💠 تولد پسرم میثم
📖 در مسیر سهراهی مرّهخیل به باینگان بودیم که برادر فرهنگیان را دیدم ... به من گفت: «علیاشرف! خانه نرفتی؟» گفتم: «نه، مدتی هست که نرفتم.» گفت: «برو به خانوادهات سری بزن.» گفتم: «شما که میبینی من گرفتارم، چرا برم؟» گفت: «آخه مادرت رو توی سنقر دیدم. آمده بود بیمارستان. ظاهراً زن و بچهات کسالت داشتند و آمده بودند پیش دکتر.» چون بچه یک روستا بودیم، خانوادهام را میشناخت. تا این را شنیدم، کمی دلواپس شدم، ولی حدس زدم که برای چه به بیمارستان رفته بودند ... با این وجود به برادر فرهنگیان گفتم: «باشه، اگه اینجا زنده ماندم میرم و سری بهشان میزنم»، اما او تأکید کرد و گفت: «نه، حتماً برو. مادرت خیلی سفارش کرد و گفت که حتماً علیاشرف رو بفرست بیاد.» ... به خانه که رسیدم، تقریباً یک هفته از تولد پسرم گذشته بود ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #پاوه #شهید_اسمعلی_فرهنگیان #سنقر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💣 سفره پذیرایی دشمن در شلمچه
📖 ... جلوتر که رفتیم، به سیمخاردارهای حلقوی رسیدیم که تقریباً به عرض ۵۰ متر و در طول جبهه، تا جایی که چشم کار میکرد، گسترده شده بودند. این سیمخاردارها با نبشیها و میخچههای فلزی کوبیده شده در زمین، به هم وصل شده بودند و احتمال میدادم که دشمن در زیر آنها مین کاشته باشد. در اینجا هم معبری حدوداً به عرض ۱۵ متر ایجاد شده و جادهای احداث شده بود. با احتیاط جلو رفتم. این بار با صحنهی عجیبی مواجه شدم. در قسمتی از منطقه که تقریباً ۵۰۰ متر عرض داشت، انبوهی از مینهای ضد نفر، ضد تانک و ... روی هم انباشته شده بود، که به نظر میرسید توسط نیروهای تخریبچی خنثی شده بودند. با کنجکاوی، منطقه را خوب نگاه کردم. تا جایی که دید داشتم، طول این جبهه آلوده به انواع مینها از جمله مینهای جهندهی تلهشدهی کششی بود که از روی میخچههای فلزی نمایان بودند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #شلمچه #عملیات_کربلای5
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📚غرفه مجازی روشنای خاطرهها
📦بهترین های #دفاع_مقدس را از غرفه مجازی روشنای خاطرهها دریافت نمایید.
📙علاقمندان به کتب دفاع مقدس میتوانند تا تاریخ ۱۷ مهرماه ۱۳۹۹ با مراجعه به نمایشگاه مجازی با آدرس اینترنتی www.8roshana.ir آثار مورد نظر خود را با تخفیفات ویژه تهیه کنند. لازم به ذکر است که بستههای ارسالی با شرایط کاملاً بهداشتی به همراه هدایای فرهنگی برای آنها ارسال خواهد شد.
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب #دوشکاچی 👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚خاطره هشت سال #دفاع_مقدس را نگذارید فراموش شود. (امام خامنهای)
🔹 #روشنای_خاطره_ها
📹تیزر معرفی غرفه مجازی کتاب دفاع مقدس"روشنای خاطره ها" با یاد شهید سرافراز #شهید_ستار_عباسی از شهدای #مدافع_حرم #کرمانشاه
👈علاقمندان میتوانند به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس با بازدید غرفه روشنای خاطرهها، مجموعه تولیدات دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری #حوزه_هنری استان کرمانشاه و دیگر کتاب های دفاع مقدس با تیراژ بیش از ۱۰۰۰ عنوان کتاب را با ۲۰ درصد تخفیف و ارسال رایگان به سراسر کشور تهیه فرمایند.
