#تمرین_چهارم
#جولان ذهن
غزه، لبنان، قدس، فلسطین، اصلا هرجای دنیا، گفتن از جنگ دردآور است، حس رعب و وحشت در برابر امنیت حس تلخ و ترسآوری است، خوب میدانم نگرانی مادرهایی را که ممکن است بعد از کشتهشدن فرزند زنده بمانند، دیدهام شیونهای بنفش و تلخ و بیصدای پدران و برادران ناموس از دست داده را..
خوب میدانم ترس از خراب شدن آوار را، اما خراب شدن آوار را نه، میفهمم ترس از دست دادن عزیزان را اما از دست دادن خود عزیزان را نه.. شاید فرق شنیدن و دیدن، شنیدن کی بود مانند دیدن،
کجا وقتی دستت بریده شده و دارد میسوزد مثل وقتی است که کسی بگوید دستم را بریدم و مثل اسپند روی آتش است،
باید رفت و دید، باید رفت و چشید، فرق مرد سخن تا مرد میدان، فاصلهای به همین عمق به همین زیادی..
از حرف تا عمل...
#سردار دلها
زهرا دلاوری پاریزی
#خطخطیهای_کارگاهی
#یادداشت_نویسی
۱۲/۸/۱۴۰۲
"طلاقستان ِمطلاق"
اول احساس کردم شوخی است، میشد با این اموجی نشانش داد: 😏😏
اما بعد کمی جدیتر شد. توی کارگاه که هستیم، انواع و اقسام چیزهای عجیب و غریب برایت عادی میشود، حتی شنیدن "مطلاق" درباره کریم اهل بیت.
فرهنگ لغت میگوید بیش از سه مورد یعنی کثیر، بنابراین جا دارد فکر کنی از سه بار تا مثلا ۵۰، ۲۰۰، یا حتی ۴۰۰ بار، آن هم طلاق دادن، آن هم از که؟ از شخص اول مملکت، کریم اهل بیت علیهم السلام..
بماند هرچه توی دلت بهم خندیدی جا داشت، اما توی کتابهای برادرخواندهها آمده خاندان سلطنت عباسی برای تخریب خاندان علوی به طمع تاج و تخت، دست به تاراج شخصیت سید و سالار جوانان اهل بهشت، یا همان اشبه الناس برسولالله زدهاند و یا به دهها خصومت و دلیل نامردوار دیگری.
مسئله که در کتابهای جدی و صحیح خودی یافت میشود، کمی نگران کنندهتر و بغرنجتر میشود، به طوری که صدای بچههای کارگاه به دفاع یا توجیه یا انکار قاطع بلند است، لبخند استاد اما معنای دیگری داشت،
فرمودند: حدیث یا معتبر است یا نامعتبر، نامعتبر یعنی جعلی و صفر، اما حدیث معتبر ممکن است ضعیف باشد و حسن و ثقه و یادم نیست.. نتیجه این حرف این بود که تا جایی که میتوانی باید آماده توجیه نیکو باشی وگرنه به این راحتی نیست که با تضعیف سند، یا تضعیف افراد موثق و جلیل القدری که توجیهاتی آوردهاند یا حداقل سکوت کردهاند، بخواهی اعتبار کتب روایی و امثال و علامه مجلسی و شیخ کلینی را زیر سوال ببری..
اولین چیزی که به ذهنت میرسد، همان چیزی است که احتمالا تا الان شما هم به خاطرت خطور کرده، بله درست است، آقای جوانان بهشت خواستنی و دلربا بود و شرافت و کرامت خانواده اش هر پدر و دختری را به طمع میانداخت خودش را به افتخار پیشکش آستان زاهدانه و عابدانهاش بکند و محرمیت خاندان رسول الله را طلب کند،
اما از آن جهت که آیین نامه شریعت اجازه نگهداری همزمان بیش از ۴ بانوی رسمی و دائمی را نمیدهد، ناگزیر به نیکویی رها کردنشان میانجامید، که البته خود پدرها هم در درخواستشان ان شاء امسک او طلق را ذکر کردهاند؛ البته قطعا همانطور که ذهن شما، حتی یک فرد عادی را (البته به جز خسرو پرویز یا شاهان قاجار 🙃) از چنین شهوترانی عجیب و غریبی مبرا میکند، قطعا نسبت غلبه شهوت بر آن عزیزی که مسائل زمانش او را به انزوا و غربت حتی در خانه خودش کشاند، بسیار بعید و ناجوانمردانه است.
حالا دیگر با خود توست، که همچنان بگویی حدیث ضعیف و سند ضعیف و فلان، یا سکوت کنی و توقف و بگذری..
یا با افتخار برایش توجیه شایسته جاه و جلال و مقام وجیها عنداللهی حسن بن علی روحی لهما الفداء بیاوری و به دلربایی و دلبری دو جهانی اش بنازی..
ای سروِ نازِ حُسن که خوش میروی به ناز
عُشّاق را به نازِ تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعتِ خوبت که در ازل
بُبْریدهاند بر قدِ سَرْوَت قبایِ ناز
آن را که بویِ عَنبر زلفِ تو آرزوست
چون عود گو بر آتشِ سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بُوَد سوزِ دل، ولی
بی شمعِ عارضِ تو دلم را بُوَد گداز
صوفی که بی تو توبه ز مِی کرده بود، دوش
بِشْکَست عهد، چون درِ میخانه دید باز
از طعنهٔ رقیب نگردد عیارِ من
چون زر اگر بَرَند مرا درِ دهانِ گاز
دل کز طوافِ کعبهٔ کویت وقوف یافت
از شوقِ آن حریم ندارد سرِ حجاز
هر دَم به خونِ دیده چه حاجت وضو؟ چو نیست
بی طاقِ ابروی تو نمازِ مرا جواز
چون باده باز بر سرِ خُم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لبِ ساقی شَنید راز
#یاوجیهاعندالله
#اشفع_لناعندالله
زهرا دلاوری پاریزی
#خطخطیهای_کارگاهی
#یادداشت_نویسی
#تمرین_پنجم
۱۴۰۲/۸/۱۴
@https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
"نیمه پنهان"
وقتی دأبت این باشد که آموختههایت را به کار بگیری که بر جانت بنشیند، ممکن است به دردسر هم بیافتی..
منظورم آموختههای کارگاه گفتگوی موثر است، اولین گام طرح یک سوال به صورتی است که مخاطب آن را سوال خود احساس کند..
اما به هر حال ارزشش را دارد، کلاس داشت به حد انفجار نظر میرسید، با زدن به وایتبرد آرامشان کردم گفتم باعث افتخار من است که مخاطب شما واقع شدهام، لبخندی روی لبانشان نشست.
موضوع وجود خداوند بود در کلاس اندیشه، دلایل اثبات و رد یکی پس از دیگری به میان میآمد، بعضی حقیقتا تمام قامت به دفاع از مقتدر هستیبخش بلند شده بودند، طوری که یکی دو نفر عقب نشینی کردند، گفتم دوستان دلیل منطقی نمیخواهم، خدای خودتان را برایم شرح دهید، هست یا نیست؟ نزدیک است یا دور؟ گاهی هست، گاهی نیست؟ ارتباطتان با او چگونه است؟ هر وقت با او کار دارید احضارش میکنید؟
سکوت عجیبی بر کلاس حاکم شد، سرها یکی یکی به پایین میآمد، من هم سکوت کردم، خیلی دلچسب بود، احساس کردم بچهها دارند دنبال خدایشان میگردند، خدایی از لابلای تودرتوی باورهای حقیقی و مجازی، یک نفر سکوت را شکست،
استاد الان که فکر میکنم خیلی نزدیک است، حتی صدای ذهنم را میشنود، بدون کلمه، بدون صدا،
صدایش اما کمی میلرزید، مثل دلتنگی عاشقی که به معشوقش میرسد و نمیداند از دلتنگی بگوید یا از شوق وصال..
