بُلغان خاتون
در میان مطالعاتم با اسمی مواجه شدم با عنوان بُلغان «Bulğan_Bülğan» به معنای سمور.
سمور برای ترکان و مغولان حیوانی با شکلی زیبا و اندامی قوی بوده است.
در داستان اوغوزخان، در وصف وقار و زیباییش، هیبت او و کتفهایش به کتفهای سمور تشبیه شده است.
در فرهنگ ترکان مغول خصوصا در دورانی که زندگی اجتماعی و معیشت آنها همواره در ارتباط تنگاتنگی با حیوانات بود، حیوانات جایگاهی فراتر از جایگاه طبیعی خود داشتند.
آنها در اساطیر مغولان وارد شده و در آئینهایشان جایگاه ویژهای کسب کرده بودند.
این حیوانات جزئی از زیباییهای طبیعت بودند و به همین دلیل نامگذاری فرزندان یا ملقب کردن اشخاص براساس اسامی حیوانات معمول و زیبا بود.
با این کار نه تنها آن فرزند یا شخص در سمبلی اساطیری قرار میگرفت، بلکه از لحاظ زیبایی شناختی نیز حائز اهمیت بود.
قریب به اتفاق حیوانات به عنوان عنصری از طبیعت زیبا و مهم بودند.
فرزندان میتوانستند نام بُغا (گاو نر) یا کوپک (سگ) بگیرند و والدین و نزدیکانش نه مانند آنچه که ما امروز قضاوت میکنیم، بلکه بنابر شرایط زمانی و مکانی آن روزگار از اینکه فرزند خود را سگ و گاو صدا کنند، لذت ببرند و خود نیز به نام او افتخار کنند.
این نوع نگاه در طول تاریخ و در بین اقوام مختلف تفاوت پیدا کرده و تغییر شکل داد.
تغییر دین و معیشت نیز تأثیر بسزایی در این جریان داشت و حس زیبایی شناختی نسبت به نوع حیوان عوض شد و گاه با گذشت زمان تنها چیزی که در ذهن میماند نه معنای عمیق و چرایی زیبابینی آن، بلکه مفهومی سطحی و رواج یافته از زیبایی بود.
امروزه در آذربایجان «مارال» جزء زیباترین نامها برای دختران و در فرهنگ آن دیار اطلاقی رایج به معشوق است؛ حال آنکه در میان فارسی زبانان تصور نامگذاری کودکانشان به اسم «گوزن» هیچ مفهومی از زیبایی ندارد و شاید حتی ترکهای یکجانشین کنونی نیز با دیدن گوزن از نزدیک در برداشت زیبایی از این حیوان تأمل کنند.
در حالی که برای چند نسل قبلتر از آنها گوزن مملو از زیبایی بود، که اکنون توان درک آن وجود ندارد.
به همین دلیل است که در قرون میانه به دلیل وقار، ملاحت و زیبایی سمور، باعث شده بود که با دخترانی به نام بُلغان مواجه شویم.
در خاندان سلطنتی ایلخانی سه بُلغان خاتون مشهور وجود دارد.
منبع:
آباغاخان و سلطان احمد و ارغون خان و گیخاتوخان، چاپ کارل یان، لاهه ۱۹۵۷۴، ص۵۴_۵۵.
عبدالله بن فضل الله وصاف حضره، تاریخ وصاف، ج۱، ص۱۳۰ـ۱۳۳.
#زهرا_کبیریپور
#نام_گذاری
#بُلغان
💠@Delneveshteeee
روز مادر
سه سالی میشود که روز مادرها را دوست ندارم.
دیگر حتی ذوق رسیدن روز مادر هم برایم معنا و مفهومی ندارد.
سالهای قبل، از چند روز مانده به روز مادر مشغول هماهنگی خواهر و برادرها برای رسیدن به محضر مادر بودم.
هماهنگی روز و تهیهی کادو، باتوجه به نیاز مادر، شوق و شعف عجیبی را برایم بهوجود میآورد.
امسال اما کمی از تلخی سه سال قبل کم شد.
شور و شعفی که در چشمان دخترکم از روزها قبل به وجود آمده بود و تلاشی که برای غافلگیر کردن من در وجودش شکل گرفته بود، طعم روز مادر را کمی برایم شیرین کرد و حرفهای درگوشی دخترم با پدر و خواهرش دلم را گرم.
امروز و در جشنی که معلم و مسئولان دلسوز دخترکم تدارک دیده بودند و با شادی و شعفی که در چشمانش میدرخشید، نور امیدی در دل غمدیدهام روشن شد.
عرض خداقوت خدمت معلم دلسوز کلاس دخترکم سرکار خانم جلالی و تمام مسئولانی که برای تدارک این جشن به یاد ماندنی زحمت کشیدند.
#روز_مادر
#ولادت_حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها
💠@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بلند شو علمدار ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبیه کربلا کردند از خون باز کرمان را
منافقها به خون آذین نمودند اهل ایمان را
هراسانند از نام تو و از زائرانت هم
ببین حاجی ز پا افتادن سرو خرامان را
به روز سالگرد آسمانی گشتنت اینجا
به خونابه نشاندند این چنین چشمان یاران را
خبرها حاکی از پرپر شدنها بود یا زهرا
به میلادت ببین هنگامه سرخ شهیدان را
حملهی تروریستی و بزدلانه به گلزار شهدای کرمان و شهید و مجروح شدن تعداد زیادی از هموطنان عزیزمان را به پیشگاه حضرت ولیعصر(ارواحنافداه) و مقام معظم رهبری تسلیت عرض مینماییم.
▪️اللهم العن اول ظالم ظلم حق محمد و آل محمد و آخر تابع له علی ذالک
💠@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین روضه شهید عادل رضایی😭
او آرزوی ما را زندگی کرد. 😭
💠@Delneveshteeee
کاپشن صولتی
سکانس اول:
هوا داشت سرد میشد
دست دخترک را گرفت و برای خریدن کاپشن راهی بازار شد
چند کاپشن را امتحان کرد اما نه خودش پسندید و نه دخترک
تا اینکه ناگهان دخترک درحالی که با انگشتش جایی را نشان میداد گفت صولتی صولتی...
چشمان مادر رد انگشتان کوچک دخترش را دنبال کرد و برقی در چشمانش روشن شد، آره صورتی...
سکانس دوم:
خوشحال و شاد از بازار بیرون آمدند کاپشن صورتی را خریده بودند و به خانه بر میگشتند.
قرار بود این کاپشن جدید را در مهمانیها و مراسمات مهم بپوشد
سکانس سوم:
روز سیزدهم دی فرا رسید
روز تجدید میثاق با سردار
محل قرار، گلزار شهدا بود
دخترک با خوشحالی کاپشن صولتیاش را آورد تا مادر تنش کند
او دوست داشت زودتر به میعادگاه برود با آن قد کوچکش شعف بزرگی را به دوش میکشید
آرزوی دل کوچکش همبازی شدن با رقیهی حسین بود برای همین باید کمی بزرگتر میشد، او اما عزمش را جزم کرده بود تا اندازهی رقیه شود و شد
سکانس پایانی:
حالا کنار رقیه مشغول بازی است با آن گوشوارههای قلبی و کاپشن صولتیاش
✍🏻 زهرا کبیری پور
#کرمان
#ترور
#سردار_سلیمانی
💠@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلیالله علیک یا اباعبدالله(ع)
💠@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا عاقبتمان را ختم به شهادت کن
مرگ با خسران چه فرقی میکند...
💠@Delneveshteeee
با خيالت خواب در چشمم نمىگيرد قرار
خواب مىداند كه راهِ سيل، جاىِ خواب نيست
#ای_داغ_بر_دل_نشسته
💠@Delneveshteeee
ما دهه شصتیها
هر سال با شروع دههی فجر خاطرات گذشته برایم زنده میشود
کلاسهای پر از کاغذهای رنگی که برای وصل کردنشان به دیوارِ کلاسهایمان سر از پا نمیشناختیم
از یک هفته قبل از دههی فجر با همکاری مربی پرورشی سرود آماده میکردیم
صدای بوی گل و سوسن و یاسمنمان مدرسه را پر میکرد
مزهی تمام خاطرات ما دهه شصتیها واقعی واقعی بود بدون حتی کمی افزودنی
ما دهه شصتیها نسل سوخته نیستیم
مایی که در خانههای بزرگ با حیاط و باغچه و طاقچه زندگی کردیم
خوابیدن در پشهبند را تجربه کردیم
آب تنی در حوض حیاط در گرمای سوزان تابستان را چشیدیم
مایی که کیک تولدهایمان خیلی بزرگ بود
هر کسی برایمان هدیه میآورد از صمیم قلبش بود
کسی برای هدیه دادن ما را قیمتگذاری نمیکرد
مایی که حتی خانهی دختر عمهی مادرمان هم رفت و آمد داشتیم
عيد نوروز برایمان شور و هیجان وصف ناپذیری داشت
مایی که با تخممرغ رنگی و جورابهایی که عیدی میگرفتیم فاتح آسمانها بودیم
کم یا زیاد همین که دلمان خوش میشد کافی بود
چقدر مسافرتهای پر جمعیت فامیلی داشتیم
همهمان مثل هم بودیم
مثل یک گروه سرود
لباسهای یک رنگ و یک شکل میپوشیدیم
خانههایمان مثل هم بود
وسایلهایمان هم
از مدل لباسشویی ما در خانهی همه بود
دههی ما نمیدانست چشم و هم چشمی چیست
عمه، خاله، دایی، عمو، مادر بزرگها و پدر بزرگهایمان جزئی از خانواده بودند
اگر میخواستیم جایی برویم گروهی میرفتیم
اگر قرار بود کاری کنیم دسته جمعی میکردیم
سبزیهای قورمهمان اگر طعم بهشتی داشت به دلیل این بود که جمعی برای درست شدن آن دور هم نشسته بودن و همراه با لبخندهای گاه و بیگاه آنها را پاک کرده بودند
چه کسی میگوید ما نسل سوخته هستیم!؟
نه موبایلی داشتیم نه تبلتی نه لپ تاپی بود و نه اینترنت و فضای مجازی
هرچه داشتیم واقعی بود
دنیایی که ما در آن زندگی کردیم واقعی واقعی بود
با تمام خوبیها و بدیهایش
آن وقتها که تلفن نبود تا به یکدیگر اطلاع دهیم
شال و کلاه میکردیم برویم خانهی عمو و میدیدیم که نیستن
غافل از اینکه آنها هم پشت در خانهی ما بودن بس که دلهایمان به هم راه داشت
نسل ما همیشه یک خودکار همراه خود داشت تا بر روی در فامیل بنویسد آمدیم نبودید، رفتیم
ما نسلی هستیم که کودکی کردیم
بازی کردیم
طعم شادی را از صمیم قلبهایمان چشیدیم
نسل ما نسلی بود که حجلههای شهدا در سر کوچهها را
بوی اسپند آمدن جنازهی پسر سیده زهرا را
گریههای مادر علیاصغر مفقود الاثر را لمس کرده است
نسل ما نسل سوخته نیست، طعم زندگی ما از عسل هم شیرینتر بود
و لبخندهایمان هم...
ادامه دارد...
✍🏻زهرا کبیری پور
💠@Delneveshteeee