eitaa logo
مرکز اسناد دفاع مقدس
1.8هزار دنبال‌کننده
555 عکس
459 ویدیو
42 فایل
📬 ارتباط مستقیم جهت پاسخگویی به سوالات و تبلیغات موضوعات خاص: 👇 📱 @doc_admin 🔄 لینک عضویت در کانال: 👇 📱 eitaa.com/Doc_d_moghadas 📱http://t.me/Doc_d_moghadas .
مشاهده در ایتا
دانلود
4.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🎥 دیروز ۱۰ آبان | تفحص و کشف پیکر شهید؛ 🥀 پیکر مطهر یک شهیدِ عملیات محرم؛ بعد از ۴۲ سال در منطقه‌ی شرهانی ایلام تفحص شده است. ❁ شهیدِ شده پلاک ندارد، اما قمقمه‌ی آب او همراه پیکر مطهرش است. 🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی / دانشنامه و مرکز اسناد: 📱 @Doc_d_moghadas .
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۱۰ ] 🇮🇷 📌 بیا که حاجت روا میشوی؛ ❁ یک ماه از تدفین علیرضا میگذشت. شب رفته بودم مسجد. بعد از نماز یکی از بچه‌های بسیج گفت: «محمد آقا، یه آقایی چند روزه دنبال شماست. میگه از بچه‌های تفحص لشکر امام حسین علیه‌السلام هست و با شما کار مهمی داره!» ❁ تو فکر بودم، یعنی چکار داره؟! داشتم از در مسجد بیرون میرفتم، یک دفعه آقایی آمد جلو و سلام کرد. گفت: «از بچه‌های تفحص هستم و با شما کار دارم.» ❁ بعد از کمی صحبت کردن درباره جبهه‌ها، گفت: «علیرضا کریمی، فرزند باقر، برادر شماست، درسته؟!» با تعجب گفتم: «بله، چطور مگه؟!» گفت: «پیکرش هم تو منطقه فکه شمالی بوده؟» ❁ من با تکان دادن سر، صحبتهاش رو تأیید میکردم. ایشان ادامه داد: «پیکر برادرتون رو من به عقب منتقل کردم. در جریان پیدا شدن ایشون هم ماجراهای عجیبی اتفاق افتاد که برای همین خدمت رسیدم.» همه توجهم به صحبت‌های ایشان بود، با تعجب نگاهش میکردم. ❁ گفت: «بچه‌های تفحص مدتها بود که در منطقه فکه شمالی کار میکردند. خیلی از شهدا رو پیدا کردند، اما چند روزی بود که هرچه جستوجو کردیم، شهیدی پیدا نمیشد. از قرارگاه مرکزی تفحص اعلام کردند که از فردا بچه‌های اصفهان به منطقه شرهانی منتقل میشوند و بچه‌های لشکر دیگری جایگزین ما خواهند شد. ● شب آخر توی مقر، مجلس دعای توسل بر پا کردیم. بچه‌ها، خیلی گریه کردند. بیشتر از همه سرهنگ علیرضا غلامی که خودش در این منطقه حضور داشت و یک پای خودش را هم تقدیم کرده بود، اشک میریخت. برادر غلامی از جانبازان و مسئول شهدای اصفهان بود. آخر مجلس، با گریه دعا کرد و گفت: خدایا، ما اومدیم اینجا که از همین منطقه کربلایی بشیم، ما را حاجت روا کن! صبح زود بود که بچه‌های آن لشکر آمدند، وسایلشان را هم آوردند، ما هم وسایلمان را جمع کرده بودیم. وقتی آماده حرکت شدیم، دیدم برادر غلامی با بچه‌های تازه وارد داره بحث میکنه. ● رفتم جلو، دیدم میگه که شما چند ساعت به ما وقت بدین، ما فقط تا جاده شنی میریم و بر میگردیم! مسئول گروه جدید هم موافقت کرد. از آدمی مثل غلامی بعید بود که اینطور اصرار داشته باشد. من هم همراه او راه افتادم. از میدان مین عبور کردیم و رفتیم سمت جاده شنی. با تعجب پرسیدم: مگه ما دیروز اینجا رو نگشتیم؟! برادر غلامی که سریع با پای مصنوعی خودش راه میرفت، گفت: این دفعه فرق داره. خود شهید گفته بیایید دنبالم! ● یک دفعه ایستادم و گفتم: چی؟! اما برادر غلامی سریع حرکت میکرد. دویدم دنبالش و گفتم: تو رو خدا بگو چی شده؟! ● ایشون همینطور که راه میرفت، گفت: دیشب پسر بچه‌ای با چهره‌ای معصوم و دوست داشتنی به خوابم اومد و گفت: من کنار جاده شنی هستم. حتی محل حضورش رو هم تو خواب نشونم داد و گفته که باد، خاکها رو از روی بدنم کنار زده. الان موقعش شده که برگردم. مادرم خیلی بی‌تابی میکنه. من، هم نام شما (علیرضا) هستم. بیا که تو هم حاجت روا میشی! با تعجب داشتم به حرف‌های برادر غلامی گوش میکردم. با عبور از تپه‌ها رسیدیم به جاده شنی. کمی جلو رفتیم. بعد، در نقطه‌ای ایستادیم و حدود ده متر از جاده فاصله گرفتیم. برادر غلامی نشست و با دست خاک‌های رملی و نرم را کنار زد. ● هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که پیکر شهید پیدا شد. بعد هم برگشت به سمت من و گفت: زیارت عاشورا را همراه داری؟ گفتم: آره، و کتاب دعا را دادم به ایشان. روش برادر غلامی این بود که هر شهیدی را پیدا میکرد، کنار بدنش زیارت عاشورا میخواند، اما هرچه گشت زیارت عاشورا در کتاب دعا نبود. بعد گفت: هرچی شهدا بخوان. شروع به خواندن دعای توسل کرد. ● بعد از اتمام دعا، بقایای پیکر شهید را خارج کرد. نمیدانم چرا، اما تقریباً به جز استخوان‌های پا، تمام استخوان‌های این شهید خُرد بود! برادر غلامی به من گفت: برو عقب! من کمی از آنجا دور شدم. کنار پیکر، پارچه سفیدی را پهن کرد و پیکر شهید را داخل آن پیچید. ● به محض اینکه از روی زمین بلند شد، ناگهان صدای انفجار، سکوت و آرامش منطقه فکه را شکست. موج انفجار مرا هم روی زمین پرت کرد. نفهمیدم تله انفجاری بود یا مین، اما به هر صورت، جانباز فداکار علیرضا غلامی که عمری را به دنبال شهدا سپری کرده بود، در همان منطقه فکه طبق وعده شهید علیرضا کریمی، سرانجام به قافله شهدا پیوست. ● بچه‌ها که صدای انفجار را شنیده بودند، سریع خودشان را رساندند. پیکر شهید را به عقب منتقل کردیم. و این چنین بود که دعای علیرضا غلامی مستجاب شد.» 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۳۱۳ ؛ به نقل از کتاب «مسافر کربلا» ص ۷۹. | راوی: محمد کریمی. 📷 طرح استوری: ● https://eitaa.com/Doc_d_moghadas/1229 🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی / دانشنامه و مرکز اسناد: 📱 @Doc_d_moghadas .
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۱۳ ] 🇮🇷 📌 او نمیخواهد برگردد؛ ❁ هوا صاف بود، مشغول جستجو بودم. داخل گودال يک پوتین دیدم. متوجه شدم یک پا داخل پوتین قرار دارد! با بیل وارد گودال شدم، قسمت پایین پای شهید از خاک خارج شد. خاک‌ها حالت رملی و نرم داشت، شروع کردم به خارج کردن خاک‌ها. هرچه خاک‌ها را بیرون میریختم بی‌فایده بود و خاک‌ها به داخل گودال بر میگشت. ناگهان هوا بارانی شد. آن قدر شدت باران زیاد شد که مجبور شدم از گودال بیرون بیایم. به نزديک اسكان عشایر رفتم، کمی صبر کردم. باران که قطع شد، دوباره به گودال برگشتم. همین که آماده کار شدم صدای رعد و برق آمد. باران دوباره با شدت شروع شد، مثل اینکه این باران نمیخواست قطع شود. دوباره به زیر سقف برگشتم، همه‌ی خاک‌هایی که با زحمت از گودال خارج کرده بودم، به گودال برگشت. ❁ گفتم: «سنگ که از آسمان نمیبارد، میروم و زیر باران کار میکنم.» اما بی‌فایده بود، هرچه که از گودال خاک خارج میکردم، دوباره بر میگشت. یکی از عشایر حرفی زد که به دل خودم هم افتاده بود: «او نمیخواهد برگردد، او میخواهد بماند.» سوار ماشین شدم و برگشتم. در مسیر برگشتم، دوباره به گودال نگاه کردم. رنگین کمان زیبایی درست از داخل آن گودال ایجاد شده بود. ❁ عجیب نبود، شبیه این ماجرا یکبار دیگر هم اتفاق افتاده بود: در فکه به دنبال پیکر شهدا بودیم. نزدیک غروب مرتضی در داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد. با بیل خاک‌ها را بیرون میریخت. هر بیل خاک را که بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال بر میگشت! نزديک اذان مغرب بود. مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: «فردا بر میگردیم.» ❁ صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم. به محض رسیدن به سراغ بیل رفت و بعد آن را از داخل خاک بیرون کشید و رفت. بهش گفتیم: «آقا مرتضی کجا میری؟!» گفت: «دیشب جوانی به خواب من آمد و بهم گفت: من دوست دارم در بمانم، بیلت را بردار و برو.» 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۲۹۷ ؛ به نقل از کتاب «شهید گمنام» ص ۱۷۶. | راوی: یکی از بسیجیان 📱 طرح استوری: ● https://eitaa.com/Doc_d_moghadas/1327 🌷 اداره کل حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس خراسان رضوی / دانشنامه و مرکز اسناد: 📱 @Doc_d_moghadas .
