🔺 مقاومت در بُلفت
📖 نیروهای دشمن در حال فرار بودند که دیدم برادر ناصح به طرفم آمد و صدا زد: "احمدی! وایسا، کارِت دارم!" با خودم گفتم: "حاجی با من چه کار داره؟ نکنه اشتباهی شلیک کردم؟" در جوابش گفتم: "بله! درخدمتم؟" توی کانال نشست و گفت: "دستت رو بده به من!" دستم را گرفت و پرسید: "من کیام؟ چه کارهام؟" با تعجب گفتم: "خب معلومه، شما حاج ناصح هستی، فرمانده تیپ نبیاکرم" همانطور که توی کانال نشسته و دستم را توی دستش گرفته بود، سرش را خم کرد و پشت دستم را بوسید و گفت: "من به عنوان فرمانده و از طرف همه نیروهای این تیپ، دستت رو میبوسم، انشاءالله خدا این کاری رو که کردی، برای قیامتات بنویسه" ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍#دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_نصر7 #سردشت #نصر7 #تیپ_نبی_اکرم
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🕊 سبک بال
📖 ... بچههای گردان امام علی(ع) که فرماندهشان «رضا ملکیان» را از دست داده بودند، از بقیه بچهها بیشتر غصهدار بودند. بیتابی و ناراحتی آنها مرا کنجکاو کرد تا از بچههای گردان او، این قضیه را پیگیری کنم ... از یکی شنیدم که میگفت: «رضا تمام پساندازش رو دو روز قبل از شروع عملیات، بین تعدادی از نیروها تقسیم کرد و گفت: «این برای شماها! این پول به کار من نمیاد! دیگه نیازی به اینها ندارم، مال شماها باشه، سلام منو هم به بقیه برسونید!» صبح روز عملیات هم وقتی که با ضدانقلاب درگیر شدیم، به بچهها گفت: «شما دشمن رو سرگرم کنید تا من با موتور برم جلو»، اما چیزی نگذشت که در حین عملیات ...» به اینجای حرفش که رسید، بُغضش ترکید...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_ویژه_شهدا #کردستان #شهید_رضا_ملکیان #شهید_محمدعلی_گنجی_زاده #پیرانشهر #سردشت #ضدانقلاب
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
💠 کاک ناصر
📖 با شهادت برادر کاظمی، عملیات چند روزی متوقف ماند. به پیرانشهر برگشتیم. وقتی به پادگان رسیدیم و چشممان به محوطه و ساختمانهای آنجا افتاد، بغض، گلویمان را فشرد. وقتی نگاهم به میدان صبحگاه و سکوی سخنرانیاش افتاد، نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و ناگهان اشکم جاری شد. سنگینی غم از دست دادن یاران خوبمان آن قدر زیاد بود که انگار گرد عزا روی پادگان ریخته بودند. در همان ایام شهادت ناصر کاظمی، رادیو از همسرش مصاحبهای گرفته بود که پخش شد و اتفاقی آن را از بلندگوی پادگان شنیدم. در آن مصاحبه، همسرش خطاب به شهید کاظمی یک بیت شعر زیبا را خواند و اگر چه آن را یک بار شنیدم، اما آن قدر آن شهید عزیز در قلبم جا داشت که برای همیشه آن بیت شعر را به ذهنم سپردم و زیر لب با خودم تکرار میکردم:
«ناصرجان! یاد تو هرگز نرود از دل ما، مگر آن روز که در خاک شود منزل ما.»
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_ویژه_شهدا #کردستان #شهید_ناصر_کاظمی #پیرانشهر #سردشت #ضدانقلاب
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌲 نبرد در آلواتان
📖 ... نیروهای پیاده به سمت گردنه و ارتفاعات حرکت کردند، اما خیلی نگذشت که صدای رگبار گلولهها از هر گوشهی جنگل به گوش رسید. مسیر حرکت ما برای دشمن مشخص بود. حدس میزدیم که آنها در میان جنگل به کمین ما نشسته باشند، چون ارتفاعات و گردنه آلواتان در اختیارشان بود. کمی جلوتر که رفتیم، به طرفمان تیراندازی کردند. غافلگیری هم در کار نبود و با استتار خوبی که داشتند، دیوانهوار به طرف ما شلیک میکردند. حجم آتش دشمن طوری بود که مانع حرکت نیروهای پیاده ما شد و با کندکردن سرعت پیشرویشان، آنها را زمینگیر کرد. دشمن در اینجا از همه جا سختتر میجنگید. باید به هر نحوی بر آتش آنها غلبه میکردیم تا پیشرویمان ادامه پیدا کند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #آلواتان #تیپ_ویژه_شهدا #گردنه_آلواتان #سردشت #پیرانشهر
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
❤️دیدار با آفتاب جماران
📖... برادر علی قمی با صدای بلندی گفت: «اماما! اماما! تو را به جان زهرا(س)، نصیحت، نصیحت.» بچهها نیز که از دیدار امام سیر نشده بودند، یکپارچه این شعار را تکرار کردند و در فضای حسینیه غلغله دیگری به پا شد. امام برگشت و به طرف صندلیاش رفت ... بعد از «بسماللهالرحمنالرحیم» فرمود: «من امروز بنا نداشتم كه صحبت بكنم و حالا هم بهطور اختصار يك كلمه مىگويم و شما را دعا مىكنم ... شما آبروى اسلام را و آبروى رسول خدا را در پيشگاه مقدس حق تعالى حفظ كرديد. شما برادران موجب سرفرازى حضرت امام زمان(سلاماللهعليه) در پيشگاه خداى تبارك و تعالى شديد ... شمايى كه از جان خودتان در راه اسلام گذشتهايد و در ميدانهاى نبرد حق با باطل پيشقدم شدهايد و سركوبى كردهايد از اين دشمنان اسلام و دشمنان ملّت و دشمنان ملّت كُرد و غيركُرد، شماها موجب سرافرازى همه ملّت شديد، ما به وجود شما افتخار مىكنيم...»
