هدایت شده از KHAMENEI.IR
13990420_39454_192k.mp3
4.16M
🔊 کلیپ صوتی | نقاب نفاق
🔻به مناسبت سالگرد خنثیسازی کودتای نوژه
💻 @Khamenei_ir
6.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚨 سالگرد فتنه #18تير
#سیدناخامنهای:
✨اگر عکس مرا هم پاره کردند باید سکوت کنید
🚩 جوان مومن حزباللهی نیرویش را برای مقابله با دشمن حفظ کند
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
4_5913312815673772699.mp3
15.96M
از حال دلم کی با خبره(:💔🌱!
#حسین_طاهری 🎤
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
🌸🦋••
میگفټ
این روزها ...
👌ســـــعے ڪن
مـــــدافع #قــــــلبت باشے
ازنـــــفوذ شـــیطان
✅شاید سختتر از مدافع #حـــرم بودن
مدافع قـــــــلب شدن باشد...♥🌿
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
⭕️❗️دانشگاه تهران که بودم یه دوستی داشتم که رتبه ی کنکورش تک رقمی بود و *برق دانشگاه شریف* میخوند
برای فوق لیسانس رفت کانادا، بعد از مدتی به باباش گفت می خوام ول کنم و برگردم تو دانشگاه های خودمون *مدیریت* بخونم....
باباش این کار پسرش رو خیلی احمقانه دونست و بهش گفت: تو توی معتبرترین دانشگاه دنیا داری درس می خونی، اونم در بهترین و بالاترین رشته! دو روز دیگه که برگردی ایران میشی استاد دانشکده مهندسی برق
دانشگاه صنعتی شریف، با کلی درآمد و عزت و احترام؛ چطوری همچنین تصمیم گرفتی؟
گفت: بابا یه روز که اینجا از تنهایی دلم گرفته بود به فکر فرو رفتم و در احوالات هم کلاسی هام دقت کردم که ظاهرا جزو نوابغ درجه یک دنیا بودن، دیدم *همشون یا افغانی هستند یا ایرانی، یا پاکستانی، یا هندی و ... و به طور کلی همشون مال این کشورای استعمار زده هستن...*
از خودم پرسیدم...
مگه اینجا بهترین دانشگاه و این رشته، بهترین رشته نیست؟ پس *نوابغ انگلیسی و اسرائیلی و آمریکایی کجان؟*
بالأخره همشون که خنگ نیستن و اونام چهارتا نابغه دارن.
رفتم تحقیق کردم و فهمیدم چه کلاه گشادی سرم رفته. دیدم اونا *نوابغشون رو میفرستن تو رشته هایی که به شاهرگ حیاتی بشریت مربوط میشه*؛ این کارو میکنن تا بتونن بشریت رو چپاول کنن.
نابغه هاشونو میفرستن تو رشته هایی که برای امورات سخت افزاری و نرم افزاری بشری، مثل *منابع انسانی، نفتی، کشاورزی، معادن، نوابغ، ادارات، شهرداری ها، وزارت خونه ها، نظام آموزشی، نیروهای نظامی و انتظامی و...،*
حکم ویندوز رو داره تا بتونن همه اینها رو به بهترین وجه با همدیگه هماهنگ کنن .
*نابغه های اونا در رشته های علوم انسانی مثل فلسفه، حقوق، مدیریت، روانشناسی، جامعه شناسی یا کشاورزی، اقتصاد و امثال اینا درس میخونن.*
*اونجا بود که فهمیدم اونا به من به چشم یه کارگر فریب خورده نگاه می کنن نه دانشمند فرهیخته.*
همون طور که ما اگه لوله آب خونه مون بترکه، زنگ میزنیم لوله کش بیاد و طبق نظر ما اتصالات لوله رو تعمیر کنه، اونا میخوان ماهواره و موشک پرتاب کنن، زنگ میزنن کارگر از ایران یا چند تا کشور عقب مونده بیاد و برای اونا و زیر نظر و تحت مدیریت اونا موشک هوا کنه. با این تفاوت که این کارگر بر خلاف لوله کش، باید حتما نابغه باشه. و همون جور که ما نجّار و کارگرها رو تحویل می گیریم و دمشو می بینیم تا کارمون رو درست و خوب انجام بده، اونا هم کارگرای نابغه شون رو تحویل می گیرن تا کارشون پیش بره و بتونن به هدفشون برسن. فهمیدم که *تو کشور اونا، ارزش واقعی رشته های مهندسی و پزشکی، در حد بنا و معمار ساختمون و نجّار، یه ذره بیشتره،*
*ولی تو کشورای استعمارزده ارزش علوم رو جابه جا کردن؛ رشته هایی که ارزششون برابر ارزش انسانه و اصل موضوعشون سعادت انسان و جامعه است، تو کشور ما خوار و ذلیل شده،* ولی رشته های مهندسی و تجربی به کاخ آرزوها تبدیل شده.
