eitaa logo
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
6.3هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
125 ویدیو
1 فایل
اولین و تخصصی ترین مجموعه شخصیت شناسی در ایتا🤩 اینجاییم تامسیرخودشناسی رو براتون هموارتر کنیم✌🏻 @EnneaTest :کانال راهنما @Eema_tab :تبلیغ‌وتبادل @Chatrooom :ارتباط باما صفرتاصد تولیدمحتوای‌ ایما؛ کپی بهرشکلی🚫 ‌
مشاهده در ایتا
دانلود
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت دهم: چند دقیقه‌ای همان‌طور ایستاده و این پا و آن پا می‌کرد، که صدایی او را از در
• جعبه حقیقت📦 پارت یازدهم: اولین کاری که هر گروه باید می‌کرد، انتخاب موضوع تحقیقشان بود و آنی طبق معمول سکوت کرده بود. دنیل برخلاف انتظار آنی به او فرصت داد تا در آرامش فکر کند و تصمیمش را بگیرد. او منتظر شنیدن نظر آنی بود. چیزی که کمتر برای آنی انفاق می‌افتاد و چیزی که هیچ‌کس از دَن ندیده بود. دنیل از آن دسته آدم‌هایی نبود که وقتی کسی نیاز به حمایت دارد از او حمایت کند. به علاوه سرش توی کار خودش بود و از کسی هم کمک نمی‌خواست. اما این بار متفاوت عمل کرده بود. این برای آنی هم عجیب بود، چون با توجه به آنچه که همیشه کارن و باقی بچه‌ها درباره دنیل می‌گفتند، او باید الان کلافه و عصبی می‌شد، شاید حتی با انگشتانش روی میز ضرب می‌گرفت و ملودی‌ای اعصاب خردکن اجرا می‌کرد که یعنی "زود باش! چرا تصمیم نمی‌گیری". اما این بار در کمال آرامش نشسته بود. به آنی نگاه کرده و گفته بود: «نیازی نیست عجله کنی.. هنوز بقیه بچه‌ها موضوعشون رو انتخاب نکردن. ما هنوز فرصت داریم.» یادش می‌آید که وقتی این موضوع را برای کارن تعریف کرده بود، او گفته بود: «اون حتما از تو خوشش میاد وگرنه چه دلیلی داره که این طوری باهات رفتار کنه. هرکس دیگه‌ای بود می‌گفتم از روی مهربونی‌اش بوده اما بعید می‌دونم همچین چیزی تو وجود این پسر یخی باشه.» ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت یازدهم: اولین کاری که هر گروه باید می‌کرد، انتخاب موضوع تحقیقشان بود و آنی طبق م
• جعبه حقیقت📦 پارت دوازدهم: بعدتر در تحقیق و مصاحبه‌ها هم هرزمان که متوجه اضطراب آنی می‌شد سعی می‌کرد کاری کند تا اضطرابش برطرف شود. آنی از این رفتارها تعجب می‌کرد اما جرات نداشت چیزی بپرسد. می‌ترسید همه این‌ها صرفاً یک سوتفاهم بوده و بر خلاف آنچه که کارن فکر می‌کرد، در قلب این پسر یخی هنوز اندکی مهربانی وجود داشته باشد. پس چیزی نپرسید تا همه چیز همان طور که بود باقی بماند. نپرسید تا همین الان. اما همیشه جایی در ذهنش به خود دلداری می‌داد که حتما کارن درست فکر می‌کرد. آخر او خیلی خوب آدم‌ها را می‌شناخت. صدایی آشنا او را از اعماق ذهنش بیرون کشید. - هی! تو هم اینجایی آنی؟! سرش را که برگرداند، در جا او را شناخت. بیلی بود. پسر شر و شیطون مدرسه. هنوز هم چشمانش برق می‌زد و هیجان و نشاط ظاهرش رنگ و بوی نوجوانی‌اش را می‌داد. آنی خودش را جمع و جور کرد و جوابش را داد: «بیلی تویی؟! باورم نمیشه!... اصلا تغییر نکردی، هنوز هم سرزنده‌ای.» جمله آخر رو با لبخند گفت، طوری که شکل تشویق داشته باشه. می‌دانست که بیلی از اینکه بقیه او را یک سرخوش بی‌خاصیت ببینند بدش می‌آید. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت دوازدهم: بعدتر در تحقیق و مصاحبه‌ها هم هرزمان که متوجه اضطراب آنی می‌شد سعی می‌ک
