eitaa logo
دوشکاچی
128 دنبال‌کننده
227 عکس
57 ویدیو
0 فایل
📘کتاب #دوشکاچی 🎙خاطرات #علی_حسن_احمدی 📖چاپ اول : سال۹۸ 📚ناشر : #سوره_مهر 📍موضوع : #دفاع_مقدس ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi 💻 dooshkachi.blog.ir ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯ 🌍اخبار رسمی ما را فقط از این کانال پیگیری بفرمائید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 در مصاف با نفاق 📖 لوله قبضه را به سمت ورودی شهر، که منافقین در آنجا حضور داشتند، گرفتم و بعد از تنظیم سلاح، آنها را به رگبار بستم. آن‌قدر از منافقین نفرت به دل داشتم که با شدت تمام به سمت‌شان تیراندازی می‌کردم. در حین تیراندازی، در دل می‌گفتم: «خدایا شکرت که همه منافقین رو یکجا جمع کردی تا ما هم این‌طوری از اونا پذیرایی کنیم! چنین فرصتی دیگه گیرمان نمیاد!» تیراندازی‌هایم کماکان ادامه داشت تا اینکه متوجه شدم یکی از نیروهای پیاده خودی به فاصله نه چندان دوری از من، در کنار تپه موضع گرفته است و به سمت ورودی شهر تیراندازی می‌کند. زمان زیادی نگذشت که یکی از تانک‌های منافقین از داخل شهر بیرون آمد و به سمت او شلیک کرد. با شلیک گلوله تانک، پیکر نیروی ما هم نقش بر زمین شد. تا این صحنه را دیدم، خیلی سریع قبضه را رها کردم و به سمتش دویدم. وقتی به موضعش رسیدم، با پیکر چاک‌چاکش مواجه شدم. او را با همان وضعیت دلخراشی که داشت، روی دوشم انداختم و به سمت بالای تپه برگشتم. ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 www.sooremehr.ir/fa/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 جنایت داعشی‌های وطنی 📖 به مرکز شهر و نزدیک بیمارستان امام خمینی که رسیدیم، توقف کردیم. اسلحه را مسلح کردم و با احتیاط از ماشین پیاده شدم. خودم را به کنار در نرده‌ای بیمارستان رساندم. از همانجا به داخل حیاط و محوطه بیمارستان نگاهی کردم. با صحنه عجیب و دلخراشی مواجه شدم. حیاط بیمارستان پُر بود از جنازه‌هایی که روی هم افتاده بودند و بیشترشان هم لباس نظامی به تن داشتند. به نظر می‌رسید لباس‌هایشان سوخته بود. خوب که نگاه کردم، در کنار بیشتر جنازه‌ها انبوهی از پوکه‌های فشنگ را دیدم. در گوشه دیگری از حیاط، بعضی از کشته‌ها لباس غیرنظامی به تن داشتند و معلوم بود که از مردم عادی‌اند. آنها نیز قربانی شده بودند. در آنجا هنوز آثار آتش‌سوزی و لباس‌های سوخته دیده می‌شد. در آن لحظه فکر کردم که این آتش‌سوزی‌ها احتمالاً بر اثر بمباران هواپیماهای عراقی بوده است، اما ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 www.sooremehr.ir/fa/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺روایت سردار ناصح از جنایت منافقین : وقتی منافقین به بیمارستان اسلام آباد غرب رسیدند مجروحین را زنده آتش زدند ... 📍 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
30.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽روایت علی حسن احمدی از عملیات مرصاد 📺برشی از مستند حماسه مرصاد | شبکه دو سیما 🗓 ۴ مردادماه ۱۳۹۹ 📍 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 مقاومت در بُلفت 📖 نیروهای دشمن در حال فرار بودند که دیدم برادر ناصح به طرفم آمد و صدا زد: "احمدی! وایسا، کارِت دارم!" با خودم گفتم: "حاجی با من چه کار داره؟ نکنه اشتباهی شلیک کردم؟" در جوابش گفتم: "بله! درخدمتم؟" توی کانال نشست و گفت: "دستت رو بده به من!" دستم را گرفت و پرسید: "من کی‌ام؟ چه کاره‌ام؟" با تعجب گفتم: "خب معلومه، شما حاج ناصح هستی، فرمانده تیپ نبی‌اکرم" همانطور که توی کانال نشسته و دستم را توی دستش گرفته بود، سرش را خم کرد و پشت دستم را بوسید و گفت: "من به عنوان فرمانده و از طرف همه نیروهای این تیپ، دستت رو می‌بوسم، ان‌شاءالله خدا این کاری رو که کردی، برای قیامت‌ات بنویسه" ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 دومین روایت خبرگزاری تسنیم از دوشکاچی 🔹 دکتر : از مأموریت‌های اساسی حوزه هنری، تمدن‌سازی نوین انقلاب اسلامی است. متن کامل این خبر در آدرس زیر👇 🌐 https://b2n.ir/101238 🎙 خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 اتمام حجت! 📖 ... خوب به حرف‌هایش گوش دادم. او روی بخشی از صحبت‌هایش تأکید زیادی کرد و گفت: «هدف شماها از اینکه اینجا اومدید چیه؟ می‌خواهید چی کار کنید؟ ...» بعد هم ادامه داد و گفت: «شما باید خوب آموزش ببینید تا بتونیم غائله کردستان رو توسط شما ختم کنیم ... اونجا کار خیلی سخته. ما نیاز به نیروی ثابت داریم. هر کسی که مشکلی داره و گرفتاره و نمی‌تونه بیاد و با ما بمونه؛ یا هر کسی که زن و بچه‌ای داره و یا آماده جون دادن و شهادت نیست، می‌تونه برگرده و همراه ما نیاد.» صحبت‌های برادر بروجردی برایم عجیب بود و مرا به فکر فرو برد! بعد از پایان سخنرانی‌اش، زمزمه‌هایی بین بچه‌ها شروع شد ... 👈ادامه این خاطره در کتاب 🎙خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🔺 دومین روایت خبرگزاری فارس از دوشکاچی 🔹 روایتی صادقانه از یک «تفنگدار» کرمانشاهی در جنگ 🔸 ماجرای بی‌مهری مسئولان به کتاب دوشکاچی متن کامل این خبر در آدرس زیر👇 🌐 https://b2n.ir/611163 🎙 خاطرات 📒انتشارات 📍 🌐 لینک خرید اینترنتی کتاب👇 https://sooremehr.ir/book/3321 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🇮🇷 @dooshkachi ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