*یه زمانی یکی از رؤسای جمهور کشور ما در جمع دانشجویان ایرانی مقیم اروپا سخنرانی میکرد و اونجا با افتخار گفت: ما افتخار می کنیم که چهل درصد دانشمندان ناسا، و بزرگترین استادان دانشگاه اروپا، ایرانی هستند؛ ما افتخار می کنیم معتبرترین پزشکان اروپا، متخصصان ایرانی اند و...*
من تو دلم بهش گفتم: آقای رئیس! تو فکر کردی اون شصت درصد که ایرانی نیستن، آمریکایی هستن؟!
*اون شصت درصد هم مال چهار تا کشور بدبخت استعمارزده هستن که مسؤولین شون مثل تو نفهمیدن چه کلاهی سرشون رفته؛ اون شصت درصد هم مال افغانستان و مالزی و پاکستان و سوریه و عراق و چین و هند و لبنان و ژاپن و... هستن.*.
*نابغه تراز اول آمریکایی و انگلیسی و فرانسوی و اسرائیلی هرگز وقتش رو تو این رشته ها تلف نمیکنه.*
*سیستم مدیریتی شون به گونه ای طراحی شده که نابغه اونا به رشته ای بره که شاهرگ حیات بشریته، به رشته ای بره که بتونه نابغه ما رو مثل یه برده به کار بگیره..*
*یه زمانی اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده هایی داشت که کارهای بدنی خیلی سخت رو انجام بدن. با کشتی حمله کردن به آفریقا و کشتن و غارت کردن؛ زنها و مردهای سیاه پوست، از بچه هفت هشت ساله، تا پیرمرد هفتاد ساله رو بار کشتی کردن و آوردن به اروپا و آمریکا تا براشون بردگی کنن.*
*امروز هم اروپا و آمریکا برای ساخته شدن نیاز به برده داره، منتهی نه اون برده سیاه پوست دیروزی که کارهای بدنی طاقت فرسا انجام میداد؛ برده امروزی باید نابغه باشه تا بتونه موشک و ماهواره و رادار و تجهیزات پزشکی عجیب غریب بسازه.*
*برده دیروز رو به زور با کشتی بار میزدن و میبردن اما برده امروز رو با برنامه ای به نام المپیاد ریاضی و زیست و شیمی و نجوم شناسایی میکنن و میبرن....!!!!*⭕️❗️
*دکتر عبدالرسول کشمیری*
اسمت را کہ مخفف میکنم،
مــــــرد میشوی...
مـحمد " م"
رضا "ر"
دهقان "د"
مردترین مرد دنیا
#شهید_محمدرضا_دهقان
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببينيد|رهبرانقلاب: من خودم را از جهت رسيدگی به فرزندانم، بخشی مدیون این مرد و کتاب این مرد میدانم
➕نام كتاب
🔺 سالگرد درگذشت آقای آذریزدی؛ روز ادبیات کودک و نوجوان
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
#سیدناخامنهای:
✨انتظار [مهدی موعود]، تکلیف بر دوش انسان میگذارد. وقتی انسان یقین دارد که یک چنین آیندهای هست؛ باید خود را آماده کنند، باید منتظر و مترصد باشند.
#آقامونه
#مقام_معظم_دلبری
🌱Join→↓
『 @Dokhtarane_parva 』
+بسم اللھ🌱
چاݪش عڪس دونفࢪه👫🤭
بہ مناسبٺ سالࢪوز ازدواج امیࢪالمؤمنین و حضࢪت زهࢪا♥️👀
_ یہ عکس دونفࢪه جذاب، (ترجیحاً عڪاسش خودتوݩ باشید😉) برامون بفرستید🤭
عڪس ها تو ڪانال اࢪسال میشہ و بہ سہ عڪس جذاب منتخب، هدیہ نقدے بہ صوࢪت شارژ تقدیم میشھ😅🌹
🕰 زمان: ازشنبہ۱۹تیر/تاجمعه۲۵تیرساعت۲۱🚶♀
🏘 مکان: ایتا،کانالدخترانپࢪوا😁😅
🎁هدیہ: نقدی😉
❌ میتونید عڪس خودتون ࢪو از تو ڪانال بࢪای دوستاتون بفࢪستید تا توی لینک زیرش، بهتون راے بدن😉مهلت راےگیرے تا ساعت ۲۱ جمعه❌
برای شرکت در چالش:
@gomnaam18
🚫کپی چالش ممنوع🤫
https://eitaa.com/joinchat/3720216618Ce8d4ba24dc
#مسیحاےعشق
#پارت_چهاردهم
از خانه خارج می شوم،شالم را سفـت میکنم. قرارم با خودم این بود بدون تندروی قضاوت کنم،اما
علت کشش قلبی ام به سمت حجــاب را درک نمیکنم... هــمان کـه باعث شد،ناخودآگاه به طرف
پوشیده ترین لباسم کــشیـده شوم....
تا خانـه ی کتاب،فاصــله ی زیادی نیست،کولـه ام را جابه جا میکنم و آرام از کنار پیاده رو،شروع
به قدم زدن میکنم.
هــمــه ی اطلاعاتی کــه از دین دارم،در ذهن مــرور میکنم. شاید حتی نتوانم تعریــف مناسبی از
آن برای خودم توضیــح دهم...
کل نگاه من به اسلام مختصر می شود در یکــ چهارچوب کلــی که نشانه اش حجاب است.....
شاید هم این واقعیت است،شاید اسلام خلاصه میشود در حجاب...
بـه کتاب فروشی میرسم،داخل میشوم. پسـر جوانی پشت صندوق نشسته است،چند دختر و
پسر هم،گوشــه و کنار مشغول تماشای قفسه ی کتاب ها هستند.. مستاصلم،نمیدانم چه باید
بگویم .
مر د پشت صندوق میگوید:میتونم کمکتون کنم خانم؟
نگاهش میکنم،حرفم تا پشت لب هایم میآید و دوباره برمیگردد:راستش....
حتی نمی دانم چه کتابی باید طلب کنم...من با چه فکری پا در اینجا گذاشتم...
اولین عنوان کتابی کـه به ذهنم میرسد به زبان میآورم:نهج البلاغه دارید؟
مرد با تعجب نگاهم میکند،شاید فکر هر کتابی را میکرد جز نهج الباغه
مرد خودش را جمع و جور میکند: کتاب های مذهبی مون اونجان
و با دستش قفسه ای را نشان میدهد ،به طرف قفســه حرکت میکنم،با نگاه به دنبال نهج البلاغه
میگردم.
★
با کلافگی شالم را از ســرم میکشم. نهج البلاغه کـه بی هدف خریدم روی میز میگذارم
چند تقه به در میخورد و به دنبال"بفرمایید" من منیر خانم با یکــــ سینی با شربت بهارنارنج و
میوه وارد اتاق می شود.
:_بفرمایید خانم،خسته از راه رسیدین.
با لبخند از او قدردانی میکنم:ممنون منیرخانم،ولی میشه لطفا به من نگی خانم،میدونی کـه
خوشم نمیاد.
:_چشم خانم
:_اسم من نیکی عه عزیزمن،نه خانم.
ملیح میخندد،نگاهی به نهج البلاغه میاندازد و میگوید:من بــرم نیکی خانم اگه امری ندارین.