گفتم میبینی که از بین این ۳۰ نفر دقیقا با خود تو وارد رابطهی عشقی شدهاست؟ گفت حسش میکنم در آغوش خودم، یا برعکس من در آغوش او..
قطره آبی از گوشه چشمم به پایین دوید، با نگاهی نافذ تا عمق وجودش را کاویدم، به او فهماندم سعی کن توی همین آغوش بمانی که پناهگاه قابل اطمینانی است..
#یادداشت_نویسی
#تمرین_هفتم
#خطخطیهای_کارگاهی
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۸/۱۶
https://eitaa.com/Dr_zdp53_Theology
"مرکز دنیا"
زمین گرد است، روی سطحش که باشی همان جا میتواند مرکز دنیا باشد، جایی که باید از خودت شروع کنی به آبادانی و ساختن، اما معمولا آدمها خودفراموشی دارند، درصدد ساختن همه به جز خودشان هستند، خودم هم البته در همین طیف.
این مطلب وقتی بروز بیشتری دارد که طرف پیغمبر خودخوانده هم باشد، دانای کل، عقل عالم، با نگاهی از بالا به پایین با صدها عنوان و افتخار به یدک کشیده..
وقتی تحمل دو کلمه، نقد یا حرف حساب ندارد، چطور میتواند دیگران را اصلاح کند؟
احتمالا تلخی کلماتم کامتان را تلخ کرده، بله واقعا به همین تلخی است، وقتی در سطح عالی نتوانی با مخاطب دو کلمه مثل انسان عاقل حرف بزنی، دلت میخواهد بروی و چاه و نخلستانی پیدا کنی و ناخودآگاه یاد کمری می افتی که در چاه خم شد برای تخلیه تلخی واگویهها ..
میلم نبود که این کارگاه بشود همان چاه، اما احساس کردم سنگ صبوری هست که به حرفهایم گوش کند،
برمیگردم سر خط، اینجا دقیقا همین نقطه، مرکز دنیاست باید از همین جا شروع کرد به ساختن و آبادانی..
#تمرین_دهم
#خطخطیهای_کارگاهی
#یادداشت_نویسی
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۸/۱۹
@Dr_zdp53_Theology
"قند پهلو"
چای را میخورم به خاطر ریش سفید قندش. چای تلخ که کام را تلخ میکند، قند به داد دهانم میرسد، شیرینی بر تلخی غلبه دارد، با دو تاکید: ان مع العسر یسرا، فان مع العسر یسرا..
تلخی همنشینی با آدمهای بادکرده، تلخزبان و تندمزاج، با قند پهلوی دوست مصفا، زلال و پراحساس جبران میشود، خداکند شما هم از این دوستان خصوصی و خاص داشته باشید، چه قنجی میرود دلتان، و چه گرهی از ابرویتان باز میکند،
عطری به کلامتان میدهد که نگو، دلی ازتان میبرد که مپرس..
عنقریب شما را مثل محول الاحوال حال به حال میکند، چون درک خاص از حالتان دارد،
چون برایش مهم هستید و چون برایتان مهم است ..
بگذریم! عجب دل و قلوهای دادیم غروب سخت جمعهای..
بوی کباب دل و جگر جمعهها، از خانه منتظران بلند و ...
هنوز هستند طبیبان دوار بطبه در اندازه و وسع وجودیشان..
#مخاطب_خاص
#تمرین_یازدهم
#خطخطیهای_کارگاهی
#یادداشت_نویسی
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۸/۱۹
"جزم عزم"
بیدار که شدم دو دستی بر سرم زدم، زنگ هشدار ساعت را خاموش کرده و خوابیده بودم. با خودم گفتم امروز محروم شدی، اما به خودم نهیب زدم باید برسم، از تجریش تا کلاس حدود دو ساعت بود و من ۱ ساعت و ۴۵ دقیقه فرصت داشتم،
به سرعت برق و باد آماده شدم، اسنپ گرفتم، به اسراف و وقت و هیچ چیز فکر نمی کردم، فقط به رسیدن به کلاس گفتگوی موثر..
