• #تایپ_شناسی #انیمه دفترچه مرگ📓
Light Yagami : #1w2
پارت چهارم: لایت حاضره برای رسیدن به اهدافش، جون و امنیت خودش و اطرافیانش رو به خطر بندازه. از طرفی، اون از قدرتش برای مجازات کسایی که به نظرش سزاوار مرگن و در نتیجه کمک به انسانهای بیگناه استفاده میکنه.🤍🪖
⠇#ادمین_آسمان☕️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #انیمه دفترچه مرگ📓
L : #5w4
پارت اول
"گاهی اوقات، سوالات پیچیدهان، اما جوابها ساده."
⠇#ادمین_آسمان☕️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #انیمه دفترچه مرگ📓
L : #5w4
پارت دوم: ال، کارآگاه مستقلیه که به پلیس در دستگیری قاتل سریالی (کیرا) کمک میکنه. اون بیشتر وقتش رو تنهایی میگذرونه و مشغول تفکر و تجزیه و تحلیل اطلاعات برای حل معماهاست. اون به جای تمرکز بر دنیای بیرون، بیشتر درگیر افکار و ایدههای خودشه.🤔
⠇#ادمین_آسمان☕️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #انیمه دفترچه مرگ📓
L : #5w4
پارت سوم: ال به جای ارتباط رو در رو، ترجیح میده از طریق کامپیوتر یا تلفن با دیگران ارتباط برقرار کنه. اون اغلب از دور نظارهگر اتفاقاته و نمیخواد دخالتی در ماجراها و مواجههای با آدمها داشته باشه.👀
⠇#ادمین_آسمان☕️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #انیمه دفترچه مرگ📓
L : #5w4
پارت چهارم: ال میخواد استقلال فکریاش رو حفظ کنه. دنبال تأیید و حمایت عاطفی از سمت بقیه نیست و بیشتر به قضاوت و استدلال خودش اعتماد میکنه. از طرفی میخواد احساسات و تجربیات خودش و دیگران رو عمیقا درک کنه و تلاش میکنه به انگیزهها و احساسات قاتل پی ببره.🔍
⠇#ادمین_آسمان☕️
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
سلام! روزتون خوش!
چالش امروزمون درباره تصویر شما بین خانواده و دوستانتونه.
هرکس یه ویژگی، هنر یا استعدادی داره که بین اطرافیانش به اون معروفه، یکی گوش شنوای درد دل های همه ست🫂، یکی آشپزی و شیرینی پزیاش زبان زده👩🏻🍳، یکی عکاس جمعه📸، یکی خوب بحث میکنه🗣 و...
حالا شما بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
📪 پیامهاتون رو اینجا برامون بفرستین 👇
https://daigo.ir/secret/32730711
📍یادتون نره تیپ انیاگرامتون رو هم بنویسین
⠇#ادمین_فاتح😎
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
سلام. من به عنوان یک#9w1 به همدم، مهربون و با ادب بودن بین اعضای خانواده معروفم. همیشه سعی میکنم برای کسایی که دوستشون دارم صدمو بذارم و هیچوقت پشتشون رو خالی نکنم🥰.
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
من #type8 انیاگرامم
با اینکه آرومم ولی و به روحیه دادن، تهییج کردن مشهورم بین اطرافیانم و و زمانهای بحران کنترلم رو از دست نمیدم و توی مدیریت بحران عالی عمل میکنم😎.
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
#intp #type5
تو مدرسه منو به عنوان دایره المعارف و پارازیت انداز میشناسن چون درمورد چیزای زیادی تحقیق میکنم همیشه سوالای زیادی برام پیش میاد که وسط تدریس (یا به صورت شوخی و مزه ریختن یا به عنوان یه سوال واقعی) بیانش میکنم
برای همین هر وقت درسا خسته کننده میشن با ایده ها و سوال های عجیبم پارازیت میندازم🤡
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
به عنوان یه #type4
نویسنده خوب🖋 ،عکاس📷 و اونی که بیشتر اوقات از وضعیت حوصلش سر رفته شناخته میشم 🥱
اینا ویژگی های ظاهری منه که ممکنه ببیننشونولی هیچ وقت تعریف درستی از احساسم نداشتن
ممکنه فکر کنن خیلی بهم خوش میگذره درصورتی که حاضرم هرجاباشم جز اونجا(۹۹ درصد اینجوریه)
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
سلام 🥰 به عنوان یه#2w3 به مهربونی، معتمد بودن، دلسوزی، وظیفهشناسی و تلاش معروفم.
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
من مشهورم به ساکت بودن و طفره رفتن موقع صحبت درباره یه موضوع و همینطور بی سروصدا و آروم بودن.😶 تایپ #5w4 هستم..
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
سلام من به عنوان #type7 ، بهم می گن حرفات جذابه و خیلی خوب صحبت می کنی 🌱
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• بهمون بگین بین آشناهاتون به چه چیزی معروفین؟
#type5
#intj
معروفم به اینکه خیلی آرومم و خوب بحث می کنم😇.
⠇#پیام_شما💬
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
چالش امروز هم به پایان رسید
ممنون برای مشارکتتون🤝🌿
بقیه پیامها رو میتونید به زودی در کانال چتروم مشاهده کنید👇
@Chatrooom
بهزودی با چالشهای جدیدی در خدمتتون خواهیم بود!✌️✨
⠇#ادمین_فاتح😎
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاه و پنجم:
- پدرت نزدیکترین آدم به من بود. و بهم خیانت کرد! من از عزیزترین کسام که تمام خودمو به پاش گذاشتم ضربه خوردم و برای همین ترکش کردم. من از خیانت متنفرم دیوید! جداً نمیدونم اگر دوباره چنین اتفاقی رو تو زندگیم تجربه کنم، دیگه از حرص و غصه زنده خواهم موند یا نه؟
تصویر مغموم مادرش در هالهای از رنگهای مشکی و خاکستری و بنفش، با صدای جیغ گوشخراشی شبیه صدای جسیکا در دستشویی، چرخید و چرخید و محو شد. در حالیکه تمام بدنش خیسِ عرق بود، از خواب پرید. سراسیمه لیوانی که بالای سرش بود را برداشت و یک نفس تمام آب را سر کشید. هنوز ریتم نفسهایش منظم نشده بود. دیگر جزء به جزء این کابوس را حفظ بود. حالا بیش از یک هفته بود که با همین جزئیات میدیدش! آب دهانش را قورت داد و نگاهی به ساعت گوشی انداخت. '۳:۳۴.
دیگر تلاش برای خوابیدن بیفایده بود... سراغ لپتاپش رفت. دو تا درخواست پروژه جدید از دارکوب. به اولی پوزخندی زد اما با دیدن دومی چشمش درخشید. پذیرفت و بلافاصله مشغول شد. اینجا همیشه درخواستهای طلایی نصیب جغدها، خفاشها و روباهها میشد!
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاه و ششم: نفهمید چطور گذشت اما وقتی به خودش آمد، ساعت ۶:۳۰ صبح بود! ولی چه شد که به خودش آمد؟ در سایت مورد نظر به یک مانع امنیتی جدی برخورد. لب تر کرد و فورا بیرون رفت. صدای آب حمام را میشنید. به اتاق خواب مادرش رفت و سمت گوشی او جستی زد. شماره مدیر مدرسه را پیدا و تند تند تایپ کرد:«سلام آقای براون محترم. امروز باید دیوید عزیزم رو بخاطر کابوسهای شبانهای که مدتیه درگیرش شده و با من هم دربارهاش صحبتی نمیکنه، پیش تراپیست ببرم و احتمالا دیرتر به مدرسه بیاد. پیشاپیش از همکاری و توجه شما متشکرم!»
سپس خط مدیر را بلاک کرد و سمت اتاق خودش دوید. پیشانیاش را خاراند و به صفحه لپتاپ زل زد. دفترچهٔ مشکی چرک و پارهاش، که نکات طلایی تجارب قبلیاش را درونش نوشته بود، برداشت و ورق زد.
قبل از آنکه فرصت کند به نتیجه خاصی برسد، مادرش در حالی که حوله سفیدی دور موهایش بسته بود و ربدوشامبر شیری رنگ به تن داشت، با لبخند پهنی وارد اتاق شد.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاه و هفتم: به محض دیدن دیوید که به قاعدهٔ چند شب قبل، بیدار و سر لپتاپ بود، لبخندش جمع شد. لب تر کرد و گفت:«دوباره.. اون کابوسا؟»
دیوید آب دهانش را فرو و به نشانه تایید سر تکان داد که سیب گلویش تکان خفیفی خورد. سعی کرد مثل یک بچهٔ معصوم لبخندی طبیعی بزند که ظاهراً تلاشاش موفقیتآمیز بود. چون مادرش سمتش آمد و سرش را در آغوش گرفت.
تمام اجزای زندگی مدیسون، تا ابد بوی عطر اسطوخودوس میداد. مدیسون معتقد بود اصالت را در کنار تمایز و شیکی دارد و همینها برایش کافی بود که تا آخر عمر به آن متعهد بماند. شاید هم یاد شمعهای عطری اسطوخودوسی میافتاد که نصفه شبها با دوستانش در کلیسا بعد از ساعت خواب روشن میکردند و تا نزدیک صبح پای آن یواشکی بیدار میماندند! به هرحال قطعا برایش رایحهای بسیار عزیز بود که تا حالا اینطور به آن متعهد مانده...
صورت دیوید را با دو دست قاب گرفت و گفت:«خیلی خب نوجوون کلّه شقّ من! اگر نمیخوای با من مطرحش کنی، موردی نداره. فقط بهم قول بده اگر همچنان ادامه دار شد، یه جلسه بیای بریم پیش آقای ایوانز. حله؟»
دیوید با لبخندی کلافه و مصنوعی تایید کرد و گفت:«قول میدم. قول میدم ادامهدار نشه!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاه و هشتم: مدیسون چشم غرهای به او رفت و از اتاق خارج شد. کمی دمنوش بهلیمو برای خودش آماده کرد و نانها را داخل تستر گذاشت. بلند دیوید را صدا کرد که او پاسخ داد:«امروز احتمالا تو مدرسه صبحانه میخورم مامان. یه پاور باید آماده میکردم که تموم نشده و فعلا وقت ندارم.»
هنوز ساعت هفت صبح نشده، این همه دروغ پشت سر هم گفته بود! با همین فرمان باید دروغهایش را یادداشت میکرد تا فراموش نکند و گاف ندهد.
چند ثانیه بعد، ویروس مورد نظرش را پیدا کرد و روی آن بخش پیچیده از سیستم امنیتی سایت، کاشت. نفس عمیقی کشید و با لذت نگاه کرد که چگونه مثل اسید، سر سختترین کدها و معادلات را حل میکند!
ساعت هفت، مدیسون با کت و شلوار خاکستری رنگی وارد اتاقش شد. چشمکی زد و گفت:«چطوره؟»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
• داستان عاقبت
پارت صد و پنجاه و نهم: نگاه دیوید به موهای سشوار کشیده، گوشواره و گردنبند زمردی که با تاپ سبز زیر کت و کفش پاشنهدار سبز، همچنین رنگ سبز چشمانش همخوانی قابل توجه و خاصی داشت دوخته شد. با ابروهای بالا پریده سلیقه او را تحسین کرد و پرسید:«امروز.. تو شرکت خبریه؟»
مدیسون لبخند پهنی زد:«بله! امروز همون روز سرنوشت سازه!»
دیوید چند ثانیهای گنگ نگاهش کرد که افزود:«روز جلسه مهم و آیندهسازمون در شرکت هایر اسپرت!»
رنگ دیوید ناگهان پرید. آب دهانش را به سختی فرو داد و زمزمه کرد:«آها...»
مدیسون با محبت دو پلکش را به هم فشرد و برایش دست تکان داد. در همان حین زمزمه کرد:«برامون دعا کن دیوید! که بهترینا رقم بخوره.» سپس از اتاق خارج شد و همانطور که کلید را در قفل میچرخاند گفت:«راستی مدرسهات دیر نشه!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
اولین تفاوتشون که از مهم ترین و اصلی ترین تفاوتاشونه نوع احساسی بودنشونه.
یعنی اصلا رو چه مدل احساسی متمرکزن.
ـ #type2 چه جور احساسی ایه؟💕
تیپ دو رو احساسات بقیه متمرکزه👀 دوستش چه احساسی داره، به همکلاسیش برخورد اینو گفت یا نه، نکنه چون یادش رفت تشکر درست حسابی کنه همسایه بغلی ناراحت شده.
از اون ور به احساسات خودش توجه نمی کنه و ازش فرار می کنه🏃♂
⠇#ادمین_آذرخش 🌻
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• تو ذهن #type3 چی میگذره؟🍿
پارت سوم: تیپسه برای بقیه چیزهای زندگیش، مثل کار و مسئولیت و ارتباطات شخصی، هم همینطوری عمل میکنه، جایگزینی واقعیت با تخیل. همیشه بحث کردن با خودش براش راحته و همیشه درگیر چالشهاش ذهنیشه.👩🦯
⠇#ادمین_کاگه 👤
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
#moodboard #ISTP #4w5
#ISTP_4w5
مودبورد خفن ISTP 4W5
چنل MBTIـ : @EEMA_MBTI
چنل انیاگرام : @EEMA_Ennea
⠇#ادمین_کاگه 👤
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
•رابطه #type3 با دیگران🎬
پارت شانزدهم: به همین علت تیپ سهها از اعتبار شرکتهای خودشون و ساعات زیادی که در دفتر کار تا سرحد مرگ کار میکنن، دفاع میکنن همین طور که «ریچارد راهر» میگه غمگین ترین تیپ در انیاگرام تیپ سه ناموفق هست کسی که بلند پروازیش بیشتر از استعدادشه.😔
@Eema_Ennea | #ادمین_کاگه