ـ #ENTJ های #type5
بخش اول: ENTJهای تیپ پنجی نسبت به سایر entjها بیشتر اهل فکر و تحلیل و مشتاق یادگیری چیزهای جدید هستن. تصمیماتشون سنجیدهاس و ریسک پذیری همتایپ هاشون رو ندارن. 🧐
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش و #ادمین_یوحنا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
ـ #ENTJ های #type5 بخش اول: ENTJهای تیپ پنجی نسبت به سایر entjها بیشتر اهل فکر و تحلیل و مشتاق یاد
ادامهی #ENTJ های #type5 🌊
بخش دوم: آدمای مستقلیان که به خودشون و تواناییهاشون اعتماد کافی دارن. به برونگرایی همتایپ هاشون نیستن و زیاد با آدما بودن ازشون انرژی میگیره.😬
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش و #ادمین_یوحنا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
ادامهی #ENTJ های #type5 🌊 بخش دوم: آدمای مستقلیان که به خودشون و تواناییهاشون اعتماد کافی دارن.
ادامهی #ENTJ های #type5
بخش سوم: برای تجزیه تحلیل اطلاعات (این که صغرا خانوم سبزی خریده هم اطلاعاته!) باید یه مدتی تنها باشن. سریع فکر میکنن و با ابتکار عملشون مشکلی نمیمونه که حل نشه. 💆🏻♂
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش و #ادمین_یوحنا
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
ادامهی #ENTJ های #type5 بخش سوم: برای تجزیه تحلیل اطلاعات (این که صغرا خانوم سبزی خریده هم اطلاعا
ادامهی #ENTJ های #type5
بخش چهارم: تو تجزیه تحلیل اطلاعات حرف اولو میزنن و تناقضهایی که ممکنه بقیه نبینن رو پیدا میکنن. با این حال، اگه فکر کنن دارن درست میگن حرف هیچ بنی بشری تو کلهشون نمیره. 🙄
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش و #ادمین_یوحنا
برامون بگید
تاحالا یه ENTJ تیپ پنج دیدین یا نه🥲👇
https://daigo.ir/pm/VS6aXB
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد با تیپ پنج رو اینجا بخونید | 👉🏻
👈🏻| توصیف بیشتر از
شخصیت افراد ENTJ رو اینجا بخونید | 👉🏻
• بروبچ #type1 بعنوان دانش آموز :
همون دانش آموز جدی ای که خیلی درس می خونه. قبل امتحان استرس می گیره ولی بازم بیست می شه و معلما دوسش دارن.
« استاد تکالیفو نمی بینید؟»😐
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type2 بعنوان دانش آموز :
همونی که لبخند از لبش پاک نمی شه و با کل مدرسه دوسته. می خواد همه رو خوشحال کنه و همش از معلما می خواد کار گروهی انجام بدن.
«هی تو، کمک نمی خوای؟»😃
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type3 بعنوان دانش آموز :
بچه معروف مدرسه.
تو همه فعالیت های مدرسه شرکت می کنه و برای سرعت بخشیدن به کاراش از سر و تهشون می زنه.😂
«بیا مسابقه بدیم ببینیم کی نمرش بیشتر می شه»
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type4 بعنوان دانش آموز :
همون هنرمندی که یکم عجیب غریب می زنه. وقتی معلم درس می ده در حال یه بحث عمیق فلسفی احساسی با خودشه و تو جزوش نقاشی می کشه.
«الان رو مود درس خوندن نیستم» (جزوه را می بندد و دیگر باز نمی کند)😴
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type5 بعنوان دانش آموز :
اونی که معمولا آرومه و حرف نمی زنه ولی زنگ مورد علاقش کلاسو می بره رو هوا.
کلا کم پیداس مگر اینکه بحث مورد علاقش باشه.🤓
«ارائه ی این درس با من»
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type6 بعنوان دانش آموز :
همونی که همش داره سوال می پرسه و وقت کلاسو می پیچونه. هنوز کشف نشده چجوری شب امتحان کل کتابو جمع می کنه و بیست می شه.😀
«درست می گی؛ ولی...»
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type7 بعنوان دانش آموز :
بچه شر کلاس.
وسط کلاس جوک می گه و کلاسو به هم می ریزه.
در ثانیه بیست تا ایدهی خفن می ده، ولی هیچ کدوم به مرحله عمل نمی رسن.
«بیاید یه کار باحال کنیم»🤩
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type8 بعنوان دانش آموز :
همونی که همش داره بحث می کنه. سعی می کنه ثابت کنه یکی از فرمولای کتاب اشتباهه و اگر قانونی رو قبول نداشته باشه زیر پاش می ذاره.😁
«قوانین محترمن ولی مهم نه»
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
• بروبچ #type9 بعنوان دانش آموز :
نه درسا رو سخت میگیره نه مدرسه رو. یذره با شلوغ بودن بچه ها مشکل داره ولی کنار میاد. 🥴
«خودتون تاریخ امتحانو مشخص کنید نتیجه رو بهم اطلاع بدید»
@Eema_Ennea | #ادمین_آذرخش
شب یلدا شب عشق و سرور است
شبی طولانی و غمها به دور است
شباهنگام تا وقت سحرگاه
بساط خنده و شادی چه جور است
| شب یلدا مبآرک بآد!🍉 |
@Eema_Ennea | تیم شخصیت شناسی ایما
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت هشتاد و یکم: هنوز جملهاش تمام نشده بود که جکسون چشم و ابرویی آمد و گفت:«که اون
• #داستان عاقبت
پارت هشتاد و دوم: جکسون گلویش را صاف کرد. با ابروهای بالا پریده گفت:«میخواید بیخیال مدیسون بشیم؟ یهجور... یهجوری به همون شارلوت نفوذ کنیم!»
