eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
925 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
•|♥️🎊|• . هنوز مستی شعبان‌ادامه خواهد داشت صدای پای رقیه،به گوش می آید... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
سرودشور.نم بارون زده.mp3
5.26M
تولدت مبارک یا رقیه☺️ دل دریا داره /هیبت زهرا داره😍 باباش اربابمه /برادر شاهمه😍☺️ امیر ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
. ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﻧﻔﺴﺶ ﺟﻠﻮﻩ ﯼ ﺯﻫﺮﺍ ﺩﺍﺭﺩ ﭘﺪﺭﺵ ﺑﻮﺳﻪ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺑﺰﻧﺪ ﺟﺎ ﺩﺍﺭﺩ..؛✨ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
اذان صبح به وقت پایتخت😁☺️
دخترانِ‌ پرواツ
اذان صبح به وقت پایتخت😁☺️
نماز اول وقت فراموش نشه التماس دعا✋🏻
دخترانِ‌ پرواツ
بسم الله الرحمن الرحیم ●#حکمت_24 روش یاری کردن مردم
بسم الله الرحمن الرحیم ● ارس از خدا درفزونی نعمت ها (اخلاقی) و درود خدا بر او فرمود: ای فرزند آدم!زمانی که میبینی خداوند انواع نعمت هارا به تو می رساند،درحالی که تو معصیت کاری،بترس. ●ترجمه : محمد دشتی اللهم عجل لولیک الفرج🌼 همانا بهترین کارها برای خداست❣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9801132_563.wma
2.89M
لیلی لیلای دنیا زینت آغوش سقا دنیاهم میخنده وقتی میخندی بر روی بابا 🎤 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تقدیم به همه منتظران♥️♥️♥️ حقیرم دعا کنید ... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
‌🌸دربحر ولا گوهــرِ نایـــاب آمد 🌸درشامِ سیاه،دخترِ مهتـاب آمد 🌸باذکرِحسین حسین همه گل ریزید 🌸میلادِ رقیــّه بِنـتُ الاربـــاب آمد خرابه چراغونه امشب🥀🖤 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
|🍎🍃| • • گفـت:↓🗣 من تنها نیومدم خواستگارے🌙 با مادرم حضرت زهرا اومدمـ منم نامردے نڪردم🌊 گفــتم:↓ منم به شما بلہ نگفتمـ بہ مادرتون حضرت زهرا🌸 بلہ گفتمـ😌💍 • • اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#پارت64 بعد نگاهم کردوسرش را کمی به طرفم مایل کردو آرام گفت: –راستی یکی از شعرهایی که تو کتاب علام
به اسرا گفتم تابلو را روبروی تختم نصب کند. تا هر روز ببینمش. نمیدانم چرا از این شعر انرژی می گرفتم. اسرا که برای میخ آوردن رفت، مامان آمدوپرسید: –اسرامیخ روواسه چی میخواد؟ وقتی ماجرای تابلو رابرای مامان توضیح دادم. نگاه عمیقی به تابلو انداخت و گفت: –شعرهای شمس تبریزی رو دوست داری؟ باسر جواب مثبت دادم و گفتم: –خیلی دل نشینن. سر سفره ی هفت سین منتظرتحویل سال نشسته بودیم، نگاهی به پایم انداختم و رو به مادر گفتم: – یعنی راسته میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟ مادر نگاه من را دنبال کردو با دیدن پایم لبخندی زدو گفت: –این ضرب المثل در مورد این چیزا نیست. قدیما وقتی فصل بهار بارندگی خوب بود یا کم بود، این رو می گفتند. منظورشون این بود اگه بارندگی زیاد باشه اون سال، سال خوبیه و فراوونیه. می دونستی این ضرب المثل ادامه هم داره؟ باتعجب گفتم: – واقعا؟ ــ ادامش میشه، ماستی که ترشه از تغارش پیداست. خندیدم و گفتم: – یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟ ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی نداشتند اون ماست رو می خریدند. ــ وای! چقدر صاف و ساده بودند و تو کاسبیشون، صداقت داشتند. مادر آهی کشید و گفت: –قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار، واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کلاس چطور کاسبی کردن و اخلاقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه. الانم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم اصلا یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده. ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون. زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن. بعد از تحویل سال و تبریک و روبوسی. از مادر پرسیدم: –مامان موقع تحویل سال چه دعایی کردید؟ بالبخندگفت: –خیلی دعاها. بااصرارخواستم کمی از دعاهایی که کرده رابرایم بگوید. نفسش رابیرون دادو گفت: –برای درکمون، برای آگاهیمون، برای شعورمون، برای پیداکردن خودمون. اسراخندیدوگفت: –مامان جان این الان دعا بودیا توهین؟ مادر هم خندید. –برای دیدن ودرک واقعیت به همه‌ی اینها نیازه دخترم. اگه نباشند یا کم باشن سردرگم میشیم، وَ وای از این سردرگمی... مادر هدایایی برای من و اسرا خریده بود. وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم: – وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مامان فقط در جوابم لبخند زد. ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم. اسرا با تعجب گفت: –نگا مامان اصلا لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود. تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلهای رویش. لبخندی زدم و گفتم: – همون موقع واسه منم خریده بودید؟ حالا معنی اون چشم ابرو امدنتون به هم رو فهمیدم. مامان شما همیشه خوش سلیقه اید. هدیه ی اسرا هم یه عطر خوش بو بود. آن شب خاله و دایی و عموها برای عید دیدنی امدند. مادر ازآنها عذر خواهی کردو گفت: –تا وقتی راحیل بهترنشده نمی تونم بازدیدتون رو پس بدم.و به اصرارهای من هم که گفتم تنها می مانم و با کتاب جدیدم مشغول می شوم توجهی نکرد. بعد از رفتن مهمان ها با کمک اسرا روی تختم دراز کشیدم و به تابلوی روبه رویم چشم دوختم. با صدای پیامک گوشی‌ام که روی میز کنار تختم بود برداشتمش و بازش کردم پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود. من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم. بعد سراغ کانالها رفتم و نیم ساعتی مطالبشان راخواندم. چشم هایم خسته شدند، تصمیم گرفتم کمی بخوابم. همین که خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد. با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم بالا رفت و به سختی بلند شدم نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود: "نوروز هيچ عيدي برايم ارزشمند تر از حضورتو نيست. عیدت مبارک." خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم سنگینی بغضم بودکه خوابم کرد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...
به اسرا گفتم تابلو را روبروی تختم نصب کند. تا هر روز ببینمش. نمیدانم چرا از این شعر انرژی می گرفتم. اسرا که برای میخ آوردن رفت، مامان آمدوپرسید: –اسرامیخ روواسه چی میخواد؟ وقتی ماجرای تابلو رابرای مامان توضیح دادم. نگاه عمیقی به تابلو انداخت و گفت: –شعرهای شمس تبریزی رو دوست داری؟ باسر جواب مثبت دادم و گفتم: –خیلی دل نشینن. سر سفره ی هفت سین منتظرتحویل سال نشسته بودیم، نگاهی به پایم انداختم و رو به مادر گفتم: – یعنی راسته میگن سالی که نکوست از بهارش پیداست؟ مادر نگاه من را دنبال کردو با دیدن پایم لبخندی زدو گفت: –این ضرب المثل در مورد این چیزا نیست. قدیما وقتی فصل بهار بارندگی خوب بود یا کم بود، این رو می گفتند. منظورشون این بود اگه بارندگی زیاد باشه اون سال، سال خوبیه و فراوونیه. می دونستی این ضرب المثل ادامه هم داره؟ باتعجب گفتم: – واقعا؟ ــ ادامش میشه، ماستی که ترشه از تغارش پیداست. خندیدم و گفتم: – یعنی قدیما از روی ظرف ماست می فهمیدند ترشه؟ ــ دقیقا. ماست های ترش و خیلی چربی بسته رو می ریختند داخل ظرفهای بزرگ سفالی که بهش تغار می گفتند، این ماستهاقیمت ارزون تری داشتند. کسایی که وضع مالی خوبی نداشتند اون ماست رو می خریدند. ــ وای! چقدر صاف و ساده بودند و تو کاسبیشون، صداقت داشتند. مادر آهی کشید و گفت: –قدیما کاسبی مقدس بود. همون بازاریها، توی مسجدِ بازار، واسه جوانترها که می خواستندوارد بازار بشن کلاس چطور کاسبی کردن و اخلاقیات می گذاشتند. قدیم ها خیلی براشون مهم بود که قرونی اینور اونور نشه و مشتری راضی باشه. الانم تو غصه پات رو نخور، دوهفته دیگه خوب میشه و بعدشم اصلا یادت میره یه روزی پات اینجوری شده بوده. ما خودمون زندگیمون رو می سازیم با رفتارو انتخاب هامون. زیاد به این ضرب المثل ها توجه نکن. بعد از تحویل سال و تبریک و روبوسی. از مادر پرسیدم: –مامان موقع تحویل سال چه دعایی کردید؟ بالبخندگفت: –خیلی دعاها. بااصرارخواستم کمی از دعاهایی که کرده رابرایم بگوید. نفسش رابیرون دادو گفت: –برای درکمون، برای آگاهیمون، برای شعورمون، برای پیداکردن خودمون. اسراخندیدوگفت: –مامان جان این الان دعا بودیا توهین؟ مادر هم خندید. –برای دیدن ودرک واقعیت به همه‌ی اینها نیازه دخترم. اگه نباشند یا کم باشن سردرگم میشیم، وَ وای از این سردرگمی... مادر هدایایی برای من و اسرا خریده بود. وقتی هدیه ی کادو پیچم را باز کردم با دیدن کتاب دیوان شمس تبریزی گل از گلم شکفت و با شوق گفتم: – وای مامان این عالیه، کی فرصت کردید خریدینش؟ مامان فقط در جوابم لبخند زد. ــ ممنونم، خیلی خوشحال شدم. اسرا با تعجب گفت: –نگا مامان اصلا لباس ها به چشمش نیومد، دوباره به هدیه ها نگاه کردم، همراه کتاب یک دست لباس شیک خانگی هم بود. تقریبا شبیه لباس اسرا، ولی با کمی تغییردررنگ وطرح گلهای رویش. لبخندی زدم و گفتم: – همون موقع واسه منم خریده بودید؟ حالا معنی اون چشم ابرو امدنتون به هم رو فهمیدم. مامان شما همیشه خوش سلیقه اید. هدیه ی اسرا هم یه عطر خوش بو بود. آن شب خاله و دایی و عموها برای عید دیدنی امدند. مادر ازآنها عذر خواهی کردو گفت: –تا وقتی راحیل بهترنشده نمی تونم بازدیدتون رو پس بدم.و به اصرارهای من هم که گفتم تنها می مانم و با کتاب جدیدم مشغول می شوم توجهی نکرد. بعد از رفتن مهمان ها با کمک اسرا روی تختم دراز کشیدم و به تابلوی روبه رویم چشم دوختم. با صدای پیامک گوشی‌ام که روی میز کنار تختم بود برداشتمش و بازش کردم پدرریحانه بود. عید را تبریک گفته بود. من هم برایش یک پیام تبریک فرستادم. بعد سراغ کانالها رفتم و نیم ساعتی مطالبشان راخواندم. چشم هایم خسته شدند، تصمیم گرفتم کمی بخوابم. همین که خواستم گوشی را سر جایش بگذارم، پیامی آمد. با دیدن اسم آرش، ضربان قلبم بالا رفت و به سختی بلند شدم نشستم، زل زده بودم به گوشی، آب دهانم را قورت دادم و پیام را باز کردم. چقدر قشنگ نوشته بود: "نوروز هيچ عيدي برايم ارزشمند تر از حضورتو نيست. عیدت مبارک." خیره ماندم به نوشته اش، دلم می خواست جوابش را بدهم ولی همان لحظه چشمم به پایم افتاد. گوشی ام را خاموش کردم و دراز کشیدم. فکرش خواب را از سرم پراند. آخرهم سنگینی بغضم بودکه خوابم کرد... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva ...
🌸🌸🌸🌸🌸 🌼 ❤️بسم رب المهدی❤️ با صدای هلهله خانم ها از جا پریدم و دست از فکر و خیال برداشتم. و با شکلاتی که تو سرم خورد آخم بلند شد. زهرا و مژگان رو دیدم که با شیطنت بهم میخندیدن. منم عصبانی شدم و به بهانه شکلات ریختن رو سر جمعیت، از داخل ظرف کنارم یک مشت برداشتم و همشو رو سر زهرا و مژگان خالی کردم. خلاصه تا آخر مجلس کلی همدیگرو اذیت کردیم و باهم خندیدیم. مراسم به خوبی تموم شد. آقایون موندن تا مسجد رو جمع و جور کنن. چادرم رو درآوردم که منم برم جمع و جور کنم که نرگس دستمو کشید : _ چیکار میکنی؟ فکر کردی این جماعت اجازه میدن ما ساعت 12 شب اینجا باشیم ؟ به همه خانوما گفتن که برن خونه. _ آخه یعنی چی ؟ اولا ما همه خونه هامون نزدیکه دوما نمیشه که اونا زنونه رو جمع کنن؟ بزار یکم جمع و جور کنیم. _ همین که نصفه شبی با تیپا پرتت نکردن بیرون خداتو شکر کن. بدو بریم که میخوان درو ببندن . با اینکه قانع نشده بودم ، ولی قبول کردم و دنبالش از مسجد بیرون رفتم..... صبح که بیشتر نزدیک ظهر بود از خواب بیدار شدم ، بعد صبحانه و کارهای شخصی و کمی مطالعه ، سری به گوشیم زدم و دیدم که زهرا توی گروه پیام گذاشته که آقایون بسته هارو صحیح و سالم به نیازمندان تحویل دادن. خب این جریانم به خوبی تموم شد..... 2 ماه بعد .... طبق اطلاعیه ای که تو پایگاه زده بودن ، قرار بود 5 نفر برای تایپ و تکثیر یه سری گزارش کار که قرار بود برای ناحیه ایمیل بشه ، انتخاب بشن. مریم که تا حدودی باهام رفیق شده بود ؛ پیشنهاد داد اسممو بنویسم . مشتاقانه داوطلب شدم و به زهرا که ارتباط بیشتری باهاشون داشت سپردم تا اسممو بنویسه. اما چیزی گفت که حالم گرفته شد. گفت من که دو ساله تو بسیج فعالیت دارم رو قبول نکردن. تو که دو ماهه اینجایی. صد درصد تو رو هم قبول نمیکنن. دنبال نیرو های قدیمی تر هستن که قابل اعتماد تر باشن . نه که تو قابل اعتماد نباشیااا نه ؛ اونا میخوان محدود تر کار کنن . ادامه دارد ... به قلم ✍ ❌کپی با ذکر منبع و نام نویسنده بلامانع. درغیر این صورت حرام❌ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva 🌸🌸🌸🌸🌸
