.
در کارها از خودمحوری و تفسیر کارها
به میل خود بپرهیزیم
و سعی در خودسازی داشته باشیم...
#شهید_محمدرضا_شفیعی
▪️ @Dokhat_shohada
.
پیروزی ما در جنگ در واقع این بود که
خودمان را فراموش میکردیم
فقط به خاطر خدا !
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
▪️ @Dokhat_shohada
.
هر خانمی که چادر به سرش کند
اگر دستم برسد سفارشش را
به امامحسین (ع) میکنم...
#شهیدحسین_محرابی
▪️ @Dokhat_shohada
.
آخروصیت نامه اش نوشته بود:
وعدۂ ما بهــشت
بعد روی بهشت را خط زدہ بود
اصلاح کردہ بود :
وعدۂ ما "جَنَّتُ الْحُسِیْن «ع» "
#شهیدحجت_اسدی
▪️ @DoKhat_Shohada
.
باید با اتوبوس مے رفت مدرسه. اما گاهے پیلاه مے رفت. پولش رو جمع مے ڪرد تا برا خواهرش چیـزے بخره و خوشحالش ڪنه..... مے گفت : دوست دارم زندگے ام طورے باشه ڪه اگه ڪسے به فـرش زیـر پام نیاز داشت، ڪوتاهے نڪنم. عروسے ڪه ڪرد پدرش بهش یک فرش ماشینے هدیه داد، عبدالله هم فرش رو داد به یک نیازمند و برا خودشون یه موڪت خرید...
خاطره اے از روایتگرے حاج عبدالله ضابط
▪️ @Dokhat_shohada
.
منطقه قلاجه در اسلام آبلا غرب بودیم با آن سرماے استخوان سوزش اورڪتهارا آوردیم وبین بچه ها تقسیم ڪردیم. حاج ابراهیم نگرفت و گفت: «همه بپوشن. اگه موند من هم مے پوشم » تا زمـانے ڪه اونجـا بودیم حاجے داشت مے لرزید از سرما...
#شهید_محمدابراهیم_همت
▪️ @Dokhat_shohada
.
رفته بود ڪویر. مے خواست راه رفت و آمد قاچاقچیان روببنده.همونجا با مشڪل آب مردم روستا آشنا شد. قنات هاے روستا خشڪیده بود و باید لایه روبے مے شدند. علے آقا ماشینش روفروخت،رفت با پولش امڪانات لازم رو خرید و قنات ها رو تعمیر ڪرد. مشڪل حل شد و آب روستا راه افتاد...
#شهید_علے_معمار
▪️ @Dokhat_shohada
.
یه روز آومد و گفت: باید خونه مون رو عوض ڪنیم، مے خوام خونه مون رو بدیم به یڪے از پرسنل نیروے | هوایے ، با هشت تا بچه توے یه خونه ے دو اتاقه زندگے میڪنن. این خونه براے ما بزرگه، میدیم به اونا و خودمون میریم اونجا ... اون بنده خدا وقتے . فهمید فرمانده اش مے خواد اینڪار رو ڪنه ، قبول نڪرد. اما با اصرار عباس بالاخره پذیرفت و خونه مون روباهاشون عوض ڪردیم...
#شهید_عباس_بابایے
▪️ @Dokhat_shohada
.
محمد رضا براے نامه تحصیل رفت سبزوار و یه اتاق اجاره ڪرد. شبے براے دیدن پسرم رفتیم خونه اش. وقتے صاحب خانه خوابید محمد رضا بدون معطلے بلند شد و برق رو خاموش ڪرد و چراغ نفتے روشن ڪرد. گفتم: چرا برق رو خاموش ڪردے؟ گفت: از این لحظه به بعد ڪه صاحبخانه خوابیده، نمے خوام با روشنایے برق براے او و خانواده اش مزاحمت ایجلا ڪنم
#شهید_محمدرضا_شمس_آبادے
▪️ @Dokhat_shohada
.
تنها یک نفر مسئول زندگے خودشماست
وآن شخص خودشمایید . واگر میخواهید
موفق شوید باید مسئولیت تجارب صد
درصد زندگے خود را بپذیرید . سال ها
یادگرفته ایم دیگران را براے شڪست هایمان سرزنش ڪنیم! هرچیزے غیر ازخودمان!
#شهید_عباس_دانشگر
▪️ @Dokhat_shohada
.
مرخصے داشتیم و قرار شد با حاج حسین بریم اصفهان، حاجے گفت: بیا با اتوبوس بریم. بهش گفتم: با اتوبوس؟ توے این گرما؟ حاج حسین تا این حرفم رو شنید ، گفت: گرما؟ پس بسیجے ها توے گرما چیڪار مے ڪنن؟ من یه دفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک، هلاک شدم. اونا چے بگن؟ با همون اتوبوس میبرمت تا حالت جا بیاد...
#شهید_حسین_خرازے
▪️ @Dokhat_shohada
.
توے دوران دبستان زولبیا و بامیه مے فروخت. علے حتے آب خنک هم مے فروخت. روزے یک تومان در مے آورد تا برا خونه ڪمک خرج باشه... یڪبار براش ڪت خریدم ، اما علے نپوشید و گفت: مادر! برام لباس معمولے بخر، توے مدرسه بعضے از بچه ها یتیم هستند، خیلے فقیرند؛ دلم نمیاد من لباس نو بپوشم و آنها...
#شهید_علے_هاشمے
▪️ @Dokhat_shohada
.
توے خونه بزرگے ڪه در هر اتاقش یک خانواه بودند، زندگے مے ڪردم. یک روز گیلاس خریدم منصور ڪه اون موقع هشت سالش بود گفت: بابا همسایه ها گیلاس رو دیدند؟ گفتم: بله! گفت: بهشون دادے؟ گفتم: نه شما بخور! خودشون مے خرند. سریع رفت و چند ظرف آورد. گیلاس ها رو تقسیم ڪرد و به همه ے خانولاه ها داد. بعد اومد وگفت:حلا من هم میتونم بخورم...
#شهید_منصور_خادم_صادق
▪️ @Dokhat_shohada
.
هوا خیلے سرد بود ، اما نمے خواست ما رو توے خرج بندازه. دلم نیومد؛همان روز رفتم و یک ڪلاه براش خریدم. روز بعد ڪلاه رو سرش ڪرد و رفت. ظهر ڪه اومد بے ڪلاه بود! گفتـم : ڪلاهت ڪو؟ گفت: اگـه بگم دعوام نمے ڪنے؟ گفتم: نه مادر! چیڪارش ڪردے مگه؟ گفت: یڪے از بچه هاے مدرسه با دمپایے میلاد؛ امروز سـرمـا خـورده بود؛ دیدم ڪلاه براے اون واجب تره...
#شهید_ابراهیم_امیر_عباسے
▪️ @Dokhat_shohada
.
پدرش براش بارانے خریده بود.اماعلے نمے پوشید. هرڪارے ڪردم نپوشید.... مے گفت: این پسر بیچاره نداره ، منم نمے پوشم...
پسرهمسایه مون رو مے گفت. پدرش رفتگر بـود ونداشت بـراے بچه هـاش بارانے بخره. علے هم نمے پوشید.....
#شهید_علے_صیاد_شیرازے
▪️ @Dokhat_shohada
.
لباس هاے ورزشے اش رو شستم و اتو ڪشیدم براے روز امتحان ورزش آماده باشه، با عجله اومد خونه لباسها رو برداشت و برد از پنجره دیدم ڪه اونا رو به یڪے از دوستاش داد وقتے برگشت خوشحالے در چهره اش موج میزد. با عصبانیت و معتمد من تازه لباس ها رو تو ڪرده بودم چڪار ڪردےگفت دوستم همه نمره هاش بیسته اما اگه لباس ورزشے نپوشه، دو نمره از ورزش او ڪم میشه
#شهید_بابڪ_سرمے
▪️ @Dokhat_shohada
.
فاطمه اصلا به مال دنیا وابستگے نداشت. با تأسے از حضرت زهرا انگشترولباس عروسے خودش رو به فقرا هدیه ڪرد. توے وصیت نامه اش هم نوشته بود:تمام وسائلم روبه مردم محتاج بدهید... فاطمه نگران وضعیت مردم بود و برا اونا از هیچ تلاشے فروگذار نبود...
#شهیده_فاطمه_جعفریان
▪️ @Dokhat_shohada
.
خونه ما ڪوچیک بود و دو تا اتاق داشت. محمدرضا وسط یڪے از اتاقها پرده ڪشیده بود و شبها پشت پرده نماز شب مے خواند. توے محله مون هم به فقیر بود ڪه ڪسے رونداشت تا بهش رسیدگے ڪنه محمـدرضا یک شب در هفته میاوردش خونه، ناخن هاش رومے گرفت، لباسهایش رومے شست و بنده خدا رو مے برد حمام. از من هم مے خواست ڪه بهترین غذا رو براے او بپزم...
#شهید_محمدرضا_ڪوثرے
▪️ @Dokhat_shohada
.
هادے توے یڪے از روستاهاے ڪاشمر معلم شده بود براش مقدارے وسایل زندگے خریدیم و فرستادیم اما تعطیلات تابستون ڪه شد، خبرے از وسایلش نبود... بهش گفتم:مادر!وسایلت ڪو؟ خندیدوگفت: اونا رو دادم به یک تازه عروس و داماد ... سال بعد دوباره براش وسایل خریدیم. اما تابستان اونا رو هم هدیه ڪرد به خدمتڪار مدرسه ....
#شهید_هادے_شهابیان
▪️ @Dokhat_shohada