تاکسی اینترنتی هم از نعمتهایی است که گاهی حقیقتا به داد زمان آدم میرسد، قبول کرد، ۳ دقیقه تا مقصد، انگار ۲۰ میلیون در بانک برده باشم، کیفم را برداشتم و پریدم جلوی درب خانه.
توی تیبای سفید نمره ۳۶۳ تهران که نشستم گروه کلاسی را باز کردم، دیدم صحبت زمان شروع کلاس است، نوشتم دوستان خواب افتادم و ساعت ۹ میرسم، لطفشان در حد یک ربع تاخیر در شروع کلاس شامل حالم شد و این خودش خیلی لطف بود.
نفس راحتی کشیدم، سفر خودم را با گزینه امنیت سفر به اشتراک گذاشتم و راه افتادیم. رانندهای که وقار و متانتش را با کسب اجازه برای بنزین زدن اظهار کرد، زمان معطلی برای بنزین را با سرعت دائمی ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت در مسیر جاده جبران کرد و ساعت ۹ و ربع در مقصد پیادهام کرد.
همکلاسیها تعجب کرده بودند که برای کلاس بالای ۳۰۰ هزار خرج کردهام و خودم را رساندهام، اما برای منی که همین دیروز در کلاس نیازش را در بین ۴۰ دانشجو درک کرده بودم، خیلی طبیعی بود.
بگذریم، نشستم و چشم به لبهای استاد دوختم که باز و بسته میشد و از آن کلمه و گوهر میبارید، طوری که نمیشد حتی از یک کلمهاش گذشت.
سوال پشت سوال و جواب پشت جواب..
الحمدلله رب العالمین..به نظرم امروز خوشحالترین انسان روی زمین بودم.
#یادداشت_نویسی
#خطخطیهای_کارگاهی
#تمرین_پانزدهم
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۸/۲۵
"چاقی"
آدمها کم کم چاق میشوند، در هر دو جهت؛ هم جسم و کالبد، هم جان و روح.
شاید چاقی جسم برای یکی از این دلیلهای مزهدار باشد؛ مثل یک وجب روغن سبز خوشرنگ روی قرمهسبزی، نان بربریهای لوگوی شبکه ۳ تلویزیون، برنجهای دمی طارم که بویش تا سر کوچه میرود و آن لایه قرمز شفاف روغن روی آبگوشتهای مامان که هوش از سرت میبرد..
اما علت چاقی و فربهی جان، علم، شناخت و یا معرفت است. معرفتهای حضوریِ وجدانی و عرفانی، معرفتهای حصولیِ حسی_شهودی، معرفتهای عقلیِ حصولی_حضوری، و معرفتهای وحیانیِ عقلی، بگذریم که هر معرفت غیر انفسیِ آفاقی باید تبدیل به معرفت انفسیِ حضوری و شهودی شود تا جزو دانش تو یا همان وجود تو گردد.
این معرفتها میشود چاقی روحی انسان، و لابلای همهی این چربیها، انواع و اقسام معارف هست، از معرفت مسموعات و مذوقات گرفته، تا مبصرات و مشمومات و ملموسات..
از یک جایی به بعد آفاق و انفس در هم میآمیزد و جدایی دو ساحت به غایت دشوار است، دیگری خود تو میشود و تو دیگری، محیط اطراف در تو متجلی میشود و زنده، لذا دیگر آسیب و تخریب محیط پیرامونت بسیار نادر است.
نمیدانم این اتحاد از کی و کجا شروع میشود، اما میدانم اگر این اتحاد شکل نگیرد، یعنی هنوز نتوانستهای یگانگی و وحدت را درک کنی با این تفسیر:
"تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز"
#خطخطیهای_کارگاهی
#یادداشت_نویسی
#تمرین_شانزدهم
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۸/۲۶
"مصباح الهدی"
برق سه فاز در چشمانم بود. نمیدانستم از زیبایی این جوال بخندم یا گریه کنم. تعبیر قرآن به جوال خدا در عین زیبایی و درایت، شدیدا متاثر کننده بود.
قهر خدا وسط داستان، خندهاش وسط جهنم، بوس و کنار وسط حورالعینها، تخت و پادشاهی و حکمت، سیاست، اقتصاد و خود خود زندگی..
کتابی که کهنه نمیشود، این جوال قشنگ بود به خصوص برای خودم، یاد پارسال افتادم، ماه مبارک در نمایشگاه بین المللی قرآن، قصد داشتم این قضیه را به اثبات برسانم: "خوشتر آن باشد که سر دلبران،
گفته آید در حدیث دیگران.."
موضوع، قرآن از دیدگاه انديشمندان غربی بود، حالا که فکر میکنم، میبینم اول باید نگاه کنم که قرآن در نظر خودم چگونه است؟ کتابی که با صوت و صفحات و کلمات و معانیاش سالهاست دمخورم..
به قول مارگارت مارکوس که با شنیدن ترجمه که نه، اما با شنیدن صوت قرآن متحول و در ۳۳ سالگی مسلمان شد، خود کلمات نازنین خداست که بر جان مینشیند..
همان جانی در ما دمیده است و شدیم پاره وجود خدا.. آه خدایا چقدر این گونه نگاه کردن به تو زیباتر است.
شنیدن سخنت این مدلی خیلی شیرینتر است..
مثل این که شبها سر فرزندت را روی دامن بگیری و قصه بگویی و آرامش کنی و راحت بخوابد.. بی خیال همهی خستگیهای روز..
حالا تو هم ما را در برگرفتهای و راحت برایمان جوال میخوانی و ما کیف میکنیم.. لذت عالم را میبریم به خصوص وقتی جوالهایت ترانه میشوند و از دهان خوانندهها بیرون میآیند..در قالب سه گاه چهارگاه و همایون و دشتی و حجاز برایمان مستی آفرین میشوند..
آنوقت است که کلماتت دل سنگ را آب میکند، کوه طور را متلاشی میکند و سنگ خارا را منبع چشمههای گوارا..
آه خدای زیباسخنم.. خدای متکلمم..
کلام میخوانم که با تو همصفت شوم، متکلم شوم، به گفتار تو.. و کلم الله موسی تکلیما..
دیروز یکی از دانشجوهای رشته عکاسی، قبل از شروع درس در اولین جلسه گفت: استاد لطفا صادقانه جواب بدین، حستون از تدریس این درس چیست؟ ما تصورمون از اندیشه اسلامی یک درس خشک است که فقط باید پاسش کنیم. نگاهی کردم و گفتم: حقیقتا تصورم این است که نمیدانم عاشقان متکلم میشوند یا متکلمان عاشق. چیزی نگفت.
درس را شروع کردم و یک ساعت و ربع گذشت تا اعلام پایان درس کردم.
همان دانشجو برگشت و گفت: "استاد امروز فهمیدم نه تنها عاشقان متکلم میشوند که تمام رسالتشان چشاندن همان عشق است در جان مخاطبشان."
آری متکلم حقیقی خود خداست و کلماتش عالم را در پرتو عشق رقم زده است، همان وقتی که عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد. تجلی نورش در کائنات تابید و همه را درگیر محبتش نمود. همان زمان که داشتند محبتها را تقسیم مینمودند، متکلمان شیرین زبانی کردند و یقینا سهم بیشتری دریافت کردند، یا شاید نان داغی به خدا قرض دادند که خدا همان حرارت نان داغ را در دلشان نگه داشت تا بتوانند سردی دنیا و خاک را تحمل کنند اما سرد و تاریک نشوند. فروزان باشند و به دنیا روشنایی ببخشند، بسوزند و نور بیافشانند، تا شمع وجودشان در همین تابش و سوزش ذوب و فانی شود.
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذوالجلال و الاکرام..
❤️❤️
#خطخطیهای_کارگاهی
#جوال_کلمات
#ویرایش_شده
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۱۲/۴
"شنبه"
شنبه خر است. جملهای که زیاد شنیدهاید، به خصوص برای دانشآموزان. بعد از دو روز یا یک و نیم روز تعطیلی، یک روز پرکار مثل شنبه، ترسناک است و مانند همین حیوان بیچاره پربار و پرکار است.
طبق خرافاتی که خودم به آن باور دارم، شنبه را هر طور بگذرانی تا آخر هفته همان طور پیش خواهد رفت. به قول مامان اگر شب شنبه پیاز بخوری با همان صلوات خاص خودش، شنبه پولدار میشوی و من بارها این مطلب را امتحان کردهام. به این میگویم آزمودن یا مراحل شکلگیری یک باور، حالا بعدها ممکن است هیچ شنبهای بعد از باور، پولی هم در کار نباشد، اما دیگر نمیشود کاریش کرد.
بارها آزمودهام اگر شنبه خبر خوبی برایم برسد یا مهمانی بروم یا مهمان داشته باشم تا آخر هفته آن مورد حتما سه بار تکرار خواهد شد؛ مثل هفتهی پیش و ماجراهای آن.
بگذریم! شنبه در ادبیات دینی ما و در تقسیم روزها بین اهل بیت علیهم السلام، متعلق به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم است. پیامبر رحمت و مهربانی که در زیارتنامهاش میخوانیم: "اصبنا بک یا رسول الله حیث انقطع عنا الوحی".. تمام مصیبت ما از زمانی آغاز شد که باب وحی و راه آسمانی معارف بر ما بسته شد و مجبور شدیم با عقل ناقص و قلب مریض و حواس غبارگرفتهمان به جستجوی حقایق بپردازیم.
امروز شنبه روز پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله است و این نکته را باید در تربیت و تعلیم خانواده، سبک زندگی و آموزش ابتدایی و عالی آورد تا همهی مردم بدانند، شنبه روز رحمت واسعه و عام الهی است. "الیوم یوم المرحمة" شعار سراسر زندگی رسول الله است.
از طرفی شعبان المعظم هم ماه پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و درآویختگان به شاخههای درختان بهشتی است. ماه هم در زیباترین حالت خود قرار دارد، همان ماه شب چهاردهم، و فردا روزی که میلاد خاتم الاوصیاء علیهم السلام است.
رحمت که در رحمت تداخل پیدا کند باضعاف مضاعفه، تصاعدی بالا میرود، شب نیمه شعبان، در مرز بین رحمت محمدی و رحمت مهدوی که البته همنام جدش رسولالله است و در بالاترین درجه رحمت الهی قرار داریم.
احتمالا اولین چیزی که به ذهنمان میرسد، فقر و بیچارگی خودمان، غنا و بینیازی معبود و وسیله و واسطه نیکو برای آویزان شدن از آن، برای درآویختن به آن، التماس، التجا و ندبه که حال که خداوند به ما حق شکایت و ناله را داده است، شاید بهترین دعا برگرداندن خورشید، یا باز شدن راه وحی به روی انسان است.
حالا نه آن وحی با فرشته و واسطه دیگر، وحی مستقیم به قلبِ قطب عالم امکانی، حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه.
شاید بهترین خواستهای که هم برای خود و هم برای جامعه جهانی در این روزها مناسب باشد، همان کنار رفتن ابرهای غیبت، پاره شدن حجابهای بین ما و اماممان و طلوع دلآرای خورشید مهدوی از مغرب باشد.
"اللهم انا نشکو الیک فقد نبینا و غیبت ولینا و .."
#حال_خوب
#خطخطیهای_کارگاهی
#شنبه
زهرا دلاوری پاریزی
۱۴۰۲/۱۲/۵