. از عدد یک تا ده ، یکی رو انتخاب کن نامه مخصوص به خودتو از طرف امام عصر علیه‌السلام روبخون(: فقط همون که انتخاب کردی رو باز کن . https://digipostal.ir/cjxbm54 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره یک(۱)* 💌 . https://digipostal.ir/ctnn8a2 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره دو(۲)* 💌 . https://digipostal.ir/cv8z56j 💌*نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره سه(۳)* 💌 . https://digipostal.ir/creb7fy 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره چهار(۴)* 💌 . https://digipostal.ir/cma9l8w 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره پنج(۵)* 💌 . https://digipostal.ir/ca5dd4w 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره شش (۶)* 💌 . https://digipostal.ir/czciwwq 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره هفت(۷)* 💌 . https://digipostal.ir/chhyk3h 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره هشت (۸)* 💌 . https://digipostal.ir/ctb73p9 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره نه(۹)* 💌 . https://digipostal.ir/c2errs1 💌 *نامه ای از طرف پدری مهربان* *شماره ده (۱۰)*💌 . نشر = صدقه جاریه [خواستین امتحان کنید] .
چادر یعنی:😍 چ:چهره 👩🏼 ا:اسمانی 😇 د:دختر👱🏻‍♀ ر:رسوال الله☺️ چِِِهرِِِه ی آسِِِمانی دُُُختَََر رَََسول اَََلله😉♥️ 😍♥️ اللهم عجل لولیک الفرج به حق زینب ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
🌸🍃🌸🍃 : دنبال این باشید که یه دوست خوب پیدا کنید که شمارو به برسونه ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
بسم الله الرحمن الرحیم ●#حکمت_25 ارس از خدا درفزونی نعمت ها
بسم الله الرحمن الرحیم ● رفتار شناسی(نقش روحیات درتن آدمی) (اخلاقی) و درود خدا بر او فرمود: کسی چیزی رادردل پنهان نکرد،جز آن که در لغزش های زبان و رنگ رخسارش،آشکار خواهد شد. ●ترجمه : محمد دشتی اللهم عجل لولیک الفرج🌼 همانا بهترین کارها برای خداست❣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
دخترانِ‌ پرواツ
🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂 🍂 شناخت اهل بیت علیهم السلام 🍃 #قسمت_هفدهم ♥️امام هادی (علیه السلام )♥️ 🌷مقام
🍂🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂🍂 🍂🍂🍂 🍂🍂 🍂 شناخت اهل بیت علیهم السلام 🍃 ♥️امام حسن عسگری (علیه السلام)♥️ 🌷مقام = امام یازدهم ✍نام مبارکشون = حسن (علیه السلام) 🍀لقب = زکی عسکری کنیه = ابو محمد نام پدر بزرگوار = علی ( علیه السلام) نام مادر بزگوارشون = حدیث سلیل 🎋 تاریخ ولادت = ۸ ربیع الثانی 🕌محل ولادت = مدینه طیبه مدت امامت = ۶ سال مدت عمر = ۲۸ سال 🗓 تاریخ شهادت = ۸ ربیع الاول 😡 نام قاتل = معتمد عباسی (لعنة الله علیه) 😔علت شهادت = شربت زهر آلود 🏛محل دفن = سامرا تعداد فرزندان = ۱ پسر اللهم عجل لولیک فرج به حق زینب🌼 همانا بهترین کارها برای خداست❣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
بسم الله الرحمن الرحیم ●#حکمت_26 رفتار شناسی(نقش روحیات درتن آدمی)
بسم الله الرحمن الرحیم ● روش درمان دردها (بهداشتی،درمانی) و درود خدا بر او فرمود: با درد خود بساز،چندان که با توسازگار است. ●ترجمه : محمد دشتی اللهم عجل لولیک الفرج🌼 همانا بهترین کارها برای خداست❣ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جانم به قربانت ♥️ زندگی ساده یعنی ....... ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva