هدایت شده از | دو خط شهدا |
.
«آقازاده» نبود اما خیلیها «آقازاده» صدایش میكردند. از بس كه به «امام» علاقه داشت. دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را «آقا» صدا میزد. اصلاً به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود كه در آلمان درس و مشق را رها كرد و به سوریه و فلسطین رفت و شیوه مبارزه آموخت و در ادامه برای دیدار با امام سر از پاریس درآورد. پس از آشنایی با امام عزمش برای مبارزه بیشتر شد. درس و مشق را برای همیشه به امان خدا رها كرد و شد فدایی امام.
#شهید_حمید_باکری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
عصر یڪے از روزهاے عملیات خیبر بود و ما در جزیره مجنون. پل را تصرف ڪرده بودیم. من مجروح شده بودم. حمید را دیدم ڪه داشت نیروها را هدایت میڪرد. یادش افتاد نماز ظهرش را نخوانده. سریع وضو گرفت، آمد قامت بست و جایے نماز خواند ڪه در تیررس بود و امڪان داشت فاجعه اتفاق بیافتد، اما چنان با طمانینه و آرامش نماز میخواند ڪه من دردم را فراموش ڪرد و به او خیره شده بودم. حتے وقتے هم ڪه روے برانڪارد گذاشتنم تا ببرنم، برگشته بودم و به نماز خواندن حمید نگاه میڪردم.
#شهید_حمید_باڪری
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
50.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️مهمان داریم! …
▪️ @Dokhat_shohada
.
حاج حسین مے خواست بره فاو. ماشین رو برداشت و رفت. ساعتے بعد دیدم پیاده داره بر مے گرده. گفتم: چے شده؟ چرا نرفتے؟ ماشینت ڪو؟حاجے گفت:داشتم رانندگے مے ڪردم ڪه اطلاعیه اے از رادیو پخش شد؛ مثل اینڪه مراجع تقلید فرمودند رعایت نڪردن قوانین راهنمایے و رانندگے حرامه، منم یک دستم قطع شده و رانندگے ڪردنم خلاف قانونه. تا این حڪم شرعے رو شنیدم، ماشین رو زدم ڪنار جاده وبرگشتم به راننده پیدا ڪنم ڪه منوتافاوببره ...
#شهید_حسین_خرازی
▪️ @Dokhat_shohada
.
از ۴ دانشگاه فرانسه براشهید زین الدین دعوتنامه اومد. یه شب رفت تهران تابا دوستش ڪه از پاریس اومده بود، مشورت ڪنه ببینه چه چیزایے برا تحصیل نیازه تا با خودش ببره. دوستش گفت: من 3 ساله ڪه اتوے پاریس درس میخونم. یه روز رفتم خدمت امام
خمینے (ره)، ایشون فرمودند: برگردید ایران، اونجا بیشتر به وجودتون نیازه... آقامهدے تا این رو شنید از رفتن به پاریس منصرف شد. موند ایران و با شرڪت در تظاهرات، برا پیروزے انقلاب تلاش ڪرد
#شهید_مهدی_زین_الدین
▪️ @Dokhat_shohada
.
ترکشی به سینه اش اصابت کرده بود پزشکان باید آخرین عمل جراحی رو روی بدنش انجام میدادند. اما بلند شد تا برگرده جبهه. گفتند: آقای کشوری! بمان تا عمل آخرانجام بشه. گفت: وقتی اسلام درخطر باشه این سینه رونمی خواهم...
#شهید_احمد_کشوری
▪️ @Dokhat_shohada
هدایت شده از | دو خط شهدا |
خوش آن دمی که بهاران قرارمان باشد
ظهور مهدی زهرا بهارمان باشد ...
عید تان مبارک باد🌹
▪️ @Dokhat_shohada
.
