eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
26.3هزار عکس
17.4هزار ویدیو
14 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دختر_شینا بعد از شام همه رفتند. شیرین جان می خواست بماند. به زور فرستادمش برود. گفتم: «حاج آقا تنهاست. شام نخورده. راضی نیستم به خاطر من تنهایش بگذاری.» وقتی همه رفتند، بلند شدم چراغ ها را خاموش ڪردم و توی تاریڪی زارزار گریه ڪردم. حالا دو تا دختر داشتم و ڪلی ڪار. صبح ڪه از خواب بیدار می شدم، یا ڪارهای خانه بود یا شست وشو و رُفت و روب و آشپزی یا ڪارهای بچه ها. زن داداشم نعمت بزرگی بود. هیچ وقت مرا دست تنها نمی گذاشت. یا او خانه ما بود، یا من خانه آن ها. خیلی روزها هم می رفتم خانه حاج آقایم می ماندم. اما پنج شنبه ها حسابش با بقیه روزها فرق می ڪرد. صبح زود ڪه از خواب بیدار می شدم، روی پایم بند نبودم. اصلاً چهارشنبه شب ها زود می خوابیدم تا زودتر پنج شنبه شود. از صبح زود می رُفتم و می شستم و همه جا را برق می انداختم. بچه ها را تر و تمیز می ڪردم. همه چیز را دستمال می ڪشیدم. هر ڪس می دید، فڪر می ڪرد مهمان عزیزی دارم. صمد مهمان عزیزم بود. غذای مورد علاقه اش را بار می گذاشتم. آن قدر به آن غذا می رسیدم ڪه خودم حوصله ام سر می رفت. گاهی عصر ڪه می شد، زن داداشم می آمد و بچه ها را با خودش می برد و می گفت: «ڪمی به سر و وضع خودت برس.» این طوری روزها و هفته ها را می گذراندیم. تا عید هم از راه رسید. ادامه دارد...✒️ دختر_شینا پنجم عید بود و بیشتر دید و بازدیدهایمان را رفته بودیم. صبح ڪه از خواب بیدار شدیم، صمد گفت: «می خواهم امروز بروم.» بهانه آوردم: «چه خبر است به این زودی! باید بمانی. بعد از سیزده برو.» گفت: «نه قدم، مجبورم نڪن. باید بروم. خیلی ڪار دارم.» گفتم: «من دست تنهام. اگر مهمان سرزده برسد، با این دو تا بچه ڪوچڪ و دستگیر چه ڪار ڪنم؟» گفت: «تو هم بیا برویم.» جا خوردم. گفتم: «شب خانه ڪی برویم؟ مگر جایی داری؟!» گفت: «یڪ خانه ڪوچڪ برای خودم اجاره ڪرده ام. بد نیست. بیا ببین خوشت می آید.» گفتم: «برای همیشه؟» خندید و با خونسردی گفت: «آره. این طوری برای من هم بهتر است. روز به روز ڪارم سخت تر می شود، و آمد و رفت هم مشڪل تر. بیا جمع ڪنیم برویم همدان.» باورم نمی شد به این سادگی از حاج آقایم، زن داداشم، شیرین جان و خانه و زندگی ام دل بڪنم. گفتم: «من نمی توانم طاقت بیاورم. دلم تنگ می شود. ادامه دارد...✒️ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
دختر_شینا روزهای اول دوری از حاج آقایم بی تابم می ڪرد. آن قدر ڪه گاهی وقت ها دور از چشم صمد می نشستم و های های گریه می ڪردم. این سفر فقط یڪ خوبی داشت. صمد را هر روز می دیدم. هفته اول برای ناهار می آمد خانه. ناهار را با هم می خوردیم. ڪمی با بچه ها بازی می ڪرد. چایش را می خورد و می رفت تا شب. ڪار سختی داشت. اوایل انقلاب بود. اوج خراب ڪاری منافقین و تروریست ها. صمد با فعالیت های گروهڪ ها مبارزه می ڪرد. ڪار خطرناڪی بود. آمدن ما به همدان فایده دیگری هم داشت. حالا دوست و آشنا و فامیل می دانستند جایی برای اقامت دارند. اگر خرید داشتند یا می خواستند دڪتر بروند، به امید ما