• جعبه حقیقت📦 پارت سیزدهم: بیلی پرسید: «تو هم برای مصاحبه کاری اومدی؟... خیلی عجیبیه، آخه آخرین نفری که فکر می‌کردم ممکنه اینجا ببینم‌اش تو بودی... فکر نمی‌کردم از این جور کارها خوشت بیاد.» نمی‌دونست باید چی بگه ولی مطمئن بود که نمی‌خواست بیلی چیزی از علاقه‌اش به دنیل بفهمد. چی باید می‌گفت؟ اینکه کارن به او خبر داده بود شرکت دنیل دارد نیروی جدید استخدام می‌کند و این بهترین فرصت است تا قبل از رفتن دنیل به ماموریت کاری‌اش، او را ببیند، یا در واقع کاری کند تا دنیل او را ببیند. نمی‌توانست هیچ‌کدام از این دلایل احمقانه و تصمیم‌های احمقانه‌ترش را به او بگوید، پس یک جواب سرسری داد به امید اینکه بیلی بی‌خیال بشود. - خب، آره.. این کارها خیلی به من نمیاد، ولی دلم می‌خواست امتحانش کنم... البته الان دیگه باید به فکر درآمدم هم باشم. از گهگاه نقاشی کردن، اون هم به سبکی که بیشتر مردم دوست ندارن پولی درنمیاد. ابروهایش را بالا انداخت، از آن مدل‌هایی که می‌گفت «می‌دونی دیگه» و کلی حرف داشت. بیلی گفت: می‌فهمم. دیگه اون‌قدر‌ها هم جوان نیستیم و از این کارها پول چندانی درنمیاد.. اما به نظرم کاری که دوست داری رو انجام بده. مگه چندبار زندگی می‌کنیم که این طوری حرومش کنیم؟ ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت سیزدهم: بیلی پرسید: «تو هم برای مصاحبه کاری اومدی؟... خیلی عجیبیه، آخه آخرین نف
• جعبه حقیقت📦 پارت چهاردهم: -تو خودت برای چی اینجایی؟ تو که کلی رویا داشتی... امم.. یادمه حتی دلت می‌خواست مربی چتربازی بشی؟ -فکر می‌کنی نشدم؟ این بیلی‌ای که الان جلوت نشسته سه سال تو آسمون پروازه می‌کرده. -واقعا؟! پس یعنی الان آموزش می‌دی؟ -نه اون‌قدرها. برای مربی‌گری باید زمان زیادی رو پرواز کنی. من رو که می‌شناسی، نمی‌تونم همیشه سر یه کار بمونم.. رفتم سراغ یکی دیگه از آرزوهایم. -زندگی‌ات این طوری می‌چرخه؟ -خب جیب‌هایم پُرِ پول نیست ولی اون‌قدر دارم که زندگی‌ام بگذره... می‌دونی من فقط دوست داشتم امتحانشون کنم، می‌خواستم ببینم اگه این کار رو داشته باشم زندگی‌ام چه شکلی می‌شه.. می‌خواستم بفهمم چی رو واقعا دوست دارم... الآنم پشیمون نیستم. آنی پرسید: «چی شد که اومدی سراغ این کار؟» و با سر اشاره ای به اتاق مصاحبه کرد. - احساس می کنم اگه قرار باشه توی یه شغل برای مدت طولانی‌تری بمونم، می‌تونه این شغل باشه. من از حرف زدن با آدم‌ها خسته نمی‌شم. فکر کنم اون‌ها هم از من خوششون میاد. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت چهاردهم: -تو خودت برای چی اینجایی؟ تو که کلی رویا داشتی... امم.. یادمه حتی دلت
• جعبه حقیقت📦 پارت پانزدهم: به یاد آورد که صبح‌های اول هفته چطور همه بچه‌ها دور بیلی جمع می‌شدند و او ماجراهای آخر هفته‌اش را به شکلی جذاب و داستان‌گونه برای آن‌ها تعریف می‌کرد. لبخندی بر لبانش نشست و سرش را به سمت بیلی برگرداند: «آره، تو حتما توی این کار بهترین می‌شی. مطمئنم.» کمی سکوت شد. در این بین یک نفر دیگر هم از اتاق مصاحبه بیرون آمد. آنی به باقی‌مانده صف نگاه کرد و اضطرابش بیشتر شد. زمان مصاحبه داشت نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد. - راستش اون وقت‌ها تو بهترین کسی بودی که می‌تونستم راجب رویاهای احمقانه‌ام باهاش حرف بزنم.. تو خیلی خوب به حرف‌هایم گوش می‌کردی آنی.. حرف‌هایی که نمی‌تونستم به هرکسی بگم.. آنی لبخند زد و می‌خواست چیزی در جوابش بگوید که صدای در اتاق توجه هردوشان را جلب کرد. دنیل بود که با لیوان خالی قهوه در دست از اتاق خارج می‌شد. چشم بیلی که به دنیل افتاد، گفت: «اوه.. نمی‌دونستم دنیل اینجا کار می‌کنه.» نگاه معناداری به آنی انداخت. آنی معذب شده بود اما مثل همیشه چیزی بروز نمی‌داد. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت پانزدهم: به یاد آورد که صبح‌های اول هفته چطور همه بچه‌ها دور بیلی جمع می‌شدند و
• جعبه حقیقت📦 پارت شانزدهم: - من همیشه فکر می‌کردم که تو و دن... می‌دونی شما خیلی به هم میاین. آنی سرش رو بلند کرد و به چشمان بیلی خیره شد، نگاه خیره‌اش پر از سوال بود اما شادی پنهانی در خود داشت. - چرا این طور فکر می‌کنی؟! - خب می‌دونی تو تنها کسی بودی که دنیل این‌قدر تحملش می‌کرد.. اون خیلی علاقه‌ای به ارتباط با آدم ها نداشت و ایده‌آل‌هایش اون قدر بالا بود که کسی نمی‌تونست به اون‌ها دست پیدا کنه و تو... - آره می‌دونم من یه دختر معمولی ام.. خیلی خیلی معمولی - نه نه، منظورم اصلا این نبود آنی.. می‌خواستم بگم که تو خیلی زندگی رو جدی نمی‌گرفتی، درست برعکس دن... و به نظرم این چیزی بود که شما رو برای هم جذاب می‌کرد. مثل قطب‌های ناهمنام آهن ربا. - راستش فکر نکنم این طوری باشه.. یعنی دنیل.. اون از آدم‌هایی مثل من خوشش نمیاد. به خودش اومد و فکر کرد «چرا این حرف از دهانم پرید. "اون از آدم هایی مثل من خوشش نمیاد"؟! این یعنی من از از اون خوشم میاد، اون هم به طرز رقت انگیزی. من دارم به بیلی چی میگم؟» ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت شانزدهم: - من همیشه فکر می‌کردم که تو و دن... می‌دونی شما خیلی به هم میاین. آن
• جعبه حقیقت📦 پارت هفدهم: استرس گرفته بود و نمی‌خواست ادامه بدهد، اما بیلی تصمیم نداشت گفتگو را تمام کند. - تو از کجا می‌دونی؟ منظوم اینه که.. هیچ وقت ازش پرسیدی؟.. به نظرم باید بهش بگی که چه حسی بهش داری. بیلی هم متوجه شده بود؟! با وجود اینکه به جز کارن، بیلی تنها کسی در کلاس بود که آنی با او راحت حرف می‌زد، اما هیچ‌وقت نگذاشته بود چیزی از این ماجرا بفهمد. بیلی از کجا فهمیده بود؟ نکند همه بچه‌ها می‌دانستند؟ بعد تصور کرد که وقتی توی حال خودش در راهروی مدرسه در حال راه رفتن است، بچه ها پشت سرش پچ پچ می‌کنند و به او می‌خندند. از فکر کردن به این موقعیت حالش بد شد. سرش را تکان داد تا همه این افکار عذاب آور را دور بریزد. -بیلی تو از کجا می‌دونی؟ -خب من یه چیزایی احساس کرده بودم. و اون روز که.. اون نامه پیدا شد. وقتی به حیاط فرار کردی دنبالت اومدم تا ببینم حالت چطوره. از دور دیدمت که یه گوشه ایستاده بودی، نامه رو محکم توی دست‌هایت گرفته بودی و به یه جایی خیره شده بودی.. درواقع به دنیل... اون موقع تقریباً مطمئن شدم ماجرا چیه... ولی نگران نباش هیچ کس چیزی نمی‌دونه. خیالش راحت شد. اگر قرار بود کسی از این راز باخبر بشود، بیلی بهترین گزینه بود. او کسی نبود که از آن سواستفاده کند. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت هفدهم: استرس گرفته بود و نمی‌خواست ادامه بدهد، اما بیلی تصمیم نداشت گفتگو را تما
• جعبه حقیقت📦 پارت هجدهم: وقتی آن دو گرم گفتگو بودند آخرین مصاحبه کننده هم از اتاق خارج شد. نوبت به آنی رسیده بود اما ذهنش آن قدر به هم ریخته بود که نمی‌توانست خودش را برای مصاحبه آماده کند. - بیلی فکر کنم بهتره تو بری تو.. راستش الان یه کم برام سخته که.. ذهنم رو جمع کنم و .. - می‌فهمم. باشه. با لبخندی بر لب‌هایش از جا بلند شد. دو سه قدم بیشتر نرفته بود که مکثی کرد و به طرف آنی برگشت. -موفق باشی آنی. و نگاه معناداری به او کرد و به سمت اتاق مصاحبه رفت. چند دقیقه‌ای بیشتر نگذشت که بیلی از اتاق خارج شد. به نظرش زمان خیلی سریع‌تر از آنچه فکر می‌کرد گذشته بود. هنوز استرسش را کم نکرده بود و البته هنوز نمی‌دانست می‌خواهد چه کار کند. دلش می‌خواست فرار کند. بیلی همان طور که به انتهای راهرو می‌رفت برای او دست تکان می‌داد. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• جعبه حقیقت📦 پارت هجدهم: وقتی آن دو گرم گفتگو بودند آخرین مصاحبه کننده هم از اتاق خارج شد. نوبت به
• جعبه حقیقت📦 پارت نوزدهم: هنوز یک دقیقه هم نشده بود که آنی همان‌طور مستاصل آن‌جا ایستاده بود که دنیل از اتاق بیرون آمد. همه مصاحبه کننده ها رفته بودند. در راهرو طولانی و خاکستری شرکت فقط او مانده بود و دنیل. چقدر شبیه آن روز شده بود. روز فارغ تحصیلی، روزی که برای آخرین بار با دنیل ملاقات کرد. دنیل ابتدا به انتهای راهرو و سپس به آنی نگاه کرد. با هم چشم در چشم شدند. طولانی و در سکوت. سکوتی که البته آزاردهنده نبود، نه برای آنی و نه احتمالا برای دَن. به روز فارغ التحصیلی فکر کرد و به آخرین حرفی که دنیل به او زده بود. «خوب درس بخون آنی، برای قبول شدن توی دانشگاه باید خیلی بیشتر از این‌ها درس بخونی» جمله عاشقانه‌ای نبود. پس چرا این قدر دلگرمش می‌کرد؟ - آنی.. تو اینجا چیکار می‌کنی؟.. برای مصاحبه اومدی؟.. اما تو که... - نه‌.. یعنی اولش آره.. برای مصاحبه اومده بودم، اما.. الان می‌خوام راجب یه چیزی باهات صحبت کنم.. کی کارت تموم میشه؟ - خب.. یه چند دقیقه دیگه - پس من توی کافه پایین ساختمون منتظرتم.. میای؟ - آره.. حتما.. آنی لبخند زد. انگار داشت باری را از روی دوشش برمی‌داشت. احساس می‌کرد دارد سبک می‌شود. بالاخره بعد از ده سال می‌خواست "جعبه حقیقت"‍ش را باز کند. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• تصویرسازی کاراکتر کارن☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• تصویرسازی کاراکتر بیلی☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 تیپ یکی‌ها آدم‌های دقیق، منظم و وظیفه‌شناسی‌ان. اون‌ها به دنبال کمال و بی‌عیب و نقص بودنن و از سرزنش شدن، غر زدن و دروغ بدشون میاد. اگه می‌خواین با این تیپ شخصیتی رفیق بشین سِری پست‌های امروز رو دنبال کنین.⬇️ ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت دوم: قبل از هر چیزی صبور باشین🥲 تیپ یکی‌ها ممکن‌‍ه در ابتدا کمی سخت‌گیر و وسواسی به نظر برسن. حوصله کنین و بهشون زمان بدین تا شما رو بشناسن و بهتون اعتماد کنن. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت سوم: به عقایدشون احترام بذارین🙏🏻 این آدم‌ها به ارزش‌ها و اصول خودشون خیلی پایبندن. به نظرات و عقایدشون احترام بذارین و سعی نکنین به زور نظرتون رو بهشون تحمیل کنین. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت چهارم: صادق و روراست باشین🙂 تیپ یکی‌ها به شدت به صداقت اهمیت میدن. در گفتگو و ارتباط با اون‌ها شفاف و صادق باشین. پنهون‌کاری نکنین و دروغ نگین، چون اون‌ها از دروغ و کلک بدشون میاد.🙅🏻‍♂ ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت پنجم: به قولتون عمل کنین🤙 اون‌ها به تعهد و مسئولیت‌پذیری اهمیت میدن و از آدم‌هایی که کارشون رو به موقع انجام نمی‌دن، ناامید می‌شن. پس وظایفتون رو در زمان مقرر و با کیفیت بالا انجام بدین.💯 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت ششم: منظم باشین📆 تیپ یکی‌ها نظم و انضباط رو دوست دارن. سعی کنین تو قرار ملاقات‌ها و برنامه‌های مشترک‌تون به موقع حاضر باشین و کارهاتون رو سر وقت انجام بدین.⏰ ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت هفتم: منطقی باشین و دلیل بیارین🧐 این افراد از منطق و استدلال برای تصمیم‌گیری استفاده می‌کنن و به احساسات‌شون کمتر بها می‌دن. پس توی بحث‌ها و گفتگوهاتون منطقی باشین و دلیل بیارین و به جای احساسات، به عقل‌تون رجوع کنین.🧠 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت هشتم: قاطع باشین و حرفتون رو بزنین🤛 این تیپ از آدم‌های قاطع و فعال خوش‌شون میاد. پس سعی کنین تو روابط‌تون ابتکار عمل رو به دست بگیرین و منفعل نباشین. نظرات و عقایدتون رو به طور واضح بیان کنین و از اون‌ چیزی که می‌خواین به طور شفاف صحبت کنین. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت نهم: تحسین و انتقاد سازنده🤓 از نقاط قوتشون تعریف کنین و بهشون نشون بدین که کارشون رو تحسین می‌کنین و اگر می‌خواین ایرادی ازشون بگیرین، با لحن دوستانه و محترمانه این کار رو انجام بدین و از سرزنش و توهین بهشون خودداری کنین.❌🤬 ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت دهم: فضای آروم و بدون استرس🎐 این آدم‌ها ممکنه به خاطر کمال‌گرایی‌شون، توی محیط‌های پر تنش، اضطراب و ناراحتی داشته باشن. سعی کنین توی ارتباطاتون، فضایی آروم و بدون استرس براشون ایجاد کنین.💆🏻‍♂ ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت یازدهم: تعادل بین کار و زندگی⚖ افراد این تیپ ممکنه تمایل به کار بیش از حد داشته باشن. بهشون کمک کنین تا تعادل بین کار و زندگی‌شون رو حفظ کنن [و کمتر از خودشون کار بکشن]. ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
• چطور با ‍ی‌ها دوست بشیم؟🤝 پارت دوازدهم: قدردان باشین💝 تیپ یکی‌ها به قدردانی و تشویق نیاز دارن. از زحماتشون قدردانی کنین و بهشون نشون بدین که تلاش‌هاشون رو می‌بینین و براشون ارزش قائلین.✨ ⠇☕️ ══════════════ ⠇ @Eema_Ennea
پست آخر ‌