eitaa logo
دل‌نوشت
219 دنبال‌کننده
336 عکس
149 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت ششم: هم‌سر و هم‌راه وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو درحالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی! وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش(علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است. ام‌قاسم! خوشا به حالت که توانستی به وسیله‌ی حبیب عرض ارادتت را خدمت عزیز زهرا برسانی. همسر حبیب! تو در مولایت چه دیده بودی که بال پرواز همسرت شدی و خودت نیز به همراهش پرواز کردی، چرا که سیدالشهداء در حق تو نیز دعای عاقبت بخیری کرد. **** سلام بر تو ای بانوی حبیب بن مظاهر؛ سلام ما بر تو و بر آن دل عاشورایت که آنگونه پرحرارت همسرت را برای فدا شدن در رکاب مولایش آماده کرد؛ **** منبع: ▫️معالی السبطین، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۷۰ و ۳۷۱؛ ▫️فرسان الهَیجا، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۱. ▫️داستان دوستان، تألیف محمد محمدی اشتهاردی، جلد ۵، صفحه‌ی ۲۰. ✍🏻 زهرا کبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ انجمن علمی پژوهشی تاریخ معاونت پژوهش جامعه الزهراء (سلام‌الله‌علیها) برگزار می‌کند. 🔆 «گونه شناسی دیدگاهها درباره علت حضور خاندان امام حسین علیه السلام در کربلا» ❇️ استاد محترم: سرکار خانم زهرا کبیری پور(عضو انجمن علمی پژوهشی تاریخ اسلام) 🕕 زمان: یکشنبه 8 مرداد ماه 1402، ساعت 9:30 الی 11 🏬مکان: جامعه الزهرا سلام الله علیها، معاونت پژوهش، طبقه سوم، سالن نشستهای علمی 🔻حضور اعضای انجمن های علمی پژوهشی در نشستهای علمی فعالیت پژوهشی محاسبه می شود. 📌لینک ثبت نام http://forms.jz.ac.ir/f_25/ 🌐 لینک حضور مجازی: http://online.jz.ac.ir/rbhyyb897yoy/ 🌐کانال معاونت پژوهش 🆔https://eitaa.com/jz2602
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت هفتم: خواهرانه قلب شما را بیش از همه، محبت برادر پر کرده بود؛ عشق به حسین در تمام رگ‌های شما جاری بود؛ همان عشقی که با شیره‌ی جانتان به عون و محمّد نیز بخشیده بودید. شاید اگر کسی از شما می‌پرسید، عون برای شما عزیزتر است یا محمّد؟ پاسخ می‌دادید: حسین! عون و محمد نیز این را فهمیده بودند، چون از کودکی‌شان در چشمان شما جز حسین را ندیده بودند و از زبان شما فقط حسین را شنیده بودند و این کار شما و آن‌ها را برای جان‌نثاری در راه دایی عزیزشان آسان‌تر کرده بود. در خیمه بودید که خبر آوردند، عون شهید شد، محمّد هم؛ اشک‌هایتان را پاک کردید، حالا دیگر بند تعلق مادرانه‌تان پاره شده بود و شما تنها خواهرِ حسین بودید. شما از همان ابتدا نیز بیش از اینکه مادرِ عون و محمّد بوده باشید، خواهرِ حسین بودید. *** سلام مادرِ عون! سلام مادرِ محمّد! سلام بر شما و آن شیر پاکتان که دو جان‌نثار برای حسین پروراند. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گر بہ دادم نرسی می‌روم از دست حسین...!😔 ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت هشتم: ام‌بنان تا زمزمه‌ی حرکت حسین را شنیدی دست دو طفلت را گرفتی و با کاروان عمویِ پسرانت همراه شدی. مدتی بعد زمانی که از اوج گرفتن قاسم در معرکه چیزی نگذشته بود، عبدالله را به زینب سپردی و به طرف پرده‌ی خیمه رفتی، به این می‌اندیشیدی که چطور به رفتن قاسم رضایت داده‌ای؟! گویی نیرویی ماورائی وجود داشت که قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا زمانی که نعل‌های تازه بر پیکر سیزده ساله‌ات می‌تاخت تو جان ندهی. فکرت به شب گذشته رفت، که قاسم در برابر پرسش عمو گفته بود، شهادت برایش از عسل شیرین‌تر است. این جمله را پسرِ سیزده‌ ساله‌ی تو گفته بود، همان پسری که پایش به رکاب نمی‌رسید. همانی که زره برای قامتش خیلی بزرگ بود. این دو پسر از همان ابتدا، هواییِ عمویشان بودند و همین باعث شد که عبدالله دست‌های زینب را رها کند و سراسیمه خودش را به عمویش برساند تا دستانش را سپرِ عمو کند. آن نیروی ماورائی این بار نیز قلبِ تو را محکم نگه داشته بود تا از هم نپاشد. به گمانم این نیروی ماورائی دستان امام حسن(علیه‌السلام) بود که بر روی قلب تو قرار گرفت و تو را آرام کرد. شاید آن هنگامی که از مدینه خارج می‌شدی فکرش را هم نمی‌کردی که یک روزی بدون فرزندانت دوباره به این شهر برگردی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور *** سلام مادرِ قاسم؛ سلام مادرِ عبدالله؛ سلام بر تو که باغبان گل‌های امام حسن(علیه‌السلام) بودی و آن‌ها را با عطر حسینی پرورش داده بودی. سلام بر آن قلب بزرگت که داغدیده‌ی داغ دو پسر شد. منبع: سماوی، محمد بن طاهر، ابصارالعین فی انصار الحسین(ع)، صفحه‌ی ۲۲۴. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت نهم: مادرِ علیِ بزرگتر چه خوب شد که شما در کربلا نبودید. چه خوب شد زمانی که می‌خواست راهی میدان شود، نبودید ببینید قبل از رفتن چگونه چند قدم مقابل چشم‌های پدرش راه رفت. چه خوب شد که نبودید و حال همسرتان را در آن لحظه ندیدید. شما نبودید اما همه دیدند وقتی علی‌اکبر چند قدم که راه رفت، سیدالشهداء(ع) دست‌هایش را به سمت آسمان بلند کرد و از خدا شهادت گرفت که شاهد باشد، چه جوانی را به میدان می‌فرستد. جوانی که شبیه‌ترین مردم است به پیامبر(ص). چه خوب شد که شما نبودید و آن لحظات دل‌کندن اهلِ حرم از علی اکبر را ندیدید. چه خوب که شما نبودید آن هنگام که صدای «یا ابتاه علیکَ منّی السّلامِ» علی‌اکبر بلند شد. نبودید و ندیدید که وقتی میان‌ هلهله‌های دشمن، حسین با زانو روی زمین افتاد، صورت روی صورتِ علی‌اکبر گذاشت و گفت: «بعد از تو خاک بر سرِ دنیا.» چه خوب شد که شما نبودید وقتی حسین مانده بود که این جسم ارباً اربا را، چه‌طور به خیمه برساند. شما نبودید مادر علی‌اکبر و چه خوب که نبودید و صدای جوانان بنی‌هاشم بیایید مولا را نشنیدید. **** سلام مادر علی اکبر؛ سلام بر دامانِ پاکِ شما که شبیه‌ترینِ مردم به پیامبر خدا(ص) را در خود پرورش داد. سلام بر آن جگر سوخته هنگام شنیدن روضه‌ی پسرش از زبان زینب. ✍🏻زهرا کبیری پور **** منبع: طبرى، محمد بن جديد، تاريخ الامم و الملوك و تاريخ الطبرى، چاپ پنجم، بيروت، مؤسسه اعلمى اللمطبوعات، ۱۴٠۹، ج۴، ص۳۴٠. @Delneveshteeee
enc_16616432656677806463262.mp3
2.3M
با اینکہ غم داشتیم صاحب‌علم داشتیم :) عمومونو کشتن ، همینو کم داشتیم ! . .
21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌دستی نداری تا بگیرم از زمین پاشی میشه دوباره باز علمدار حرم باشی این بچه‌ها دیگه آب نمی‌خوان تو رو می‌خوان میشه براشون باز سقا شی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امشبی را... شب عاشورا، شب سنگینی است شبی که قرار است غربال اتفاق بیافتد شبی که نور خیمه کم می‌شود تا هرکس خواست برود شبی که امام با یارانش اتمام حجت می‌کند، باید شب عجیبی باشد، شبی که می‌دانی روز بعدش در آغوش خداوند خواهی بود و رستگار خواهی شد شب عاشورا شبی است که زینب کنج خیمه نشسته است و به عصر فردا می‌اندیشد، عصری که قرار است دیگر برادرهایش نباشند، فرزندانش هم شاید عمه‌جان کنج خرابه دارد به خداوند التماس می‌کند که آن جمله‌ی لایوم کیومک یااباعبداللهی که شنیده است، حقیقت نداشته باشد امشب همان آخرین شبی است که رقیه بابا دارد امشب شبی است که رباب برای آخرین بار علی‌اصغر را به سینه‌اش چسبانده و با او وداع می‌کند امشب غوغایی در دلهای یاران برپاست غوغایی وصف نشدنی لذتی شیرین همراه با کمی دلهره که تا به حال تجربه نکرده‌اند شب عاشورا، شب قدر است، باید نشست و تا صبح به چشم‌ها التماس کرد که برای حسین و غم عزیزش ببارند شب سنگینی است امشب، خدا رحم کند... ✍🏻 زهرا کبیری پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
من روضه‌ی تو را شنیدم و زنده‌ام هنوز؟! اين شرط عاشقی نبود خاک بر سرم ... ‌
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت دهم: امِ بنین تمام پسرانِتان را با حسین روانه کرده بودید. پسرانی که از کوچکی‌شان آموخته بودند فدایی حسین باشند. از همان سال‌های کودکی در گوشِ آن‌ها زمزمه کرده بودید که هرگز نباید از حسین جلو بیافتند. این همه معرفت و ادب را از کجا آورده بودید که این چنین خالصانه و ناب تمام آن را تقدیم آن‌ها کرده بودید بانو؟! و عباس در میان برادرانش از همه بیشتر این معرفت را به ارث برده بود. با آن زمزمه‌هایی که در گوش او خوانده بودید، مگر می‌توانست در روزِ عاشورا عَلَم به دست نگیرد؟! چه انتظاری داشتند دیگران که وقتی بچّه‌های حسین تشنه بودند، او سیرابشان نکند؟! نوای العطش، در حرم بپیچد و او تاب بیاورد و مشک به دست روانه فرات نشود؟! دشمن هم صدای جگر سوخته‌ی عباس را شنیده بود که مشک او را هدف گرفت. همه فهمیده بودند وقتی آبِ مشک قطره قطره بر زمین بریزد، عباس ذره ذره آب می‌شود. این را فهمیده بودند که اگر کارِ مشک تمام شود، کارِ عباس هم تمام می‌شود. کارِ حسین هم. و همه دیدند حسین هنگامی که از علقمه برگشت، دست به کمر بود. عباس را در علقمه جا گذاشته بود و تنهای تنها بازگشته بود. ✍🏻 زهراکبیری‌پور **** سلام مادرِ ماهِ بنی‌هاشم؛ سلام مادر عباس؛ سلام مادر پسران؛ سلام بر آن دامنی که همچو عباسی را پرورش داد. **** منبع: عاملی، سید جعفر مرتضی، تحریف شناسی عاشورا «نقد حماسه حسینی شهید مطهری»، ترجمه: جواد محمد زمانی، چاپ اول، ۱۳۸۵، انتشارات آرام دل، ص۱٠۴ _ ۱٠۵. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظِرِ منتظَر در میان شهداء کربلا صحابه‌ای وجود دارد به نام انس بن حارث کاهلی که هر شنونده‌ای در میزان معرفت او درمانده می‌شود انس از اصحاب پیامبر(ص) بود، روزی از رسول خدا(ص) خبر وقایع سال ۶۱ هجری در کربلا را می‌شنود. پیامبر(ص) می‌فرماید: «إنَّ ابنی هذا -یَعنی الحُسین- یُقْتَل بِأرضٍ یقالُ لَها كَربلاء فَمَنْ شَهِدَ ذلك مِنْكُم فَلْیَنْصُرْهُ» فرزندم حسین روزی در سرزمینی به نام کربلا کشته خواهد شد هر کسی که او را درک کرد، یاریش کند. برای انس شنیدن همین جمله کافی بود تا خیلی زودتر از واقعه، بار و بنه خود را ببندد و خانه و زندگی خود را بار شتر کند و در بیابانی نزدیک به کربلا* ساکن شود. مدت‌ها هرکس از کنار او رد می‌شد سؤال می‌کرد: در این بیابان چه می‌کنی؟ مگر این بیابان چه دارد که تو را ماندگار کرده است؟! انس پاسخ می‌داد روایتی از پیامبر(ص) شنیدم که حسین فاطمه در این بیابان طلب یاری خواهد کرد، می‌ترسم واقعه اتفاق بیفتد و من به یاری او نرفته باشم. صلى الله علیک یا اباعبدالله ‌✍🏻زهرا کبیری پور * نزدیک کوفه یا کوفه ‌منبع: ابن حجر عسقلانی، الإصابة، ۱۴۱۵ق، ج‌۱، ص۲۷۱؛ ابن شهرآشوب، مناقب، ۱۳۷۹ق، ج‌۱، ص۱۴۰. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آه از آن ساعتی که با تَن چاک چاک… نهادی ای تِشنه لب صورت خود روی خاک تنت به سوز و گداز تو گرم راز و نیاز سوی خیام حرم دو چشم تو مانده باز التماس دعا