راهی همدان می شدند. با این حساب، اغلب روزها مهمان داشتم. یڪ ماه ڪه گذشت. تیمور، برادر صمد، آمد پیش ما. درس می خواند. قایش مدرسه راهنمایی نداشت. اغلب بچه ها برای تحصیل می رفتند رزن ـ ڪه رفت و برگشتش ڪار سختی بود. به همین خاطر صمد تیمور را آورد پیش خودمان. حالا واقعاً ڪارم زیاد شده بود. زحمت بچه ها، مهمان داری و ڪارهای روزانه خسته ام می ڪرد. آن روز صمد برای ناهار به خانه نیامد. عصر بود. تیمور نشسته بود و داشت تڪالیفش را انجام می داد ڪه صدای زنگ در بلند شد. تیمور رفت و در را باز ڪرد. ادامه دارد...✒️ دختر_شینا از پشت پنجره توی حیاط را نگاه ڪردم برادرشوهرم، ستار، بود. داشت با تیمور حرف می زد. ڪمی بعد تیمور آمد لباسش را پوشید و گفت: «من با داداش ستار می روم ڪتاب و دفتر بخرم.» با تعجب گفتم: «صمد ڪه همین دیروز برایت ڪلی ڪتاب و دفتر خرید.» تیمور عجله داشت برای رفتن. گفت: «الان برمی گردیم.» شڪ برم داشت، گفتم: «چرا آقا ستار نمی آید تو.» همین طور ڪه از اتاق بیرون می رفت، گفت: «برای شام می آییم.» دلم شور افتاد. فڪر ڪردم یعنی اتفاقی برای صمد افتاده. اما زود به خودم دلداری دادم و گفتم: «نه، طوری نشده. حتماً ستار چون صمد خانه نیست، خجالت ڪشیده بیاید تو. حتماً می خواهند اول بروند دادگاه صمد را ببینند و شب با هم بیایند خانه.» چند ساعتی بعد، نزدیڪ غروب، دوباره در زدند. این بار پدرشوهرم بود؛ با حال و روزی زار و نزار. تا در را باز ڪردم، پرسیدم: «چی شده؟! اتفاقی افتاده؟!» پدرشوهرم با اوقاتی تلخ آمد و نشست گوشه اتاق. هر چه اصرار ڪردم بگوید چه اتفاقی افتاده، راستش را نگفت. می گفت: «مگر قرار است اتفاقی بیفتد؟! دلم برای بچه هایم تنگ شده. آمده ام تیمور و صمد را ببینم.» باید باور می ڪردم؟! نه، باور نڪردم. اما مجبور بودم بروم فڪری برای شام بڪنم. ادامه دارد...✒ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 تأثیر محیط فاسد و جهل در ابتلا به گناهان ✍بدون تردید یکی از زمینه‌های محیط فاسد و ناپاک است همان‌گونه که مکان زباله‌های محل، موجب پیدایش و رشد میکرب است. محیط ازنظر کیفی و کمّی دارای اقسامی است، مانند: محیط مدرسه، محیط خانه، محیط اداره، محیط روستا، محیط شهر، محیط دانشگاه، محیط حوزهٔ علمیه، محیط بیمارستان، محیط مجلس، و… در قرآن در آیه 138 تا 141 سورهٔ اعراف آمده:وقتی‌که موسی علیه‌السلام و پیروانش از زیر یوغ دستگاه طاغوتی فرعونی نجات یافتند و از دریا گذشتند در مسیر خود به قومی برخوردند که با خضوع و تواضع اطراف بت‌های خود را گرفته بودند، همراهان موسی علیه‌السلام آن‌چنان تحت تأثیر این صحنه قرار گرفتند که گفتند: «ای موسی! برای ما معبودی قرار بده همان‌طور که آن‌ها معبودانی دارند.» آری! همراهان موسی علیه‌السلام بااینکه همواره از راهنمایی‌های آن حضرت بهره‌مند می‌شدند این‌گونه تحت تأثیر محیط قرار گرفتند. موسی علیه‌السلام آن‌ها را مورد سرزنش قرارداد و به آن‌ها فرمود: «شما قطعاً جمعیتی جاهل و نادان هستید. این‌ها (را که می‌بینید) سرانجام کارشان نابودی است و آنچه انجام می‌دهند، باطل و بیهوده است.» قارون از سرمایه‌داران طغیانگر زمان علیه‌السلام بود، روزی برای نمایش