eitaa logo
دخترانِ‌ پرواツ
902 دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
1.4هزار ویدیو
24 فایل
🌱بښمِـ اللّهـ... ☺دختران پروا مِصداق دُختر خانوماییه که: • ⌠پـــیـــرو آقــاݩ⌡• پَروا ←پِیرواݩِ آقـا ✅فَقط در ایتاییم وشُعبہ دیگه اے نداریم💚 کپی از پست ها ؟ حلالتون😍😁 😁خادممون↶ ≫⋙ @Fezeh114 👀کانال دوممون ↶ ≫⋙ @Toktam_gallery_13
مشاهده در ایتا
دانلود
اَللّـهُمَّ اِنَّ هذا يَوْمٌ تَبَرَّكَتْ بِهِ بَنُو اُمَيَّةَ وَابْنُ آكِلَةِ الاكبادِ اللَّعينُ ابْنُ اللَّعينِ عَلى لِسانِكَ وَلِسانِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ فِي كُلِّ مَوْطِن وَمَوْقِف وَقَفَ فيهِ نَبِيِّكَ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَآلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَبا سُفْيانَ وَمُعاوِيَةَ وَيَزيدَ ابْنَ مُعاوِيَةَ عَلَيْهِمْ مِنْكَ اللَّعْنَةُ اَبَدَ الاْبِدينَ، وَهذا يَوْمٌ فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِياد وَآلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِمُ الْحُسَيْنَ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ، اَللّـهُمَّ فَضاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَالْعَذابَ (الاْليمَ) اَللّـهُمَّ اِنّي اَتَقَرَّبُ اِلَيْكَ فِي هذَا الْيَوْمِ وَفِي مَوْقِفي هذا وَاَيّامِ حَياتي بِالْبَراءَةِ مِنْهُمْ وَاللَّعْنَةِ عَلَيْهِمْ وَبِالْمُوالاةِ لِنَبِيِّكَ وَآلِ نَبِيِّكَ عَلَيْهِ وَعَلَيْهِمُ اَلسَّلامُ. سپس صد مرتبه لعن زیر را بگویید: اَللّـهُمَّ الْعَنْ اَوَّلَ ظالِم ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَآخِرَ تابِع لَهُ عَلى ذلِكَ، اَللّـهُمَّ الْعَنِ الْعِصابَةَ الَّتي جاهَدَتِ الْحُسَيْنَ (عليه السلام) وَشايَعَتْ وَبايَعَتْ وَتابَعَتْ عَلى قَتْلِهِ، اَللّـهُمَّ الْعَنْهُمْ جَميعاً و بعد صد مرتبه سلام زیر را بگویید:   اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْد ِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ سپس یک مرتبه بگویید: اَللّـهُمَّ خُصَّ اَنْتَ اَوَّلَ ظالِم بِاللَّعْنِ مِنّي وَابْدَأْ بِهِ اَوَّلاً ثُمَّ (الْعَنِ) الثّانيَ وَالثّالِثَ وَالرّابِعَ اَللّـهُمَّ الْعَنْ َيَزيدَ خامِساً وَالْعَنْ عُبَيْدَ اللهِ بْنَ زِياد وَابْنَ مَرْجانَةَ وَعُمَرَ بْنَ سَعْد وَشِمْراً وَآلَ اَبي سُفْيانَ وَآلَ زِياد وَآلَ مَرْوانَ اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ. سپس به سجده رفته و بگویید: اَللّـهُمَّ لَكَ الْحَمْدُ حَمْدَ الشّاكِرينَ لَكَ عَلى مُصابِهِمْ اَلْحَمْدُ للهِ عَلى عَظيمِ رَزِيَّتي اَللّـهُمَّ ارْزُقْني شَفاعَةَ الْحُسَيْنِ يَوْمَ الْوُرُودِ وَثَبِّتْ لي قَدَمَ صِدْق عِنْدَكَ مَعَ الْحُسَيْنِ وَاَصْحابِ الْحُسَيْنِ اَلَّذينَ بَذَلُوا مُهَجَهُمْ دُونَ الْحُسَيْنِ عَلَيْهِ السَّلامُ. ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
1_280907991.mp3
28.44M
💔 صوت زیبای زیارت عاشورا با صدای 🌼 خیلی التماس دعا😞 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
رفقا ایتا دوباره قاطی کرده😬😑 نمیتونیم براتون لینک بزاریم😞 لطفا خودتون بخونید☺️ قبول باشه❤️ التماس دعاااا✋🏻💝
آیت‌ اللّه بهجت: چهل‌روز‌مانده‌به‌ماه‌محرم "چلہ‌ی‌گناه‌نکردن"بگیرید‌تا‌سوز‌دل و‌اشک‌چشمانتان‌براے‌سیدالشهدا(ع) فراوان‌گردد...🌱❤ ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دخترانِ‌ پرواツ
#رمان_اورا...📕 #پارت_سی_وششم🌺 _ مهمونی! با چمایی که از تعجب گرد شده بود نگاهش کردم. _ مهمونی؟ خونه