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۱۶ ] 🇮🇷 📌 عیدی نیمه شعبان؛ ❁ اواخر سال ۱۳۶۹ میخواستیم در منطقه‌ای شروع به کار تفحص کنیم که مشکلاتی داشت و میگفتیم که شاید مجوز کار به ما ندهند. شش روز آن محدوده را گشتیم، اما چون به شهیدی برنخوردیم و منطقه را هم توجیه نبودیم، دل شکسته خواستیم برگردیم. صبح بود. گفتیم امروز به یاد امام زمان (عج) میگردیم، اما فایده نداشت. تا ظهر به جست و جو ادامه دادیم و بچه‌ها رفتند برای استراحت. با خودم میگفتم: «یا امام زمان (عج) یعنی میشود بی نتیجه برگردیم؟» ❁ در حال خودم بودم که چشمم به چهار، پنج تا گل شقایق افتاد که بر خلاف جاهای دیگر که تک تک میرویند، در آنجا دسته‌ای و کنار هم روییده بودند. گفتم: «حالا که دستمان خالی است، شقایق‌ها را میچینم و میبرم برای بچه‌های معراج، تا دلشان شاد شود و این هم عیدیشان باشد.» ❁ شقایق‌ها را که کندم، دیدم روی پیشانی یک شهید روییده‌اند! ❁ او نخستین شهیدی بود که در تفحص پیدا کردیم. شهید «مهدی منتظرالقائم» حاصل این توسل و در منطقه شرهانی بود. هم نامش مهدی بود و هم فامیلی‌اش منتظرالقائم و هم اینکه در روز نیمه شعبان و با توسل به امام زمان (عج) پیدا شده بود. ❁ با آوردن آن شهید، مجوزی داده شد که به دنبال آن ۳۰۰ شهید در آن منطقه شناسایی شدند. 📚 منبع: کتاب «ما زنده‌ایم» صفحه ۳۲۸. | راوی: شهید علیرضا غلامی مسئول تفحص لشکر ۱۴ امام حسین (ع) | 📱 @Doc_d_moghadas .
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۲۰ ] 🇮🇷 📌 سیزده زائر گمنام؛ ❁ جنگ که تمام شد تعدادی از بچه‌ها تصمیم گرفتند بروند مناطق و پیکر دوستانشان را برای خانواده هایشان بیاورند. قرار شد اولین تشییع جنازه شهدای تازه تفحص شده بعد از جنگ صورت بگیرد و آنها را به ببرند. ۹۸۷ شهید تفحص شده بود و برای اینکه اعلام کنند ۱۰۰۰ شهید، ۱۳ شهید کم بود. شهید پازوکی گفت: «من میروم و یک ساعته ۱۳ شهید می آورم.» ❁ همه تعجب کردند که ما این همه مدت به زحمت این تعداد رو پیدا کردیم، چطور با اطمینان و یک ساعته؟! ❁ مجید پازوکی رفت پشت کانال‌های نونی شکل روی یکی از تپه‌ها ایستاد و گفت: «بچه‌ها، ما داریم میرویم زیارت امام رضا (ع) ۱۰۰۰۰ نفر میخواهیم با خودمون ببریم، ۱۳ نفر کم داریم. هر کسی میخواد با ما بیاد، بسم الله.» ❁ رفت داخل کانال نونی و بعد از مدت کوتاهی گفت: «بچه‌ها بیایید.» رفتیم و دقیقاً ۱۳ شهید از اون کانال بیرون آوردیم. 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۳۳۹. | راوی: سرهنگ رمضانی. 📱 @Doc_d_moghadas .
7.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🌷 پیکر شهیدی که شیشه‌ی عطرش هنوز پُر بود ... 📆 ۲۱ فروردین ۱۴۰۴ 📱 @Doc_d_moghadas .
7.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🎥 لحظه اعلام‌ خبر پیدا شدن پیکر مطهر شهید «ابوالفضل نصیری زو» به خانواده‌اش در مشهد مقدس توسط سردار سید محمد باقرزاده. 🌷 پیکر مطهر این شهید پس از ۳۸ سال، با انجام عملیات و از طریق پلاکش در منطقه عملیاتی جزیره مجنون شناسایی شد. 📱 @Doc_d_moghadas .