۳۱ شهریورماه تا ۱۷ مهرماه ۱۳۹۹
نشانی غرفه: www.8roshana.ir
🇮🇷 @dooshkachi
🌲 نبرد در آلواتان
📖 ... نیروهای پیاده به سمت گردنه و ارتفاعات حرکت کردند، اما خیلی نگذشت که صدای رگبار گلولهها از هر گوشهی جنگل به گوش رسید. مسیر حرکت ما برای دشمن مشخص بود. حدس میزدیم که آنها در میان جنگل به کمین ما نشسته باشند، چون ارتفاعات و گردنه آلواتان در اختیارشان بود. کمی جلوتر که رفتیم، به طرفمان تیراندازی کردند. غافلگیری هم در کار نبود و با استتار خوبی که داشتند، دیوانهوار به طرف ما شلیک میکردند. حجم آتش دشمن طوری بود که مانع حرکت نیروهای پیاده ما شد و با کندکردن سرعت پیشرویشان، آنها را زمینگیر کرد. دشمن در اینجا از همه جا سختتر میجنگید. باید به هر نحوی بر آتش آنها غلبه میکردیم تا پیشرویمان ادامه پیدا کند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #آلواتان #تیپ_ویژه_شهدا #گردنه_آلواتان #سردشت #پیرانشهر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
📚معرفی مختصری از کتاب #دوشکاچی
🗒خاطرات #علی_حسن_احمدی
🌐به آدرس زیر مراجعه فرمائید👇
http://dooshkachi.ir/?p=397
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✊قدرت دفاعی یکی از ارکان #اقتدار_ملی است؛ اگر ملتها این #قدرت_دفاعی را نداشته باشند، آن کسانی که اهل تجاوز و تعرض به دیگر کشورها و ملتها هستند، به همه چیز آنها تعرض میکنند.
امام خامنهای (مدظلهالعالی) ۱۳۹۹/۰۷/۲۱
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
✋آخر خط
📖خیلی ترسیده بودم. خودم را سفت و قرص به زمین چسبانده بودم و تکان نمیخوردم. سکوت مطلق حاکم بود. تخریبچیها هم دست به کار شدند تا هر طور شده معبر را باز کنند. هر گونه صدا یا حرکت اضافی کافی بود تا دشمن از موقعیت ما باخبر شود و آن وقت خدا میدانست چه بلایی سر ما میآمد. ترس و اضطراب در چهره بیشتر بچهها به چشم میخورد ... تمام درها را به روی خودم بسته میدیدم و احساس میکردم که اینجا آخر خط است. تنها پناه من خدا بود. در دلم شروع کردم به راز و نیاز و مناجات با خدا. گفتم: «خدایا! خودت میدانی که برای یاری دینت و جنگیدن با این کافران بعثی به اینجا آمدهام، یاریام کن. امیدی به هیچ کس ندارم. تنها امید و پناه من تویی. منو در پناه خودت نگه دار. خدایا! ازت میخوام اگه قراره اینجا کشته بشم، شجاعانه بمیرم و از من به شجاعت یاد کنند نه یک آدم ترسو! من هیچام و از خودم چیزی ندارم»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #چنگوله #عملیات_والفجر5
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌴قصرشیرین
📖تصمیم گرفتم در منطقه گشتی بزنم ... بعثیها قبل از عقبنشینی از روی ارتفاعات بازیدراز، تمامی ساختمانهای شهر را با کار گذاشتن مواد منفجره تخریب کرده بودند. در کل شهر، فقط چند بنای سالم یا نیمه خرابه مانده بود؛ آن هم چون خودشان در آنجا مستقر بودند و به نوعی مقرشان محسوب میشد، تا لحظات آخر حضورشان در منطقه، دستنخورده باقی مانده بود ... آنچنان شهر ویران شده بود که آثاری از یک کوچه در آن پیدا نبود. مات و مبهوت در میان شهر قدم میزدم و به دیوارهای گلی و ویرانههای آن نگاه میکردم. توی ذهنم لحظاتی را تداعی میکردم که مرد و زن و بچه و پیر و جوان این شهر، در این کوچهها و خیابانها در تکاپو و رفت و آمد بودند و زندگی خودشان را داشتند؛ اما حالا خبری از آنها نبود و سکوتی دردناک، به جای آن همه سرزندگی و شادابی، همه جا را فراگرفته بود. با دیدن این وضعیت، در حالی که بغض، گلویم را میفشرد، دستانم را مشت کردم و با خودم گفتم: «یک روزی به فضل خدا، این ظلمها تمام میشه و سرزندگی و شادابی هم دوباره بر میگرده»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #قصرشیرین