:_بازم ممنون
:_کتابتون هم مبارکــ خانم جان
:_مرسی
منیر خانم از اتاق خارج میشود،نگاهی به نهج البلاغه می اندازم،خطاب به کتاب میگویم:حاال من
با تو چیکار کنم؟؟اصلا واسه چی خریدمت؟چرا انتخابت کردم...
بی حوصله پشت میز می نشینم و لپ تاب را روشن میکنم،تا صفحه بالا بیاید،مشغول بافتن
موهایم میشوم. میخواهم ایمیلم را چکــ کنم شاید کمی از این کرختی و بیحوصلگی در بیایم،رمز
ایمیلم را میزنم،زیر لب میگویم:خدایا خودت راهی پیش پام بذار.
ایمیل های جدید،از مخاطبان همیشگی....
صدای مامان از طبقــه ی پایین میآید:نیکی کم کم آماده شو...
دلم مهمانی های همیشگی را نمیخواهد،بعد از شکستن پایم،گچ پایم را بهـــانه ی عدم حضورم
شده بود و از دیروز هم که گچ پایم را باز کرده ام،مامان اصرار کرده کــه باید در این مهمــانی
باشم...
میان ایمیل های تبریکـ عید و تبلیغات سایت های مختلف،یکــ ایمیل با مخاطـب ناشناس،توجهم
را جلــب می کند،عنوان ایمیل وسوسه برانگیز است:
اگــه مستاصلی،بخون
ایمیل را باز میکنم. یا چشم،چند بار خطوطـ کوتاه و جمله های عامیانه را دنبال میکنم.
هزاران علامت سوال،سوال بی جواب،با خواندن متن ایمیل،در ذهنم نقش میبندد.
این کیست که از آشوب درونم باخبر است؟؟
بلند میشوم و چند بار دور اتاق می چرخم،روی میز خم می شوم و برای چندمین بار،متن را
میخوانم:
فرصت دونستن رو از خودت دریغ نکن
تو حق داری که بدونی
اول از قرآن شروع کن.
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva
#مسیحاےعشق
#پارت_پانزدهم
ترجمه اش رو بخون،مطمئن باش جواب خیلی از سواالتت رو میگیری
بهش اعتماد کن....
جمله ی آخر به دلم می نشیند:بهش اعتماد کن...
پشت میز می نشینم،نگاهی به آدرس ایمیل میاندازم، جز چند حرف و عدد بی سر و تــه،چیزی
نصیبم نمیشود،من حتی به نزدیک ترین آدم های زندگی ام چیزی نگفته ام،این کیست که زیر و
زبرم را می شناسد...
مامان وارد اتاق میشود،سریع صفحه ی لپ تاب را می بندم. لباس مهمانی پوشیده،نگاه
معناداری میاندازد و بعد میگوید:پس چـرا آماده نشدی هنوز؟؟
به من و من می افتم:چی؟؟کــجـــا؟
:_حواست کجــاست؟؟مهمونی دیگه،گفتم کـه آماده شو.
:+آهـــا،چیزه مامان....من نمیام
:_نمیای؟؟یعنــی چــی؟؟پاشو نیکـی مسخره بازی رو بذار کنار...
:+جدی گفتم مامان،من نمیام. پام درد میکنه
و به پای چپم که تازه از گچ درآمده اشاره میکنم.
مامان با ناامیدی نگاهم میکند،میداند در لجبازی و یکدندگی درست مثل خودش هستم:نمیای
دیگـه؟
:+نه شما برید،خوش بــگذره
مامان بارآخر نگاهــم میکند و از اتاق خارج میشود
صفحــه ی مانیتور را بلند میکنم و دوباره به متن ایمیل خیره میشوم...ذهنم به هرطــرف کشیده
میشود،امــا بی حاصل و بی جواب.... اصلا چرا میخواهد کمکم کند....
سرم درد میگیرد از این معـــماهـا، صدای بسته شدن در میآید،بلند میشوم و از پنجره ی اتاق،پدر
و مادرم را میبینم که با هم از خانـه خارج میشوند. آفتاب کم کم آخرین شعاع هایش را جمع
میکند.
پوفی میکنم،حاال قرآن از کـــجـــا گیــر بیاورم.....