مایکل کلافه گفت:«چه فرقی داره؟ شارلوت یا نوکر بیجیر و مواجبش! وقتو نسوزون.»
جکسون چند ثانیهای همچنان مردد بود... نهایتا لب گزید و گفت:«باشه! حقیقت اینه که مدیسون هم خانواده خاصی نداره. یعنی داشته، مادر و پدر پیرش که مُردن؛ از ازدواجش هم یه پسر داره که تا الان احتمالا نوجوون شده.»
مایکل محکم پایش را به زمین کوبید. زیر لب غرید:«اه. اینم به درد نمیخوره! یه بچه...»
نیکولاس دست از تلاش برای کش رفتن بطری جکسون کشید و گفت:«میشه ازش بعنوان تهدید و اهرم فشار استفاده کرد!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• #داستان عاقبت پارت هشتاد و دوم: جکسون گلویش را صاف کرد. با ابروهای بالا پریده گفت:«میخواید بیخیا
• داستان عاقبت
پارت هشتاد و سوم: جکسون بلافاصله گفت:«بله! البته که برای اینکار میشه خود شارلوت رو هم از طریق اِما تحت فشار قرار داد!»
مایکل پوزخندی زد:«جک، چرا اصرار داری پای مدیسونو از این داستان بیرون بکشی؟ بگو شاید بتونم بهش فکر کنم!»
و ناگهان صدایش را بالا برد و با همان پوزخند ادامه داد:«وگرنه واضحه که تهدید مشاور شرکت به بچهاش، خیلی تأثرگذارتر از تهدید رئیس شرکت به رفیق بالغشه!»
جکسون چشمانش را بست. لبهایش را به هم فشرد و سرش را عقب داد. چند ثانیه بعد با ابروهای بالا داده آنها را نگاه کرد و گفت:«این درسته اما خوبه بدونی مدیسون آدم معمولیای نیست که راحت وا بده...»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
#Art #7w8 #Type7 #entp #story_characters
• تصویرسازی کارکتر نیکولاس پارکر
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت هشتاد و سوم: جکسون بلافاصله گفت:«بله! البته که برای اینکار میشه خود شارلوت رو
• داستان عاقبت
پارت هشتاد و چهارم: قبل از آنکه مایکل چیزی بگوید، نیکولاس صفحه گوشیاش را سمت آنها گرفت و با صدای رسا گفت:«آقایون! آقایون! در هر صورت اگر اون اِما واتسون، رفیق شارلوت، همین مادمازل واتسونی باشه که گوگل نمایش میده، باید بگم که یارو واقعا کلفتتر از اونه که بخواد مهرهٔ بازی بچگونه ما بشه!»
مایکل روی صفحه دقیق شد. اشارهای به گوشی نیکولاس کرد و رو به جکسون پرسید:«همینه؟»
جکسون که در همان نگاه اول چهره منحصر به فرد اِما را شناخته بود، فورا تایید کرد. هرگز او را کنار همسر و آنهمه فرزندش ندیده بود! به نظر خانواده شاد، مفرح و شناختهشدهای میآمدند!
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت هشتاد و چهارم: قبل از آنکه مایکل چیزی بگوید، نیکولاس صفحه گوشیاش را سمت آنها
• داستان عاقبت
پارت هشتاد و پنجم: مایکل بلافاصله گفت:«اینارو که منم میشناسم! بههیچعنوان! اینا نه تهدید روشون کارسازه و نه تتمیع!»
نیکولاس شانههایش را بالا انداخت و با لبخندی گفت:«پس مجبوریم کمی سر به سر مدیسون و پسرش بزاریم!»
جکسون سری تکان داد و گفت:«تلاشتونو بکنید اما بهتون اطمینان میدم خانم مدیسون وارد این بازی نمیشه!»
مایکل که انگار به خودش اطمینان کافی داشت، دیگر حتی پاسخ او را نداد. او استاد مذاکره و باج گرفتن بود. آنقدر آدمهای مختلف را دیده و دور زده بود که مدیسون اسمیت برایش یک شوخی به حساب میآمد!
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت هشتاد و پنجم: مایکل بلافاصله گفت:«اینارو که منم میشناسم! بههیچعنوان! اینا نه
• داستان عاقبت
پارت هشتاد و ششم: اگر هم این خبرها بود که جکسون میگفت، واضح است! باید حرکتی میزد که مدیسون به پلیس امیدی نداشته باشد، و همچنین به او تلقین میکرد اطلاعاتی لو میدهد چندان هم حیاتی و تاثیرگذار نیستند. این بهینهترین راه برای همکاری با او بود!
نیکولاس رو به جکسون گفت:«خب آقای آیسمن! کار تو رسما از همین امروز شروع میشه. برو و دربارهٔ زنه و پسرش هرچی میتونی اطلاعات جمع کن. تا دو سه روز دیگه نتیجه تحقیقاتتو باهامون در میون بزار»
سپس رو به مایکل گفت:«راستی! اصلا درباره شرکت خودمون صحبتی نکردیم! چه شرکتی بزنیم؟ و...»
قبل از آنکه حرفش تمام شود مایکل گفت:«اینا رو باید بعد از سوار شدن روی اطلاعات شرکت رقیب بهش فکر کنیم. بستگی داره بخوایم چه بلایی سرش بیاریم!»
جکسون بالاخره نفس عمیقی کشید. آمد بطری نوشیدنیاش را بردارد که با شیشه خالی مواجه شد! نیکولاس لبخند شرمساری زد و زمزمه کرد:«اوه... متاسفم!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل