لب هام میلرزید . حتی دست هامم میلرزید
درحالی ک داشتم با غذام بازی میکردم خیره ش شدم که لیوان دوغش رو سر کشید
لبم و محکم گاز گرفتم منو ببخش امیر بهت نارو میزنم
نگاهی بهم انداخت و با اخم ریزی گفت
_بخور غذاتو ... وگرنه به زور میریزم تو حلقت. تو الان یه اون بچه تو شکمت داری
لبخند کم جونی زدم و گفتم
_باشه میخورم
تکیه داد ب صندلی و گفت
_چیز دیگه ای هوس کردی برات بخرم؟
کاش سرم داد میکشید تا عذاب وجدان کارم و نداشته باشم.
اروم جواب دادم
_نه
_حالت تهوع داری؟ چند بار بهت گفتم بریم پیش یه دکتر پشت گوش میندازی فردا دست و پات رو میبندم و میبرمت
قلبم تند کوبید و گفتم
_باشه...فردا بریم
بشقابش رو عقب کشید و گفت
_دستت درد نکنه یکیو میارم از فردا...مجبور نباشی خودت غذا بپزی
بلند شد و منم بلند شدم دست و پام میلرزید از هیجان به زور میز و جمع کردم
و بدون شستن ظرف ها از اشپز خونه بیرون زدم و کنار امیر که فیلم جدیدی رو پلی کرده بودنشستم و پاهای برهنم رو روی هم انداختم
🎭 #دوستی دردسرساز
📜 #پارت153
═◦∞☆ #بزن_رو_پیوستن ☆∞◦═
👄『 @dosti_roman ...』💋