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #امام_خمینی(ره) #جماران #شهید_علی_قمی #تیپ_ویژه_شهدا #کردستان #پیرانشهر #سردشت #پاسدار #سپاه
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
❄️ زندگی زیر برف و یخبندان
📖 ... روی ارتفاعات چند سنگر اجتماعی برای استراحت بچهها وجود داشت. سنگری که در آن بودم، 2 متر عرض و 8 متر طولش بود و حدود 10 نفر هم ظرفیت داشت. گرمای داخل سنگر با تعدادی چراغ نفتی تأمین میشد ... باد، برفها را به چپ و راست منتقل میکرد. همه شیارها و درّهها، صاف و پوشیده از برف شده بودند. ارتفاع برف بر روی صخرهها و دامنهها به حدود 10 متر هم میرسید. به نظرم آمد که در برخی از نقاط، ارتفاع برف بیش از این حرفها بود. نگاهی به سمت غرب ارتفاعات کردم. در آن باد و بورانی که میوزید، چیزی بهطور واضح مشخص نبود، اما از آنجا بر موقعیت دشمن اشراف داشتیم. این ارتفاعات تا قبل از عملیات نصر7 در دست عراقیها بود و آنها تا سر ارتفاعات، جادههای مواصلاتی آسفالته احداث کرده بودند؛ اما بعد از عملیات و تثبیت منطقه، به عقب رانده شدند و تقریباً در دشت منتهی به ارتفاعات استقرار یافتند ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه پدافندی #عملیات_نصر7 #سردشت #کردستان
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌲نبرد در جنگل
📖... صدای صفیر گلولههایی را که از کنار گوشم رد میشدند، به خوبی حس میکردم. برخی از گلولهها به صخرهها و تختهسنگهای اطراف خوردند و بعضی دیگر هم به بدنه ماشین اصابت کرده و آن را سوراخ کردند. دشمن بنا بر آمادگی قبلی، سخت با ما میجنگید. وقتی که با دوشکا چند نوار را به سمتشان خالی کردم، ناگهان در حین شلیک، قبضه دوشکا گیر کرد! یک لحظه نفس در سینهام حبس شد، مانده بودم که در این وضعیت چه کار باید بکنم. گلولهها نیز مدام به اطراف ماشین میخوردند. برای رفع گیر دوشکا حداقل به نیم ساعت زمان نیاز داشتم، اما فرصت کافی وجود نداشت. تا آن لحظه هم با چنین مشکلی روبرو نشده بودم. با ناامیدی و درماندگی گفتم: «خدایا! چه کار کنم؟ کمکم کن.» برای لحظهای نگاهم به کنار جاده افتاد ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #تیپ_ویژه_شهدا #سردشت #پیرانشهر #دموکرات #کومله
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
👌هوش و ذکاوت کاوه
📖... موقعیت منطقه طوری بود که بچههای ما مرتب آماج تیرهای دشمن بودند. تعدادی زخمی و تعدادی هم شهید دادیم. برادر کاوه وقتی که دید بچهها مورد هدف تیراندازی بیامان نیروهای ضدانقلاب قرار دارند، با صدای بلند فریاد زد: «به یه دوشکا بگید بیاد جلو.» وقتی که دوشکاچی آمد، برادر کاوه با دستش به درختی که در آن دشت قرار داشت اشاره کرد و گفت: «دوشکا رو قفل کن روی اون درخت و یه نوار هم به طرفش خالی کن.» دوشکاچی هم بیامان به طرف آن درخت شروع به تیراندازی کرد. بعد از اینکه یک نوار فشنگ را خالی کرد، یک نفر از بالای درخت پایین افتاد. همه مانده بودیم که برادر کاوه چطوری به این موضوع پی برده بود! یکدفعه صدای اللهاکبر بچهها بلند شد و همگی هوش و ذکاوت برادر کاوه را تحسین کردند.