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۲۱ ] 🇮🇷 📌 اذان دسته جمعی؛ ❁ آخرین روزهای سال ۱۳۷۲ بود. بچه های همه به دنبال پیکرهای مطهر شهدا بودند. مدتی بود که در منطقه خیبر (طلائیه) بعنوان خادم الشهدا انتخاب شده بودیم. با دل و جان به دنبال پاره های دل این ملت بودیم. قبل از وارد شدن به منطقه تابلویی نظرمان را جلب کرد که روی آن نوشته بود: «با وضو وارد شوید، این خاک آغشته به خون شهیدان است.» ❁ این جمله کلی حرف داشت. همه ایستادیم، نزدیک ظهر بود، بچه ها با آب کمی که همراهشان بود وضو گرفتند. ناگهان صدای اذان، آنهم بصورت دسته جمعی به گوشمان رسید، به ساعت نگاه کردم وقت اذان نبود! همه این صدا را میشنیدند هر لحظه بر تعجب ما افزوده میشد. یعنی چه حکمتی در این اذان بی وقت و دسته جمعی وجود دارد؟! ❁ نوای اذان بسیار زیبا و دلنشین بود. این صدا از میان نیزارها می آمد. با بچه ها به سوی نیزارها حرکت کردیم. این منطقه قبلاً محل عبور قایق ها بود. هرچه جلوتر میرفتیم صدا زیباتر میشد، اما هرچه گشتیم اثری از مؤذنین نبود. ناگهان در میان نیزارها قایقی را دیدیم. قایق را به سختی از لا به لای نیها بیرون کشیدیم. آنچه میدیدیم بسیار عجیب و باور نکردنی بود. ❁ ما مؤذنین ناآشنا را پیدا کردیم. درون آن قایق شکسته پر از پیکرهای شهدا بود. آنها سالهای سال در میان نیزارها وجود داشتند. پیکر مطهر سیزده شهید داخل قایق بود و عجیب تر اینکه همه آنها بودند و شناسایی نشدند. 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۳۰۹. | راوی: شهید علیرضا غلامی. 📱 @Doc_d_moghadas .
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 📌 شهدای تازه شده بر شانه خادمان امام رضا علیه‌السلام؛ 🌷 پیکرهای مطهر شهیدان دفاع مقدس: «علی تقوی‌فر» ، «ابوالفضل نصیری‌زو» و «علی‌اصغر مرشدلو» که توسط پلاک هویت شناسایی شده بودند؛ در حرم امام رضا علیه ‌السلام تشییع شدند. ➖➖➖➖➖ 🎥 لحظه اعلام خبر شناسایی پیکر مطهر، شهید «ابوالفضل نصیری‌زو» به خانواده محترم شهید: ● https://eitaa.com/Doc_d_moghadas/1613 📱 @Doc_d_moghadas .
. ✊ شهدا زنده‌اند الله اکبر [ ۲۳ ] 🇮🇷 📌 یا معین الضعفا؛ ❁ رمز حرکت ما نام مقدس علیهم السلام انتخاب شد. از صبح تا عصر جست و جو کردیم، هفت شهید پیدا شد. گفتیم حتماً باید شهید دیگری پیدا شود، چون رمز حرکت امروز نام مقدس امام هشتم (ع) بوده است. اما هرچه گشتیم شهیدی پیدا نشد. خسته بودیم و دل شکسته. ❁ خبر رسید امام جماعت مسجد امام جعفر الصادق (ع) شهر العماره عراق، نزدیک به ۱۵۰ پیکر را آورده تحویل ما بدهد. موجی از شادی در بین بچه‌ها حاکم شد. سر قرار رفتیم. اجساد داخل یک کانتینر بود. یکی یکی آنها را از ماشین پیاده کردیم، اما همه آنها اجساد عراقی بودند که قبلاً خودمان کشف کرده بودیم و تحویل عراقی‌ها داده بودیم و آنها هم اجساد را مخفی کرده بودند و به خانواده‌ها تحویل نداده بودند. داشتیم دق میکردیم. اما اتفاقی افتاد که خستگی از تنمان خارج شد. ❁ از بین آن همه جسد عراقی، پیکر مطهر یک شهید کشف شد. لباس بسیجی بر تن شهید بود. با آمدن او هشت شهید روز توسل به امام هشتم (ع) کامل شد، اما عجیب‌تر جمله‌ای بود که بر لباس شهید نوشته شده بود. پشت پیراهن شهید نوشته شده بود: «يا معين الضعفا» همه بچه‌ها با دیدن لباس آن شهید اشک میریختند. 📚 منبع: کتاب «ما زِنده‌ایم» ص ۳۴۰. | راوی: یکی از بسیجیان 📱 @Doc_d_moghadas .