★
منیــرخانم داخل آشپزخانــه مشغول مـرتب کردن کابینت هاست،بــه طرفــش میروم. برای عملی
کردن نقشه ام باید کاری کنم.
:_شام چی داریم منیــرخانم؟
:+خانم جان،براتون زرشک پلو پختم،همون که دوست دارین،راستش حدس میزدم که مهمونی
نرید،برا همین پختم.
ذهنم جرقه میزند،نکند ایمیل کار اوست
:_از کـجـا فهمیدی من مهمونی نمیرم؟
:+خب راستش،کسی که پاش رو تازه از گچ درآورده باشه،یه خرده طول میکشه تا راه بیفته، خانم
جان شما به خودتون نگاه نکنین ماشاءالله این همه سرحال هستین،هـر کس دیـگه بود،دو سه
روز استراحـت میکرد خب.
نه،او خیلی ساده تر از این حرفــ هاست،او حتی نمی داند چگونه ایمیل میفرستند،نمی تواند کار
او باشد
:_چیزه....یعنی منیرخانم میشه برام کاهو، سکنجبین درست کنی؟
:+چشم خانمــ فقط یه کم طول میکشه
:_عیب نداره،راستی من نیکی ام نه خانم!
شیرین میخندد،دوست داشتنی است. به طرف یخچال میرود تا کاهو بیاورد،میدانم تا شستن و
خرد کردن کاهو ها فرصت دارم،از آشپزخانه خارج میشوم،می خواستم منیر را به کاری مشغول
کنم تا خیالم راحت باشد که به طرف اتاقش نمیرود. تنها جایی که در خانه ی ما،قرآن پیدا
میشود اتاق اوست!
آرام در اتاقش را باز میکنم،این کار خلاف اخلاق است اما چاره ندارم،اگــر از خودش میخواستم،
مطمئنا در اختیارم میگذاشت اما من دلم نمیخواهد هیچکس از این ماجرا با خبر شود،حداقل
فعلا....
اتاقش تاریک است،آرام به طرف میز گوشه ی اتاق می روم،جایی که سجاده و قرآنش را همیشه
آنجا میگذارد.
کورمال دستم را روی میز میکشم،دستم روی کتابی میلغزد،نمی دانم چرا تا این حد آرامـ می شوم
از برخورد با کتاب،بدون هیچ تعلل و مکثی کتاب را برمی دارم و از اتاق خارج میشوم،بعدا حتما از
منیر بابت کار زشتم معذرت خواهی میکنم...
به سرعت از پلــه ها بالا می روم و به طرف اتاقم اوج میگیرم،چقدر مشتاقم برای خواندن این
کتاب.
روی تخت می نشینم و قرآن را برابرم باز میکنم، ناخودآگاه زیرلب میگویم:بسمــ اللّه الرحمنـ
الرحیمـ
شروع میکنم به خواندن ترجمه ی آیات،
اما قبلش قرآن را برابرم میگشایم،نه از صفحه ی اول،بلکه میگذارم انگشتانم صفحه ای را باز
کنند.
سوره زمر،آیه بیست و دو در برابر چشمانم باز میشود
چند کلمه ی اول آیه آرامم میکند:آیا کسی که خدا سینه اش را برای اسلام گشوده..
به صفحه ی اول قرآن باز میکردم،شروع میکنم به خواندن ترجمه ها: ))حمد و ستایش از آن
خدایی است که پروردگار جهانیان است¹،اوست صاحب روز جزا² تنها تو را میپرستیم و تنها از تو
یاری میطلبیم³ مــا را به راه راست هدایتــ کن⁴))
با جمله ی آخر،دلم می لرزد،بی اختیار به متن عربی آیه رجوع میکنم:
اهدنــــا الصـــــــراطـــ المستقیــــــــــــــمـــــــ
چشمانم را میبندم،اشکــهایم برای ریختن سبقت میگیرند.....
زیر لب تکرار میکنم،اهدنا الصـراط المستقیم...
ما را به راه راست......
قرآن را بغل میکنم و راه اشک ناخودآگاه هموار میشود...
─┅═ঊঈ🌸ঊঈ═┅─
@Dokhtarane_parva