#داستانک_واقعی
بعضی از موثقین اهل علم در نجف اشرف، از مرحوم عالم زاهد شیخ حسین بن شیخ مشکور نقل کردند که فرمود:
« در عالم رؤیا دیدم در حرم مطهر حضرت سیدالشهدا (ع) مشرف هستم و یک نفر جوان عرب معیدی وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام کرد و حضرت هم با لبخند جوابش دادند..
فردا شب که شب جمعه بود به حرم مطهر مشرف شدم و در گوشه ای از حرم توقف کردم که ناگاه همان عرب معیدی را که در خواب دیده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضریح مقدس رسید با لبخند به آن حضرت سلام کرد ولی حضرت سیدالشهدا (ع) را ندیدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد.
به دنبالش رفتم و دلیل لبخندش را با امام پرسیدم و خواب خود را برایش بازگو کردم و گفتم چه کرده ای که امام (ع) با لبخند به تو جواب می دهد؟
گفت مرا پدر و مادر پیری است و در چند فرسخی کربلا ساکنیم و شب های جمعه که برای زیارت می آیم یک هفته پدرم را سوار بر الاغ کرده و می آوردم و هفته دیگر مادرم را می آوردم تا این که شب جمعه ای که نوبت پدرم بود چون او را سوار کردم مادرم گریه کرد و گفت مرا هم باید ببری شاید هفته ی دیگر زنده نباشم. گفتم باران می بارد هوا سرد است مشکل است؛ نپذیرفت.
ناچار پدر را سوار کردم و مادرم را به دوش کشیدم و با زحمت بسیار آن ها را به حرم رسانیدم و چون در آن حالت با پدر و مادر وارد حرم شدم حضرت سیدالشهدا (ع) را دیدم و سلام کردم. آن بزرگوار به رویم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا به حال هر شب جمعه که مشرف می شوم حضرت را می بینم و با تبسم جوابم می دهد.. »
اللهم ارزقنا..
#کربلا
#داستانک
┄┅══❁❀❁🎙🎧🎤❁❀❁══┅┄
« دُوره »، برگزارکننده ی دوره های فن بیان، گویندگی، اجرا، سخنوری، قصه گویی و..
.
سلام..
عزاداریاتون قبول باشه.. 🖤
بچه ها یادتونه آبان ماه بود که دوستای شیرازیم روز برگشتن به شهرشون، مهمون ما شدن و گلدونامو عوض کردن؟؟؟
دوستم سارا بود که از رفقای قدیمی و بامعرفت منه. یکی از فعالیتاش اینه که نمایشگاه های فروش محصولات ارگانیک و خونگی برای حمایت از زنان روستا توی جهادکشاورزی شهرهای مختلف برگزار میکنه..
این بار هم بهمین جهت تهران اومده بود به همراه دخترخالش #ریحانه..
یه دختر۲۰ساله و به تمام معنا خانوم..
تو اون مدت ۲,۳ بار باهاش برخورد داشتم، تک دختر خونه، عزیزکرده فامیل و خیلی باصفا و خاکی و خدا دوست..
با اینکه اقوامشون به لحاظ مذهبی و انقلابی متوسط بودن، پس زمینه گوشیش عکس #حاجقاسم عزیز بود..
.
.
بعد از رفتنشون چند باری با سارا تلفنی صحبت کردم و هربار صحبت ریحانه هم میشد و یادش میکردیم❤️
و قرار گذاشتیم شهادت حضرت زهرا س، یعنی این چن روز رو دسته جمعی باهم بریم #کربلا.. بعدش مستقیم بیایم تهران و اونا هم برای برگزاری نمایشگاه شب یلدا آماده بشن..
چند روزی که پیگیر درمان مادرم بودم ازش خبر نداشتم
تا اینکه دیشب..
.