خواستم ازش فاصله بگیرم که حلقه ی دستش تنگ تر شد.و گفت
_دیگه دلم نمیخواد اشک بریزی...میخوام بخندی
_بخاطر بچه مون ؟
با نگاه معنا داری گفت
_بخاطر بچه مون و خودت...
********
درحالی که به موهام چنگ میزدم گفتم
_بهش بگو هر چقدر پول بخواد بهش میدم خواهش میکنم فریبا
_همین که گفتم می خواست تلفن و روم قطع کنه ترنج پیدا کردن دکتری که بخواد دروغ تحویل شوهرت بده که حامله ای سخته یه فکر دیگه بکن
دلم میخواست سرم و به دیوار بکوبم با کلافگی گفتم
_خیلی خوب خداحافظ
تماس و قطع کردم و درحالی که طول اتاق رو طی میکردم لعن و نفرین به خودم میفرستادم
سه روز بود امیر رو پیچونده بودم و اون همش میگفت بریم دکتر...امروز هم اخرین مهلتم بود که تموم شد
فردا منو میش دکتر میبرد و همه چیز برملا میشد
روی تخت نشستم این بار دیگه منو نمیبخشید این بار ازم متنفر میشد
این بار سه طلاقم میکرد این بار منو میکشت
فکر کن ترنج ...فکر....فکر...فکر لعنتی یه غلطی بکن تا امیر و از دست ندادی
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت152
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