نمے دونستم هر وقت مے خواد بره مدرسه وضو مے گیره. چند بار دیدم ڪه توے حیاط مشغول وضوگرفتنه. بهش گفتم: مگه الان وقت نمازه ڪه دارے وضو مے گیرے؟ گفت: مادر جون.مدرسه عبادتگاهه، بهتره انسان هر وقت مے خواد بره مدرسه وضو داشته باشه
#شهید_رضا_عامری
▪️ @Dokhat_shohada
هدایت شده از | دو خط شهدا |
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یکم فروردین زاد روز
حاج قاسم سلیمانی
عید امسال
چقدر جای تو
بین ما خالیست ...
▪️ @Dokhat_shohada
.
صبح ها قبل از اینکه بره سر کار، قرآن می خواند یک روز قرآنش روخواند ولباس هایش روپوشید تا به محل کارش بره. گفتم: نمی خواهید صبحانه بخورید؟ جواب داد: وقت ندارم ، دیرم شده.گفتم خب شماقراتتان رو می توانید در محل کارتون بخوانید و اون وقتی رو که برا خواندن قرآن میذارید صبحانه تون رو بخورید. ایشون درجواب حرفم گفتند: صبحانه غنی جسم است، ولی قرآن غنی روح... و بعد به محل کارشان رفتند.
#شهید_علیرضا_عاصمی
▪️ @Dokhat_shohada
.
عباس وقتی آمریکا بود، هیچ وقت نوشابة پپسی نمی خورد. چند بار گفتم: برام نوشابه پپسی بخر ، اما نمی خرید. یک بار اعتراض کردم و بهش گفتم: این نوشابه ها که تفاوت قیمت ندارند، چرا نوشابه پپسی نمیخری؟ عباس هم گفت: چون کارخانه پپسی مال اسرائیلی هاست...
#شهید_عباس_بابایی
▪️ @Dokhat_shohada
.
نسبت به تربیت بچه ها خیلی حساس بود. سعی می کرد به وسیله مطالعه و مشورت با کارشناسان بهترین روش تربیتی رو انتخاب کنه. یه روز دیدم بعد از واکس زدن کفش های خودش، شروع کرد به واکس زدن کفش های پسر بزرگمون. وقتی علت اینکارش رو پرسیدم، گفت: پسرمون جوونه وممکنه اگه مستقیم بهش بگم کفشت رو واکس بزن، جواب نده. اینکار رو می کنم تا به طور عملی واکس زدن رو بهش یاد بدم
#شهید_صیاد_شیرازی
▪️ @Dokhat_shohada
.
میخواستند تسبیحش را بگیرند.
نداد؛ گفت: کسی در میدان نبرد تفنگش را به دیگری نمیدهد.
بعد از خداحافظی، یک نفر از طرفش برای همه انگشتر آورد.
#شهید_قاسم_سلیمانی
▪️ @Dokhat_shohada
زمین
همچون قفس مےماند
بعضےها آفریده شده اند
برای پرواز....
همچونشهدا....
#حاج_عمار
#سید_ابراهیم
▪️ @Dokhat_shohada
.
برابچه ها شکلات آورده بودند. مصطفی می گفت: هرکسی شکلاتش رو بده به من، براش قرآن میخونم. هرچه اصرار کردیم که شکلات ها رو برا چی جمع میکنه، چیزی نمی گفت... چند روز بعد رفتیم دیدار خانواده شهیدی توی بوشهر. وضع مالی مصطفی طوری نبود که بتونه براشون چیزی بخره. دیدم شکلاتها رو در آورد و به بچه های خانواده شهید داد. تازه فهمیدم که چرا مصطفی شکلات می گرفت وبرامون قرآن می خواند ...
#شهید_مصطفی_شمسا
▪️ @Dokhat_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا!!
الان جای خالی شما را بیشتر حس میکنیم...
.
.
▪️ @Dokhat_shohada
باز خوانی سخنان کوتاه حضرت آیت الله امام خامنه ای
🔹 https://eitaa.com/joinchat/3306356779Cb4db9e7986
آخرین ذکر شهیدا حسین .mp3
2.51M
آخرین ذکر شهیدا حسین
.