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🚀روحانیِ پای کار
📖آن روحانیِ همراه برادر نجارزاده از سنگرش بیرون آمده و عبایش را هم درآورده بود. آستینها را بالا زده و مشغول کار بود. با آرامش خاصی که داشت، گلولههای آغشته به گریس مینیکاتیوشا را از داخل جعبهها بیرون میآورد و با گازوئیل داغ و گونی سنگری، آنها را میشست و دوباره داخل جعبهها قرار میداد. با این کار او، حالا گلولهها آمادهی شلیک بودند. تقریباً تا دم ظهر کارم طول کشید و بعد از نماز و ناهار، به سنگرم برگشتم ... با اینکه این کارها در حیطه وظیفه آن روحانی نبود، اما تقریباً به اندازه دو سرباز کار میکرد ... از او پرسیدم: «حاج آقا! این کار، مال شما نیست ... دستت درد نکنه؛ حالا که میخوای کمک کنی، کمک کن، ولی چرا اینجوری؟» مکثی کرد و در جوابم گفت: «اگه الآن دشمن روی سر نیروهامان گلوله بریزه و ما گلوله آماده شلیک نداشته باشیم و دیرتر عمل کنیم و کمتر از دشمن پاسخ بدیم، آتششان بر آتش ما غلبه پیدا میکنه. این وسط اگه کسی شهید بشه، فقط صدّام نیست که قاتل اونا محسوب میشه، فردای قیامت از ما هم سؤال میکنند که چرا کمک نکردی تا گلولهها رو آماده کنی؟ حالا تحمل آتش جهنم سختتره یا این کار؟! چه کسی باید جواب این خونها رو بده؟ اون وقت ما هم اگه کوتاهی کرده باشیم، به سهم خودمان بازخواست خواهیم شد.»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_والفجر9 #روحانی_انقلابی #غیرت
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🤝نماز وحدت
📖پیشنهاد برادر بروجردی برای شرکت در نماز جمعه و حضور در میان مردم، توطئه دشمنان و گروهکهای معاند را خنثی کرد. نزدیک ظهر روز جمعهای بود که برادر بروجردی اعلام کرد: «کسانی که مایلاند در نماز جمعه شرکت کنند، آماده بشن که با هم بریم.» با تعداد زیادی از نیروها آماده شدیم. از پادگان بیرون زدیم و به سمت مسجد جامع پیرانشهر حرکت کردیم. برای رفتنمان اجباری در کار نبود، اما نیروها با میل درونیشان از این کار استقبال کردند. برادر بروجردی و برادر گنجیزاده خیلی تأکید کردند که وقتی به مسجد میروید، کنار یکدیگر ننشینید و یک در میان، بین مردم پخش شوید ... بعد از نماز بصورت دستهجمعی دعای وحدت را خواندیم. صحنه زیبایی بوجود آمده بود. دست در دست یکدیگر داده بودیم طوری که دو دست ما بالا بود و پنجههایمان در هم قفل شده بودند. این کار ما وحدت با مردم اهلتسنن را به نمایش میگذاشت. حضور ما در بین مردم در حالی بود که عناصر ضدانقلاب، خودشان را در میان اهالی غیور آنجا پنهان میکردند و سعیشان بر این بود تا از صمیمیت و صفای آنها سوء استفاده کنند.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #وحدت #پیرانشهر #شهید_محمد_بروجردی #شهید_محمدعلی_گنجی_زاده #اهل_سنت
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