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #تیپ_ویژه_شهدا #شهید_محمود_کاوه #سردشت #پیرانشهر #دموکرات #کومله #هوش #ذکاوت
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
هدایت شده از دوشکاچی
🔺 مقاومت در بُلفت
📖 نیروهای دشمن در حال فرار بودند که دیدم برادر ناصح به طرفم آمد و صدا زد: "احمدی! وایسا، کارِت دارم!" با خودم گفتم: "حاجی با من چه کار داره؟ نکنه اشتباهی شلیک کردم؟" در جوابش گفتم: "بله! درخدمتم؟" توی کانال نشست و گفت: "دستت رو بده به من!" دستم را گرفت و پرسید: "من کیام؟ چه کارهام؟" با تعجب گفتم: "خب معلومه، شما حاج ناصح هستی، فرمانده تیپ نبیاکرم" همانطور که توی کانال نشسته و دستم را توی دستش گرفته بود، سرش را خم کرد و پشت دستم را بوسید و گفت: "من به عنوان فرمانده و از طرف همه نیروهای این تیپ، دستت رو میبوسم، انشاءالله خدا این کاری رو که کردی، برای قیامتات بنویسه" ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍#دفاع_مقدس #کرمانشاه #عملیات_نصر7 #سردشت #نصر7 #تیپ_نبی_اکرم
🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇
https://sooremehr.ir/book/3321
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🇮🇷 @dooshkachi
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🌹کاک ناصر فرمانده قلبها
📖... به دستور برادر کاظمی، چند ماشین هم به دنبال ستونهای پشتیبانی و تدارکاتی نیروهای خودی قرار گرفتند که مقداری وسیله و مواد خوراکی هم پشت آنها قرار داشت. تعجب کردم و با خودم گفتم: «با وجود تدارکات و پشتیبانی کافی، چه لزومی داره این ماشینها هم به ستون اضافه بشن؟!» ... بعداً متوجه شدم که قبل از عملیات، برادر کاظمی تعدادی از روستاهای مسیر و همچنین نیازمندیهای مردم آنجا را شناسایی کرده و دستور داده بود که این چند ماشین هم وسایل مورد نیاز آن روستاها را با خود ببرند و بین مردم توزیع کنند.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #شهید_ناصر_کاظمی #تیپ_ویژه_شهدا #کاک_ناصر #پیرانشهر #سردشت
🌐 خرید اینترنتی کتاب👇
https://bistoonart.com
https://sooremehr.ir/book/3321
🇮🇷 @dooshkachi
🌹کاک ناصر فرمانده قلبها
📖... به دستور برادر کاظمی، چند ماشین هم به دنبال ستونهای پشتیبانی و تدارکاتی نیروهای خودی قرار گرفتند که مقداری وسیله و مواد خوراکی هم پشت آنها قرار داشت. تعجب کردم و با خودم گفتم: «با وجود تدارکات و پشتیبانی کافی، چه لزومی داره این ماشینها هم به ستون اضافه بشن؟!» ... بعداً متوجه شدم که قبل از عملیات، برادر کاظمی تعدادی از روستاهای مسیر و همچنین نیازمندیهای مردم آنجا را شناسایی کرده و دستور داده بود که این چند ماشین هم وسایل مورد نیاز آن روستاها را با خود ببرند و بین مردم توزیع کنند.
👈تکمیلی این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🌷به مناسبت سالروز شهادت ناصر کاظمی
📚خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒 #سوره_مهر #دفاع_مقدس #کرمانشاه #کردستان #شهید_ناصر_کاظمی #تیپ_ویژه_شهدا #کاک_ناصر #پیرانشهر #سردشت
🇮🇷 @dooshkachi
🧨 پیشواز خطر
📖 ... پرواز پرندگان غیرعادی به نظر میآمد. شاید کسانی به آشیانهشان نزدیک شده بودند و آنها هم از ترس، پرواز میکردند و جابجا میشدند. از روی تویوتا، اطراف جاده را بهتر میدیدم. نیروهای پیاده همچنان با احتیاط به سمت روستا حرکت میکردند. کنار جادهی نزدیک روستا یک آسیاب کهنه بود. به آنجا رسیدیم. برادر گنجیزاده با اسلحهی قنداق کوتاه ژ-3، در جلوی یکی از ستونها در حال پیشروی بود. نوک سلاحش را به طرف آسمان گرفته بود و با قرار دادن انگشت اشارهاش بر روی ماشه، منتظر هر جنبندهای بود تا به طرفش شلیک کند. او در همه مواقع جلودار بود و به پیشواز خطر میرفت. در حین حرکتش دیدم که یک لحظه به آرامی به سمت ماشین من آمد. بعد از اینکه نگاهی به اطراف انداخت، رو به من کرد و گفت: «احمدی! کمی به داخل جنگل تیراندازی کن ببینیم چه خبره!» من هم بدون هدف مشخصی، یک نوار دوشکا به صورت رگباری به چندین نقطه منطقه شلیک کردم ...
👈ادامه این خاطره در کتاب #دوشکاچی
🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی
📒انتشارات #سوره_مهر
📍 #دفاع_مقدس #کرمانشاه #تیپ_ویژه_شهدا #کردستان #شهید_رضا_ملکیان #شهید_محمدعلی_گنجی_زاده #پیرانشهر #سردشت #ضدانقلاب
🇮🇷 @dooshkachi