📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: وجدان راحت
#بانوی_شهیده_شهلا_هادی_یاسین
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: حتی یک بار
#بانوی_شهیده_اعظم_شفاهی
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: چادر گل قرمزی..
#بانوی_شهیده_کبری_حسن_زاده
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: اُمّ الشهداء
#بانوی_شهیده_فاطمه_نیک
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: مهمان
#بانوی_شهیده_رقیه_محمودی_اصل
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: شجاعت
#بانوی_شهیده_رقیه_محمودی_اصل
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: حسینیه شهدا
#بانوی_شهیده_منیره_ولیزاده
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
📎 #داستانک بانوان شهیده
📖 این قسمت: شجاعت
#بانوی_شهیده_رقیه_محمودیاصل
#چادرهای_سرخ
#حجاب
#دُوره
🚩
@dowreh
#داستانک_واقعی
بعضی از موثقین اهل علم در نجف اشرف، از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور نقل کردند که فرمود:
« در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) مشرف هستم و یک نفر جوان عرب معیدی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند..
فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم که ناگاه همان عرب معیدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا (ع) را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد.
به دنبالش رفتم و دلیل لبخندش را با امام پرسیدم و خواب خود را برایش بازگو کردم و گفتم چه کرده ای که امام (ع) با لبخند به تو جواب می دهد؟
گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شب های جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده و می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا این که شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری شاید هفته ی دیگر زنده نباشم. گفتم باران می بارد هوا سرد است مشکل است؛ نپذیرفت.
ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آن ها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهدا (ع) را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم می دهد.. »
اللهم ارزقنا..
#کربلا
#داستانک
┄┅══❁❀❁🎙🎧🎤❁❀❁══┅┄
« دُوره »، برگزارکننده ی دوره های فن بیان، گویندگی، اجرا، سخنوری، قصه گویی و..
.
📚
📖 #داستــــــــانــــــــک
🔰مرد مهمان گفت:
« سفر سختى بود. یک ماه طول کشید ».
امام رضا (ع) فرمودند: « خوش آمدى!! »
مرد مهمان:
« ببخشید که دیر وقت رسیدم..
بىپناه بودن، مرا مجبور کرد که در
این وقت شب، مزاحم شما شوم ».
امام لبخند زدند و فرمودند:
« با ما تعارف نکن! ما خانوادهاى
میهمان دوست هستیم.. »
در این هنگام روغن چراغ گرد سوز،
فرو نشست و شعلهاش آرام آرام کم نور
شد. 🪔
میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد،
اما امام دست او را آرام برگرداند و خود،
مخزن چراغ را پر کرد..
مرد گفت: « شرمندهام! کاش انقدر شما را به زحمت نمىانداختم »..😔
امام در حالى که با تکه پارچهاى، روغن را
از دستش پاک مىکرد، فرمودند:
« ما خانوادهاى نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم »..💖
#امام_رضـــــا (ع)
@dowreh