ثروت و قدرت عظیم خود با تمام زینت خود در برابر قومش ظاهر شد، چنانکه در قرآن سوره قصص/79 می‌خوانیم: «قارون با تمام زینت خود در برابر قومش آشکار شد.» اکثر مردم تحت تأثیر آن جوّ قرار گرفتند و آه کشیدند و حسرت بردند که کاش ما نیز دارای چنین ثروتی بودیم چنانکه قرآن سوره قصص/79 می‌فرماید: «آن‌ها که دلبستگی به دنیا داشتند گفتند: ای‌کاش همانند آنچه به قارون داده شده است ما نیز داشتیم، به‌راستی‌که او بهره عظیمی دارد.» ولی عده‌ای که دارای علم و شناخت بودند، به آن جوّ زدگان جاهل اعتراض کردند، چنانکه قرآن سوره قصص/80 می‌خوانیم: «کسانی که علم و دانش به آن‌ها داده شده بود، گفتند: وای بر شما ثواب الهی بهتر است برای کسانی که ایمان آورده‌اند و عمل صالح انجام می‌دهند، اما جز صابران آن را دریافت نمی‌کنند.» 🔺نکته: در هر دو داستان فوق، و نادانی به‌عنوان انگیزه تحت تأثیر محیط قرار گرفتن معرفی شد بنابراین جهل و نادانی باعث جو زدگی و افتادن در کام است و به ‌عکس علم و شناخت موجب گریز از تحت تأثیر قرار گرفتن است. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 دفع بلا با دعا 🔹 حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: یک روایت از حضرت سجاد علیه‌السّلام است که میفرماید: «الدّعاء یدفع البلاء نازل و ما لم ینزل.» هم بلایی که به سوی شما آمده است با دعا دفع میشود و هم بلایی که نیامده است. یعنی اگر دعا نکنید، آن بلا متوجّه شما خواهد شد. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🇮🇷 @Emam_kh
▫️همزمان با بالا گرفتن آشوب در تلاویو ، این عکس از تهران به شدت مورد توجه قرار گرفته است ▫️تصویر مربوط به دیوار نوشته ای است که چند ماه قبل در تهران به ثبت رسیده: جواب اغتشاشات را در سرزمینهای اشغالی میدهیم... @Emam_kh
🔢معادله ساده است... ❌نمیخواهد هزینه های‌ میلیاردی برای تبلیغ کار خود بپردازی ، یک فیلم یا سریال یا تیزر تبلیغاتی هنجارشکن بساز، صفحات و کانال های انقلابی و مذهبی آن را به نیت روشنگری و مطالبه گری در سطح وسیعی منتشر و تبلیغ خواهند کرد! ⚠️و اینگونه است سو استفاده از قشر مذهبی و انقلابی! ✍میلاد خورسندی @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 دو دستور امیدوارکننده رئیس جمهور امروز آقای رئیسی دو دستور بسیار مهم و امیدوارکننده خود را رسانه ای کردند: اول: دستوری خطاب به سازمان برنامه و بودجه که در اسرع وقت، بودجه 1402 را بررسی کند تا بخش‌هایی که تورم‌زا هستند از طریق مجلس اصلاح شود. دوم: دستور تشکیل کمیته‌ای برای بررسی و جلوگیری از تصمیمات تورم‌زا، تا از اجرای هر تصمیمی که آثار تورمی دارد، جلوگیری گردد. امیدواریم با پیگیری مستمر و استقامت مسئولین، شاهد اجرای کامل این دو موضوع باشیم تا قدم بسیار مهمی در مهار تورم برداشته شود... ✍ "قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مسلمان شدن "ژرمی براون"/بانویی که در لس آنجلس قدم زد و قرآن خواند و سپس مسلمان شد 🔺 سرنوشت جالب "ژمی براون" که تلاش می‌کرد همکار مسلمانش را مسیحی کند اما تحت تأثیر قرآن قرار گرفت و مسلمان شد. او پس از رو آوردن به دین اسلام از هالیوود جدا شد. @Emam_kh