eitaa logo
دوشکاچی
128 دنبال‌کننده
227 عکس
57 ویدیو
0 فایل
📘کتاب #دوشکاچی 🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی 📖چاپ اول : سال۹۸ 📚ناشر : #سوره_مهر 📍موضوع : #دفاع_مقدس ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 💻 dooshkachi.blog.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌍اخبار رسمی ما را فقط از این کانال پیگیری بفرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 برگزاری مراسم جشن ایام سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی در مسجد حضرت ابالفضل‌العباس(ع) روستای لیلمانج سنقر ▫️با حضور و سخنرانی راوی کتاب جناب آقای 📆 ۲۰ بهمن ۱۴۰۰ 👇برای مشاهده شرح این خبر به آدرس زیر مراجعه نمائید.👇 🌐 http://dooshkachi.blog.ir/post/120 📍 🇮🇷 @dooshkachi
⁉️برای عده‌ای جنگ در رأس امور نبود! 📖از برادر رسولی خواستیم تا کاری برای نیروها انجام بدهد و هر طور شده، جای مناسبی برای آنها پیدا کند. او هم به ما گفت: «باور کنید من خودم بیشتر از شما ناراحت این وضعیت هستم، اما چه کار کنم؟ توی این شهر به هر مسئولی که مراجعه می‌کنیم، هیچ کسی با ما همکاری نمی‌کنه و اگر هم جایی داشته باشند، چیزی بروز نمیدن!» به او گفتم: «خب پس حداقل نیروها رو بفرستید مرخصی. اگه همین‌طور بمانند، زیر چادرها تلف میشن.» گفت: «نمیشه. تازه باید آموزش‌ها رو هم فشرده‌تر کنیم.» با لحن جدی‌تری گفتم: «مگه امام نمی‌گه جنگ در رأس اموره؟ پس چرا بعضیا این مطلب رو نمی‌فهمن؟» آه بلندی کشید و سکوت کرد. چند لحظه بعد گفت: «شما چند روز مرخصی بگیرید و توی شهر بگردید. ببینید جای مناسبی میشه پیدا کرد؟ اگه جایی پیدا کردید، بیایید و اطلاع بدید تا با هم بریم و اونجا رو ببینیم.» 👈تکمیلی این خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
📸 دیدگاه خالق عکس دوشکاچی ✍️ آقای از عکاسان دفاع مقدس درخصوص لحظه خلق تصویر ماندگار دوشکاچی می‌گوید : ایشان مرا ندید، ولی من غرق تماشایش بودم. وقتی شما این عکس را نگاه می‌کنید، این حسی که در آنجا در خود من بود، مرا یاد فیلم «عمر مختار» انداخت که در آن صحنه آخر برای این که وفاداری خودشان را ثابت کنند، همگی زانوهایشان را می‌بندند. 🎙خاطرات 📚انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب 👇 https://bistoonart.com https://sooremehr.ir/book/3321 🇮🇷 @dooshkachi
🔸نبرد نفس‌گیر در کاتو 📖آتش‌بارهای ما همچنان با شدت تمام بر دامنه غربی ارتفاع کاتو و روی آن اجرای آتش می‌کردند. زمان زیادی نگذشت که نیروهای دشمن روی ارتفاع مستقر شدند. بر اثر شلیک گلوله‌های فراوان، دوباره قنداق قبضه‌ها توی زمین فرو رفت. در همین هنگام برادر صفایی خودش را با یک ماشین به ما رساند و با حالتی سراسیمه گفت: «زود باشید! سریع بجنبید، قبضه‌ها رو جمع کنید و همه رو بریزید پشت ماشین‌ها. باید برگردید عقب. اگه همینجا وایسید، ممکنه اسیر بشید. نیروهای دشمن دارند کاتو رو دور می‌زنند و به این سمت پیشروی می‌کنند. اگه برسند و پل رو تصرف کنند، همه اسیر میشیم.» فرصت کافی برای جابجایی قنداق‌ها وجود نداشت. هر کاری کردیم تا آنها را بیرون بکشیم، موفق نشدیم؛ حتی آنها را با سیم بُکسُل هم به ماشین بستیم، بلکه این‌طوری از زمین جدا شوند، اما این کار هم بی‌فایده بود. زمان به سرعت می‌گذشت و نیروهای دشمن هر لحظه به ما نزدیک‌تر می‌شدند... 👈تکمیلی خاطره در کتاب 📚خاطرات 📒 🌐 خرید اینترنتی کتاب👇 https://bistoonart.com 🇮🇷 @dooshkachi