی یادداشتی با آرم بزرگ خبرگزاری! اهدا کردند. ولی آیا جلسه در اینجا پایان یافت خیر... بعداز بدرقه‌ی آقای صدرایی و علیزاده و آقای عکاس، عذر آقای رکوردر را نیز خواسته و به گفتگو و یادداشت خوانی خود ادامه دادیم و خطاب به مدیر محترم فرمودیم آیا آن قراری که شما رفتید و شعله‌ی این قرار را روشن کرده بود نیز اینگونه بود!!؟ ایشان فرمودند خیر لذا ما نیز فرمودیم باید ما را به مکان مورد نظر در آن یادداشت که ختم به اینجا شد ببرید... و جای دوستان خالی بعد از اقامه‌ی نماز جماعت در قسمت حسینیه‌ی مسجد (ذکر شده در یادداشت دوستان) که ثواب کمتری داشت! به کافه‌ی مذکور رفته و آنجا را با حضورمان مزین نمودیم و کافه را به خواندن یادداشت و شعر زیبا مهمان کرده و بعد از خالی کردن مقادیری از جیب مدیر عزیز تحریریه مکان را به مقصد خانه‌هایمان ترک کردیم. خلاصه که جای تمام آن‌هایی که گفته بودند می‌آیند اما نیامدند و جای حسرت خورندگان خالی... اما در پایان ذکر چند نکته را الزامی می‌دانم: با حضور آن آقای رکوردر که از ابتدای جلسه با ما بود و آقای عکاسی که ما را همراهی می‌کرد، منتشر شدن چنین خبر کوتاهی از خبرگزاری بعید می‌نمود. آن همه عکس گرفته شد ولی در اطلاع‌رسانی خبرگزاری اثری از آقای صدرایی وجود ندارد و گویی ما خواهران آن‌طور که در تصاویر منعکس شده است شیک و اتو کشیده نشسته و با یک فرد خیالی در حال گفتگو هستیم.‌حضور ایشان در جلسه به قدری کوتاه بود که از عزیزان شش نفره‌ی حاضر در گروه دو نفر حتی نتوانستند خود را معرفی کنند...! ✍🏻 زهرا کبیری پور پانوشت: طنز درون یادداشت انتخاب نویسنده است. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عزیـــــزم حسیـــــن چقدر خوبه که برای تو اشک می‌ریزم حسیــــن @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بادکنک‌های رنگی🎈 بادکنک‌های رنگی من را یاد زمستان می‌اندازد. یاد بهمن ماه. یاد راه‌پیمایی‌های صبح روزی که انقلاب پیروز شده بود. بابا آن روز سرکار نمی‌رفت و همه‌ی خانواده با هم صبحانه می‌خوردیم. بیست و دو بهمن برای من همیشه بوی تعطیلات نوروز را می‌داد اما با طعم دلچسب سرما. بیست و دو بهمن برای من بوی نان سنگک و پنیری می‌داد که صبح زود ما را دور یک سفره جمع می‌کرد، تا بعد از خوردن آن برای رفتن به راهپیمایی آماده شویم. پدر من روانشناس نبود، اما خیلی خوب بلد بود از روزهای مهم برای ما خاطرات زیبا درست کند، یکی‌ش همین بیست و دو بهمن، آن روز یا با خرید بادکنک رنگی برایمان خاطره درست می‌کرد یا با خریدن پرچم کوچک ایران🇮🇷، که چرخاندنش با دستان کوچک‌مان دنیایی از غرور را در دلمان جا می‌داد. حتی بزرگ‌تر که شده بودیم و دیگر بادکنک مناسب روحیه‌مان نبود، پدرم کارش را بلد بود. پدرم خوب می‌دانست چطور یک راهپیمایی بلند و خسته‌کننده را به یک تفریحِ به یاد ماندنی تغییر دهد، مثلا وقتی سال دوم یا سوم راهنمایی بودم و برای خودم شخصیتی داشتم و دیگر در شأن خودم نمی‌دیدم که بادکنک دست بگیرم، شب بیست و دو بهمن به من و برادرانم می‌گفت: مقوا بیاورید تا تاج درست کنیم، آن تاج را قرار نبود من روی سرم بگذارم ولی همین که من در درست کردنش مشارکت داشتم، شوق و ذوق فردا و دیدن آن تاج‌های مزین به پرچم ایران و شعار انقلابی بر روی سر برادران کوچکم من را وادار می‌کرد تا بی‌صبرانه منتظر صبحی باشم که قرار است مسیری طولانی را پیاده برویم. ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تکبیر این تکبیر گفتن‌ها هم برای ما دهه شصتی‌ها عالمی داشت. یکی از میادین افتخار به پدرانمان، بلندییِ صدای تکبیر آن‌ها نسبت به دیگر مردان همسایه بود، هرچقدر صدای تکبیر پدرمان بلندتر، افتخار ما بیشتر. کوچک و بزرگ شال و کلاه کرده و همراه پدرمان پله‌های پشت‌بام را دو تا یکی کرده و پنج دقیقه زودتر از ساعت نُه به پشت‌بام می‌رسیدیم. مشت‌های گره کرده‌مان را آماده کرده و منتظر صدای بلندگو مسجد بودیم تا زمان گفتن فرا برسد. رأس ساعت نُه مشت‌های گره کرده‌ی ما هم بالا می‌آمد و همه یک صدا می‌گفتیم: الله‌اکبر الله‌اکبر امسال هم مثل سال‌های گذشته همراه با مشت‌های گره کرده‌ی خودم مشت‌های گره کرده‌ی کوچک دخترانم را هم بالا برده و در چهل و چهارمین بهار به جای تمام آن‌هایی که رفتند تا ما بتوانیم بر بالای پشت‌بام‌هایمان تکبیر بگوییم، تکبیر خواهم گفت. به نیابت از حاج و به نیابت از تمام شهدای و ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همه آمدیم🇮🇷 کوچک و بزرگ، پیر و جوان، پرچم زیبای سه رنگ‌مان را در دست گرفته و بار دیگر در چهل و چهارمین بهار انقلاب با آرمان‌های انقلاب عزیزمان تجدید بیعت کردیم. آمدیم تا دشمن بداند نه فشار اقتصادی، نه سیاسی و نه آشوب‌های خیابانی نمی‌تواند مانع حضورمان و ثبت مجدد این شکوه در دفتر انقلاب‌مان شود. آمدیم تا دشمن بداند تا آخرین نفس پای نظام و انقلاب‌مان می‌ایستیم. آمدیم تا به قاتلان آرمان عزیزمان بگوییم، جان تمام ما فدای رهبرمان است و تا ما هستیم نخواهیم گذاشت آسیبی به این انقلاب و رهبرمان برسد. ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا