#all_types #type9 #type8 #type7 #type6 #type5 #type4 #type3 #type2 #type1
درصد فراوانی تایپ های انیاگرام بین #ISFP ها 🍊
@Eema_Ennea | #ادمین_هرماینی
#سناریو
ـ #type2: شما عاشق همین؟! •-•
ـ #type1: نه
ـ #type7: نه
ـ #type2: منفی در منفی ... مثبت! یعنی اره!
⠇#ادمین_هرماینی 💜
══════════════
⠇ @Eema_ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• کودک #type6 ـی و چالشها🚧 بخش دوم: از اونجا که نمیتونن به محیطشون اعتماد کنن، نسبت به خودشون تر
• کودک #type6 ـی و چالشها🚧
بخش سوم: اگه اونها در کنار یه فرد دائمالخمر بزرگ بشن، یاد میگیرن که هرگز از حالت تدافعیشون دست برندارن.👊🏻
@Eema_Ennea | #ادمین_آسمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#fun #meme #type5
سروران عزیزی که در مراسم خاکسپاری شرکت کردهاید بار دیگر...😔😂💔
⠇#ادمین_مانیا🐱
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
این قسمت: #INTP های #type1
این افراد معمولاً خیلی کنجکاوند، همونطور که همه INTP ها هستن. اما از طرفی، تیپ 1 انیاگرام هم بهشون یه حس قوی از درست و غلط میده و همیشه دنبال این هستن که همه چیز کامل و بینقص باشه. این یعنی اونا، نه تنها دوست دارن دنیا رو بفهمن، بلکه دوست دارن اون رو اصلاح کنن و به یه جای بهتر تبدیلش کنن.👌
⠇#ادمین_هرماینی 💜
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
ادامهی: #INTP های #type1
بخش دوم
این افراد خیلی منطقی و تحلیلگر هستن، اما در عین حال، یه وجدان خیلی قوی هم دارن که مدام بهشون میگه باید کار درست رو انجام بدن. این ترکیب میتونه باعث بشه خیلی به خودشون سخت بگیرن و همیشه دنبال کمال باشن.🤦♀
⠇#ادمین_هرماینی 💜
══════════════
⠇ @Eema_ennea
برامون بگید
تاحالا یه INTP تیپ یک دیدین یا نه👇
https://daigo.ir/secret/2399101212
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد با تیپ یک رو اینجا بخونید | 👉🏻
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد INTP رو اینجا بخونید | 👉🏻
این قسمت: #INTP های #type2
تیپ 2 انیاگرام به این INTP ها یه حس قوی از کمک کردن به دیگران و برقراری ارتباط میده. این یعنی نه تنها دوست داره دنیا رو بفهمه، بلکه دوست داره به دیگران هم کمک کنه تا بهتر زندگی کنن. 🥺💕
⠇#ادمین_هرماینی 💜
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
ادامهی: #INTP های #type2
بخش دوم
این افراد معمولاً خیلی منطقی و تحلیلگر هستن، اما در عین حال، یه قلب مهربون هم دارن و دوست دارن به دیگران خدمت کنن. این ترکیب میتونه باعث بشه که اونا به مشاوران خوبی تبدیل بشن.👍
⠇#ادمین_هرماینی 💜
══════════════
⠇ @Eema_ennea
برامون بگید
تاحالا یه INTP تیپ دو دیدین یا نه👇
https://daigo.ir/secret/7399108545
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد با تیپ دو رو اینجا بخونید | 👉🏻
👈🏻| توصیف بیشتر ازشخصیت افراد INTP رو اینجا بخونید | 👉🏻
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
"Sense and sensibility"
این کتاب اولین اثر نویسندهی معروف غرور و تصعب در قرن نوزدهم، جین آستنه. اون در این داستان دو خواهر به اسم النور و ماریان رو در تصمیمهای مختلف زندگیشون مقایسه میکنه و به مخاطب نشون میده که تصمیم های منطقی و احساسی افراد چه تفاوتی در سرنوشت اونا داره.
در ادامه تیپ انیاگرام تعدادی از شخصیتهای این کتاب جذاب رو بررسی میکنیم.👇
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Elenor dashwood: #1w2
پارت اول: "آدمها بهتراست که خیلی از ناراحتیها و نگرانیها را برای خود نگهدارند و آنها را به کسی نگویند. اینطوری راحت تر میتوانند از پس مشکلات خود برآیند."
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Elenor dashwood: #1w2
پارت دوم: النور احترام خاصی به اصول اخلاقی میذاره و عدالت و قوانین تو دنیاش حرف اول رو میزنه. از طرفی تعهدات و مسئولیتهای خودش رو به بهترین نحو انجام میده و به مسئولیت هاش نسبت به خونواده خیلی اهمیت میده.✨
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Elenor dashwood: #1w2
پارت سوم: النور اغلب با احساسات خودش دست و پنجه نرم میکنه و احساساتش رو درونش پنهان میکنه تا تعهداتی که داره رو برآورده کنه. مثلا تو تمام داستان النور تلاش میکنه که علاقش به ادوارد رو نشون نده یا حتی تو رنج و ناراحتی خواهرش هم تمام سعیش رو میکنه تا خودش رو نگران جلوه نده. 🤫
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Marian dashwood: #4w3
پارت اول: "اگه حرف دلش رو بفهمم، زندگیم خیلی راحت تر میشه"
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Marian dashwood: #4w3
پارت دوم: تایپ چهارها معمولا احساس عمیق و شدیدی دارن و ماریان هم یکی از اونهاست. عشق شدیدش به ولیوبی و نفرتش هر دو میتونن نشوندهندهی احساسات شدید ماریان باشن. همچنین اون روحیه خیلی حساسی داره و اتفاقات ساده هم خیلی سریع اونو از پا درمیاره.❤️🩹
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Marian dashwood: #4w3
پارت سوم: ماریان علاقه خاصی به فعالیتهای هنری داره. مخصوصا کارایی که هویت اونو متفاوت از بقیه بکنه و اون رو منحصر به فرد جلوه بده. یکی از مثالاش میتونه نواختن پیانو وسط بازی شطرنج باشه. 🎹
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
• #تایپ_شناسی #کتاب عقل و احساس 🤍
Marian dashwood: #4w3
پارت چهارم: ماریان همیشه احساس سرگشتگی و ماتم از صحبت هاش منتقل میشه. مکانها و اشیا، خیلی اوقات خاطراتش رو براش تداعی میکنن و خود اون هم تلاش میکنه از طریق معنا بخشیدن به اون چیزها خاطراتشو مرور کنه.🥲
⠇#ادمین_لیلا🌿
══════════════
⠇ @Eema_Ennea
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و سوم: سپس خندهای کرد. - برنامههای زیادی برای هیجانانگیزتر کردن
• داستان عاقبت
پارت صد و هفتاد و چهارم: شارلوت از آن روز، خودش را قویتر از همیشه آماده کرد. اولین قدم، انتشار آگهی استخدام متخصص بود. روزانه دهها جوان نخبه به شرکتش میآمدند و خودش شخصاً با آنها مصاحبه میکرد. و البته! همچنان بیسرپرست بودن جزء موارد مورد نظرش بود!
مدیسون هم از طرفی دیگر، یک سوله کمی دورتر از شهر را اجاره کرد. چون دیگر فضای شرکت برای کارشان کافی نبود و در واقع باید کارخانه تأسیس میشد!
با مبلغ پیشی که شرکت هایراسپورت داده بود، رهن سوله و تکمیل تجهیزات آن به خوبی انجام شد.
شارلوت آن روزها، بهترین روزهای عمرش را میگذراند. پر از تلاش و تکاپو... پر از امید... درایت و مدیریت!
چند روز پیش اِما و فرزند کوچکش و البته لیسا! برای دیدنش به شرکت آمدند. شارلوت شیرینیهای خامهای را روی میز گذاشت و با اشتیاق همه چیز را برایشان توضیح داد.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و چهارم: شارلوت از آن روز، خودش را قویتر از همیشه آماده کرد. اولین
• داستان عاقبت
پارت صد و هفتاد و پنجم: لیسا بالاخره تصمیمش را گرفت و پیشنهاد بلند پروازانهاش را به زبان آورد!
- خاله، من بارها سایت شرکتتون رو چک کردم، علی رغم ظاهر حرفهای و خفنش، به نظرم در حقش اجحاف شده! خصوصاً این روزا که اسم شرکت بیشتر سر زبونا افتاده و قاعدتا بیشتر سرچ میشه!
شارلوت ابرویی بالا انداخت و با خندهای تحسینآمیز گفت:«خب؟!»
لیسا لبخند گرمی بر لب نشاند و گفت:«خب من یه سئوکار نسبتا حرفهای ام! همین حالا هم پروژههای خوب و زیادیام کار کردم، ولی دنبال استخدامم! اگر بخواید میتونم هم سئو، و هم روابط عمومی سایت شرکت شما رو کاملا به دست بگیرم و با تضمین ارتقائش بدم!»
شارلوت با حالت متعجب اما همچنان تحسینآمیز نگاهی به لیسا و سپس اما که ذوق آمیخته به خجالت در چهرهاش بود انداخت و گفت:«ایول بهت! تا حالا اصلا به این فکر نکرده بودم!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و پنجم: لیسا بالاخره تصمیمش را گرفت و پیشنهاد بلند پروازانهاش را به
• داستان عاقبت
پارت صد و هفتاد و ششم: لیسا با ذوق خندید و سرش را تکان داد. مدیسون همانطور که به شدت مشغول کار بود، از آن طرف اتاق عینکش را بالا داد و گفت:«پس باید هر چه زودتر یه سند استخدام هم برای خانم واتسون تدوین کنیم که سریعتر کارشونو شروع کنن و این فرصت از دست نره!»
شارلوت هم با تکان سر و لبخندی گرم تأیید کرد. سپس دستان لیسا را در دست گرفت و گفت:«فردا ساعت هشت و نیم صبح برای بستن قراردادمون شرکت باش، اوکی؟ میگم مسئول سایت شرکت هم بیاد تا همینجا موارد لازم رو با هم هماهنگ کنید!»
لیسا که ناخواسته اشک در چشمانش حلقه زده بود، با ذوق پرسید:«یعنی اینقدر بهم ایمان داری خاله؟ که از پسش بر میام؟!»
شارلوت خندهای کرد و پاسخ داد:«معلومه دختر! الان کل سایت شرکت منم یه نوجوون هم سن و سال خودت میگردونه! پسر مدیسون! پس تو چرا نتونی؟»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و ششم: لیسا با ذوق خندید و سرش را تکان داد. مدیسون همانطور که به شد
• داستان عاقبت
پارت صد و هفتاد و هفتم: لیسا با شنیدن این حرف، چشمانش اندازه دو تا کاسه گشاد شد. تعجب و ذوقش در هم آمیخت و بیشتر مشتاق رسیدن فردا شد، چون غیر از قضیه قرارداد، میخواست آن نوجوان نابغه را هم هر چه زودتر ببیند!
ساعت شش و نیم صبح فردا، لیسا ورزش سنگینش را تمام کرد و رفت حمام تا دوش بگیرد. سپس صبحانهٔ سبکی خورد و سراغ کمد لباسهایش رفت. یک ساعت تمام با خودش کلنجار رفت تا به این نتیجه برسد که کت و شلوار بپوشد یا کت و دامن و یا شومیز و شلوار یا یا یا...
کت و دامن که خانمانه بود و حذف شد، کت و شلوار... نه! او یک نوجوان بود و باید سبک خودش را میداشت!
ناگهان صدایی در مغزش گفت:«به نظرت چی برای یه پسر نوجوون نابغه جذابتره؟!»
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و هفتم: لیسا با شنیدن این حرف، چشمانش اندازه دو تا کاسه گشاد شد. تعج
• داستان عاقبت
پارت صد و هفتاد و هشتم: نگاهش بین لباس و شلوارهای فراوانی که در کمدش چیده شده بود چرخید. تنگ و گشاد، ساده و گلدار، مد و دِمده، رنگهای گرم یا ساده، که ناگهان خودش به خودش تشر زد:«یعنی چی که برای یه پسر جذابتره؟ مگه من دارم برای اون میرم شرکت؟ نه! من برای بستن قرارداد خودم میرم! اون فقط داره میاد که با من هماهنگ بشه و اصلا اهمیتی نداره که از من خوشش بیاد یا چی... چون بهرحال مجبوره بعد از این باهام کار کنه!»
سپس با حرص و اطمینان، شلوار بگ کتان مشکیاش را بیرون کشید. تیشرت سفید تترون دکمهداری را هم از کمد بیرون آورد. تیشرت را پوشید و اضافهاش را داخل شلوار کرد. موهایش را دم اسبی بست و دو طرهٔ لختش را از دو طرفی پیشانی آویزان کرد، جوری که روی صورتش میافتاد.
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل
ایما | شخصیت شناسی انیاگرام
• داستان عاقبت پارت صد و هفتاد و هشتم: نگاهش بین لباس و شلوارهای فراوانی که در کمدش چیده شده بود چر
• داستان عاقبت
پارت صد و هفتاد و نهم: نهایتاً ساعت مچی مشکی درشتش را انتخاب کرد و انداخت. و یک کتانی مینیمال سفید. یک دسته از موهایی که جلوی چشمش بود را پشت گوشش داد و در آینه نگاهی دیگر به خود انداخت. خط چشم مختصری را ضمیمهٔ ضدآفتاب بدون رنگش کرد. رضایت آمیز بود. بند کیف لپتاپ دوشی را روی شانه انداخت و تاکسی اینترنتی گرفت. ادکلن گرم تلخش را به دو طرف گردن و سپس مچ دستش اسپری کرد و دو دستش را به هم مالید.
بالاخره از اتاقش که انگار در آن بمب ترکانده بودند، بیرون رفت. بابا نبود و مامان و بقیه هم طبق معمول خوابِ خوابِ خواب بودند...
@Eema_Ennea | #ادمین_تأویل