...📕 🌺 _ ببخشید انگار از خواب بیدارتون کردم! علیرضا هستم، دوست عرشیا. _ آهان. نه خواهش میکنم... بفرمایید؟ _ عذر می خوام من شمارتونو از گوشی عرشیا برداشتم! باید باهاتون صحبت کنم. _ اوکی! بفرمایید؟ _ ببینید! عرشیا خیلی شما رو دوست داره... _ خب؟ _ چیزی راجع به زندگیش بهتون گفته؟ _ نه، چیز خاصی نمیدونم ازش. _ عرشیا واقعاً تو زندگیش سختی کشیده. مادرشو تو بچگی از دست داده، پدرشم یه زن دیگه گرفته که خیلی اذیتش می کرده، اونم از بچگی در کنار درس کار می کرده و خونه گرفته و چند ساله از پدرش جدا زندگی میکنه. و شما اولین شخصی هستید که بهش دلبسته شده... _ پس عرشیا می خواد من کمبوداشو براش جبران کنم؟! چرا؟! حتماً شبیه مادرشم! _ اینطور نیست خانوم! عرشیا واقعاً عاشق شماست! شما عشق اول و آخرشید! _ ولی دستای زخم و زیلی و رد تیغ و اسمایی که رو بازوش هست، چیز دیگه ای میگه! _ امممم... نه... چیزه... بالا خره برای هر کسی پیش میاد!! خود شما هم قبل عرشیا دوست پسر داشتین! _ برای اونا هم خودکشی میکرده؟؟ _ ترنم خانوم! گذشته ها گشته... مهم الانه که عرشیاعاشق و دیوونه شماست! _ بله عرشیا دیوونه هست؛ ولی نه دیوونه ی من! اون واقعاً مشکل روحی روانی داره! چیزی نمونده بود دیروز بلایی سرم بیاره! _ نه... باور کنید پشیمونه. بهش یه فرصت دیگه بدید. ازتون خواهش میکنم. لطفاً... _ باشه، به خودشم گفتم، هستم تا ببینم چی میشه! _ منونم. لطف کردید! کلافه گوشی رو پرت کردم و چشمام رو بستم. خوابم پریده بود. خودم رو فحش میدادم که چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم! دستم رو گذاشتم رو شونه ی مرجان و صداش کردم... _ مرجان؟ مری؟ _ هوم؟ _ مرجان بلند شو، گشنمه، بریم صبحونه بخوریم... _ ترنم، جون اون عرشیا ولم کن، خوابم میاد. ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
...📕 🌺 _ اوه اوه جون چه کسی رو هم قسم دادی! بلند شو لوس نشو... _ وای ترنم... بیخیال، بذار بخوابم! _ باشه، خودت خواستی... لیوان رو برداشتم و رفتم از تو حموم پر از آب سردش کردم، _ مرجان؟ _ هوووووممممم؟ _ بار آخره که می پرسم. هنوز می خوای بخوابی؟ _ اوهوم. _ باشه بخواب... و آب لیوان رو خالی کردم روش! مثل جن زده ها بلند شد نشست و چند ثانیه با چشمای گشاد زل زد بهم! نمی تونستم جلوی خندم رو بگیرم و پخش زمین شدم. _ مگه مرییییضیییی؟ بی شعور... بلند شدم و همینجور که سمت در اتاق می دویدم داد زدم _ تقصیر خودت بود! دویدم سمت حیاط و مرجان هم به قصد کشت دنبالم می دوید. دم استخر رسید بهم و با یه حرکت هولم داد تو آب! آب یخ بود، نمی تونستم تکون بخورم، تمام عضلاتم قفل کرده بود! فقط جیغ میزدم و فحشش میدادم. اونم می خندید و با ریتم آهنگین می گفت _ تقصیر خودت بود! تقصیر خودت بود! تا دو ساعت از کنار شومینه تکون نمی خوردم، بدنم سر شده بود از سرما! مرجان، هم می خواست از دلم دربیاره، هم قیافم رو که می دید خندش می گرفت. با اینکه از دستش حرصم گرفته بود، اما منم از خنده هاش خندم می گرفت. چقدر دلم می خواست مرجان خواهرم بود و همیشه باهم بودیم! فصل سوم: دیگه دلم نمی خواست عرشیا رو ببینم. از بعد ماجرای خودکشیش واقعاً ازش بدم اومده بود. هرچند خیلی دوستم داشت. ولی برای من، ضعف یک مرد غیر قابل تحمل بود و به سلامت عقلش هم شک کرده بودم! بخاطر ترسی که ازش داشتم، رابطم رو باهاش قطع نکرده بودم. ولی اصلاً دوست نداشتم باهاش صحبت کنم. خودشم اینو فهمیده بود! چهارشنبه بود و به مرجان قول داده بودم فردا شب باهاش برم مهمونی. کتابی که جلوم بود رو بستم و رفتم تو فکر... ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
...📕 🌺 " برم؟ نرم؟ چی بپوشم؟ اصلاً به مامانینا چی بگم؟ " صدای زنگ گوشی رشته افکارم رو پاره کرد. عرشیا بود. فقط خدارو شکر کردم که به این مثل سعید، رو نداده بودم، وگرنه الان باید یه بهونه هم برای پیچوندن این پیدا می کردم! _ الو...؟ _ الو عزیزم؟ خوبی؟ _ سلام. ممنون، تو چطوری؟ بهتری؟ _ تا وقتی ترنمم کنارم باشه خوبم. دلم برات تنگ شده خانومم! نمی خوای بیای پیشم؟ از اون روز به بعد ندیدمتا! _ عرشیا، ببخشید. خیلی سرم شلوغه، کلی درس دارم. _ ترنم... جون من! پاشو بیا برات یه سورپرایز دارم. نزن تو ذوقم. بیا دیگه گلم... لطفاً! پوف بلندی کشیدم و دو انگشتم رو گوشه ی چشمام فشار دادم _ از دست تو عرشیا! از دست این زبون بازیات! آخه کار دارم! بیامم زود باید برگردما! _ باشه خوشگل من! تو فقط بیا! خودم اصلاً میام دنبالت و برت می گردونم. _ نه نه، نمی خواد... خودم میام. _ باشه. نمیام. فقط تو پاشو بیا! _ باشه، نیم ساعت دیگه راه میفتم. فعلا. گوشی رو قطع کردم و پرتش کردم روی تخت. گاهی وقتا فکر می کردم چقدر خوب میشد اگه می تونستم عرشیا رو خفه کنم! یه دوش گرفتم و حاضر شدم. از آشپزخونه چندتا بیسکوئیت برداشتم و راه افتادم. یک ساعت بعد جلو در خونه ی عرشیا بودم. کمی طول کشید تا در رو باز کنه. با آسانسور رفتم بالا. در واحدش باز بود. از جلوی در صداش زدم اما جواب نداد! یکم ترسیدم اما آروم رفتم داخل، از راهروی کوتاه ورودی گذشتم و پیچیدم سمت راست، که صدای دست زدن و جیغ و سوت، باعث شد از ترس جیغ بزنم! ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
...📕 🌺 عرشیا زود اومد طرفم و دستام رو گرفت _ خوش اومدی خانومم! با تعجب نگاهم رو تو خونه چرخوندم. حدود ده، دوازده تا دختر و پسر اونجا بودن و سالن با بادکنک و شمع تزئین شده بود. یه کیک خوشگل هم روی میز بود. نگاهم رو برگردوندم سمت عرشیا و با چشمام ازش پرسیدم اینجا چه خبره؟؟ _ دوستامو جمع کردم تا بودن با عشقمو جشن بگیرم! _ وای تو دیوونه ای عرشیا! _ میدونم. دیوونه ی تو... نمی دونستم چه عکس العملی باید نشون بدم که یکی از دوستاش نجاتم داد! _ بسه دیگه عرشیا! بعدا حسابی قربون صدقه هم میرید!! بذار با ما هم آشنا بشن. عرشیا خندید و دستم رو گرفت و برد جلو و دونه دونه مهمونا رو بهم معرفی کرد. بعد از آشنایی با همه، دور هم نشستیم و یکی هم مشغول بریدن کیک شد. جمع صمیمی و باحالی بودن. یه ساعتی به شوخی و خنده گذشت تا اینکه عرشیا از جاش بلند شد. _ دیگه کافیه! خانومم عجله داره، بذارید برسیم به آخر برنامه که منم پیشش بدقول نشم. با لبخند ازش تشکر کردم. دستم رو بوسید و نگاه مهربونش رو به چشمام دوخت _ نیم ساعت دیگه هم صبر کنی، ممنونت میشم! علیرضا رو صدا کرد، اون هم گیتارش رو برداشت و نشست رو کاناپه، کنار عرشیا. دستای علیرضا شروع به رقصیدن روی گیتار کرد و لبای عرشیا... " دیوونگی هامو ببخش، من از تو هم عاشق ترم! تو زندگی چیزایی هست، که حتی از تو می گذرم! با اینکه شهر چشم تو، دنیای رویای منه میرم از این شهر و فقط رویاش دنیای منه! من میرم و تو با دلم، هر کاری که خواستی بکن هرچی دلت میگه بگو، حق با توعه همیشه چون! تنهات میذارم، می خوام یه تار موتم کم نشه ابروت سقف خونمه، این سقف باید خم نشه! من بی خبر تر از تو و تو بی خبر تر از منی تموم پله هام بشکنه، تو قولتو نمی شکنی! " ✍️ادامه دارد... •|محدثه افشاری|• ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_196698794803332983.mp3
1.47M
💖🕊 صلوات خاصه امام رضا علیه السلام: اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَ‌عَلی‌اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃 ─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─ @Dokhtarane_parva