.
.
▪️ @Dokhat_shohada
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
گر جان طلبد دریغ از جان نکنیم
دنیا اگر از یزید لبریز شود
ما پشت به سالار شهیدان نکنیم
#والله_حیات_ممات_حب_ولی
.
ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند،
راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند.
دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود!
با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد.
با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛
با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!
حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند.
گذشت!
یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!!
تعجب کردم؛
اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟!
وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی، حالا چت شده؟!
گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس!
دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون.
فردا صبح به سید گفتم.
چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند
من کوچیک همه شهدا هستم.
با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود!
دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد.
صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟!
گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.
سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید؛ چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید؛
زود بیدار می شد،
بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست، می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها، داره از شهدا براشون میگه.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada
.
ما تو اردوگاه سربازی داشتیم که هیچی رو قبول نداشت، نماز نمی خوند،
راهیان نور رو حرکتی بی مورد می دونست، اصلا اعتقاد به ولایت فقیه نداشت، از خادم ها هم دوری می کرد!هیچ کدوم از بچه ها دوست نداشتن حرفهای این سرباز رو بشنوند.
دائم نق می زد و طعنه، حتی خود من چند بار خواستم نصیحتش کنم؛ بی فایده بود!
با سید موضوع رو مطرح کردم؛ میلاد گفت: حواسم هست. اون رو بسپر به شهدا، ان شاالله که تحولی پیش بیاد.
با روش خاص خودش، با اون لبخند قشنگش، با اون سرباز رفیق شد. چند روزی رو حسابی با هم عیاق شده بودند؛ سید رو می دیدم که دائم با اون سرباز صحبت می کرد؛
با هم دیگه می رفتند روستاهای اطراف اردوگاه می گشتند و حسابی رفیق شده بودند!
حتی موقع غذا کشیدن هم می رفت کنار اون سرباز، کمکش می کرد با هم غذا می کشیدند.
گذشت!
یه شب تو اردوگاه بی خوابی زده بود به سرم؛ رفتم داخل چادر تنها باشم، در کمال ناباوری صحنه عجیبی رو دیدم: اون سرباز داشت نماز می خوند!!!
تعجب کردم؛
اصلا باورم نمی شد... خدایا چی شده این داره نصفه شبی نماز می خونه؟!
وایسادم، تا نمازش تموم شد رفتم سراغش، گفتم: دیوونه شدی تو که نماز واجبم نمی خوندی، به ولایت توهین می کردی، حالا چت شده؟!
گفت: احسان جان خواهش می کنم هیچی نپرس!
دیدم تنها باشه بهتره؛ اومدم بیرون.
فردا صبح به سید گفتم.
چشمهای سید برق قشنگی زد، گفت: احسان قارداش (داداش) الحمدالله شهدا بهش نظر کردند و یه نفر رو به تعداد رفقاشون اضافه کردند
من کوچیک همه شهدا هستم.
با انگشتای دستم حساب کردم؛ کمتر از نه روز سید اون سرباز رو به شهدا وصل کرده بود!
دیگه نمازاش رو می خوند، اوایل خجالت می کشید بیاد نماز جماعت، ولی یواش یواش اومد.
صورتش رو ریش و محاسن گذاشته بود، گفتم: تو که صورتت رو با تیغ می زدی؟!
گفت: سید میلاد بهم گفته حرامه؛ منم دیگه هرگز این کار رو نمی کنم.
سید میلاد خیلی برای این بچه ها زحمت کشید؛ چند ساعت بیشتر تو شبانه روز نمی خوابید؛
زود بیدار می شد،
بعضی شبها بلند می شدم می دیدم نیست، می رفتم می دیدم تو چادرها نشسته پیش بچه ها، داره از شهدا براشون میگه.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
#سالروز_شهادت
▪️ @Dokhat_shohada