eitaa logo
دل‌نوشت
243 دنبال‌کننده
389 عکس
169 ویدیو
5 فایل
همیشه نوشتن حالم را خوب کرده است بی‌آنکه حواسم باشد.امیدوارم خواندن نوشته‌هایم حال شما را هم خوب کند،بی‌آنکه حواستان باشد. دکتری‌تخصصی‌تاریخ‌تشیع.مترجمت.استانبولی 📚کتاب‌‌‌ها: گفتگوهایی‌درباب‌الهیات‌.علوی‌گری‌بکتاشی‌گری. ✍🏻 زهراکبیری‌پور @z_kabiri
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت سوم: بانوی حاجت‌روا شده تا صدای رجز عبدالله در دشت پیچید، با تمام وجود ذوق کردی و دلت را با جمله‌ی «بأبی أنت و أمی عبدالله! در راه پسر رسولِ خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) مقاومت کن.» محکم‌تر کردی. عبدالله نیز حتما صدای تو را شنیده بود که اینگونه به قلب دشمن زد؛ اما نمی‌دانست که تو تاب نخواهی آورد و نیزه به دست وارد معرکه خواهی شد. حتما امام را هم ندیده بودی که خودش را به تو رسانده‌ تا بگوید: «خدا به شما جزای خیر دهد، جهاد بر زنان واجب نیست، به خیمه برگردید.» اما تو در وسط معرکه بودی که ناله‌ی آخر همسرت را شنیدی و حتما از همان‌جا خودت را به بالین او رسانده و گفتی: «بهشت بر تو گوارا باد عبدالله، کاش خدا من را نیز همنشینِ تو کند.» دعایت را چگونه بر زبان آوردی که به این زودی روا شد؟! و هنوز جمله‌ات تمام نشده، غلامِ شمر عمود آهنی‌ را بر فرق تو نشاند و وسیله‌ی اجابت دعایت شد و تو را به عبدالله رساند. *** سلام گرم ما بر تو باد ای بانوی عبدالله بن عمیر! سلام بر تو، که خون‌ عاشقت با خون معشوق به هم آمیخت و پیشِ پایِ حسین بن علی(علیه‌السلام) جاری شد. ✍🏻 زهرا کبیری پور منبع: مرضیه محمدزاده، شهیدان جاوید، نشر بصیرت، صفحه‌ی ۳٠۷_۳۱٠. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت چهارم: مردتر از مردان لابد به دلش برات شده بود که این شهر حرمت مهمان را نگه نمی‌دارد و خواست حرمت میزبان را نگهدارد. او همان بانویی بودی که طاقت دیدن تشنگی یک مرد غریبه را نداشت، چه برسد به آوارگی سفیر امامش ... مرد اما تنها و خسته در کوچه‌ها پرسه می‌زد. در کوچه‌های شهری که مردانش نامردی را در حق او تمام کرده بودند. با غم و غربتی که دل او را به آتش می‌کشید به دیواری تکیه داد و در همان لحظه زنی مردتر از تمام مردان آن شهر، کاسه‌ی آبی برای التیام جگر سوخته‌ی سفیر مولایش آورد. **** سلام بر تو ای بانوی نمونه‌ی کوفه. سلام بر تو و بر زنانگی نمونه‌ات که دست تمام مردانگی آن شهر را بست. دعایمان کن بانو، دعاکن مانند تو پیش قدم جاودانگی شویم. ✍🏻زهراکبیری‌پور منبع: تاريخ طبري، ج ۵، ص ۳۵٠؛ لهوف، سید بن طاووس، ص ۱۲٠. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت پنجم: رضایت مادر از میدان که برگشت از مادرش سؤال کرد: «آیا از من راضی هستید؟» مادر سر تا پای پسر را برانداز کرد، چقدر مسلمانی به پسرش می‌آمد. نگاهش گره خورد به چشم‌های پسر و تمام رشته‌های تعلّق مادرانه را پاره کرد. چشم‌هایش را بست و به سؤال او پاسخ داد: «به‌ خداوند سوگند که از تو راضی نخواهم شد، تا آن‌که جانت را فدای امامت کنی.» مادر وهب، تو در آن چند روزی که از مسلمان شدنت می‌گذشت، از حسین چه دیده بودی؟! به کجا متصل شده بودی که وقتی این حرف‌ها را می‌زدی؟ در دریای مهر مادرانه‌ات موج‌های تعلق تکان نمی‌خورد؟! تو از کدامین سرزمین آمده بودی که وقتی سر پسرت را به سمت دشمن پرتاب کردی، خطاب به آن‌ها گفتی ما چیزی را که در راهِ خدا داده‌ایم پس نمی‌گیریم؟! *** سلام مادرِ وهب! سلام بر تو از ایران قرن‌ها پس از عاشورا، بر رشته‌ی محبت مادرانه‌ات که با حسین پیوند زده بودی. ✍🏻 زهراکبیری‌پور منبع: ▫️ابن‌اثیر، علی بن ابی‌الکرم، الکامل فی التاریخ، بیروت، دارصادر، ۱۳۸۵ق/۱۹۶۵م. ▫️طبری، محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، تحقیق: محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث، ۱۳۸۷ق/۱۹۶۷م. ▫️ناظم‌زاده قمی، سید اصغر، اصحاب امام حسین از مدینه تا کربلا، قم، بوستان کتاب، ۱۳۹۰. @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
45.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در زیر خیمه‌اش همه یک خانواده‌ایم وقتی مدار حسین است چه فرقی می‌کند زبانت چیست رنگت چگونه است ملیت در زیر بیرق حسین، جایی برای عرض اندام ندارد او کشتی نجات و چراغ هدایت است برای هر مسلمان آزاده‌ایی که در تمام دنیا سینه‌اش را برای دفاع از اسلام سپر کرده است او سلطانی است که در درگاهش شاه و گدا، پیر و جوان، زن و مرد و کوچک و بزرگ فرقی ندارند او اربابی است که غلام سفید را می‌خرد سیاه را هم برای حسین تفاوتی ندارد که گنهکاری یا نه؟! غم عزیز او آنقدر جانسوز و گداز است که به هر زبانی که به گوش برسد قلب محزون و چشم اشک‌بار می‌شوند و ما چقدر خوشبختیم که همچو آقایی ما را خریده و به درگهش راه داده است ✍🏻 زهرا کبیری‌پور@Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دل‌نوشت
روایت ششم: هم‌سر و هم‌راه وقتی حبیب برای محک زدن تو گفت: «من به حسین نمی‌پیوندم» لابد فکرش را کرده بود که با واکنش شدید تو مواجه شود و تو درحالی‌که از شدت ناراحتی و عصبانیت اشک از چشمانت جاری شده بود، حتما نتوانستی لبخند کنج لب حبیبت را ببینی! وقتی پشتت را به حبیب کردی و گفتی: «ای حبیب، آیا سخن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) را درباره‌ی حسینش(علیه‌السلام) فراموش کرده‌ای که فرمود: این دو فرزندم آقای جوانان بهشتند و آن‌ها امام هستند، چه قیام کنند چه نکنند. نامه‌ی مولا به تو رسیده و تو را به یاری می‌خواهد، آیا پاسخ مثبت نمی‌دهی؟!» ندیدی که حبیب با این سخنان تو چه لبخند زیبایی به لب‌هایش نشسته است و حبیب نیز هنگامی که به تو اطمینان داد که در رکاب حسین تا هنگامی که محاسن سفیدش سرخ شود، خواهد جنگید، نتوانست ببیند که با این تصمیمش چه قندی در دل تو آب شده است. ام‌قاسم! خوشا به حالت که توانستی به وسیله‌ی حبیب عرض ارادتت را خدمت عزیز زهرا برسانی. همسر حبیب! تو در مولایت چه دیده بودی که بال پرواز همسرت شدی و خودت نیز به همراهش پرواز کردی، چرا که سیدالشهداء در حق تو نیز دعای عاقبت بخیری کرد. **** سلام بر تو ای بانوی حبیب بن مظاهر؛ سلام ما بر تو و بر آن دل عاشورایت که آنگونه پرحرارت همسرت را برای فدا شدن در رکاب مولایش آماده کرد؛ **** منبع: ▫️معالی السبطین، جلد ۱، صفحه‌ی ۳۷۰ و ۳۷۱؛ ▫️فرسان الهَیجا، جلد ۱، صفحه‌ی ۹۱. ▫️داستان دوستان، تألیف محمد محمدی اشتهاردی، جلد ۵، صفحه‌ی ۲۰. ✍🏻 زهرا کبیری‌پور @Delneveshteeee
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا