eitaa logo
پیروان امام خامنه ای 🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
24.7هزار عکس
15.9هزار ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 امام خامنه ای(مدظله)؛ تنها تا آن روز پیروز است که در یک دست بسیجی«قرآن» و در دست دیگرش«سلاح» باشد 🔹هرکس وارداین عرصه(بسیج) شد، باارزشترین افرادجامعه است.من هم افتخارمیکنم که یک بسیجی_ام @Emam_kh
✍️ قسمت_چهارم 💠 صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد بودم که میگی کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین تقلب شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟» سپس با نگاه نگرانش اطرافش را پائید و با صدایی آهسته ادامه داد :«بیا بریم تو محوطه، اینجا یکی ببینه بده!» و من به قدری عصبی شده بودم که در همان میانه راهرو پاسخ هر دو حرفش را با هم و آن هم با صدایی بلند دادم :«شماها هر کاری می کنید، بد نیست! فقط ما اگه کنیم، بَده؟؟؟» 💠 باورش نمی شد آن دختر آرام و مهربان اینهمه به هم ریخته باشد که این بار تنها مبهوتم شد تا باز هم اعتراض کنم :«تو ستاد انتخابات نبودی، ولی تو دانشکده که هر روز نشستی و سر هم کردی! تو ستاد انتخابات هم یه مشت آدم حقه باز و دروغگو مثل تو نشستن!!!» حقیقتاً دست خودم نبود که این آوار دغلکاری در کشور، آرامشم را ویران کرده بود و فقط می خواستم را به گوش کسی برسانم. اگرچه این گوش، دل صبور مردی باشد که می دانستم بسیار دوستم دارد و من هم بی نهایت عاشقش بودم. 💠 اصلاً همین بود که ما را به هم وصل کرد، اما در این مدت نامزدی، دعواهای انتخاباتی بنیان رابطه مان را سخت لرزانده بود و امروز هم به چشم خودم می دیدم خانه عشقم در حال فروریختن است. بچه های دانشکده از دختر و پسر از کنارمان رد می شدند، یکی خیره براندازمان می کرد، یکی پوزخند می زد و دیگری در گوش رفیقش پِچ پِچ می کرد. 💠 احساس کردم دندان هایش را به هم فشار می دهد تا پاسخ حرف هایم از دهانش بیرون نریزد و دیگر نتوانست تحملم کند که با اخمی مردانه سرزنشم کرد :«روزی که اومدم خواستگاری ات، به نظرم واقعاً یه فرشته بودی! انقدر که پاک و مهربون و آروم بودی! یک سال تو دانشکده زیر نظرت گرفته بودم و جز خوبی و متانت چیزی ازت ندیدم! حالا چی به سرت اومده که وسط راهرو جلو چشم اینهمه غریبه، صداتو می بری بالا؟ اصلاً دور و برت رو کیا گرفتن؟ یه روزی دوستات همه از دخترهای خوب و متدین دانشگاه بودن، حالا چی؟؟؟ دوستات شدن اونایی که صبح تا شب تو کافی شاپ ها با پسرها قرار میذارن و واسه به هم ریختن دانشگاه، نقشه می کشن!!! اگه یخورده به خودت نگاه کنی می بینی همین یکی دو ماه آرمان چه بلایی سرت اورده!» سخنان تیزش روی شیشه احساسم ناخن کشید، همه غضبم تبدیل به بغض شد و نمی خواستم اشکم جاری شود که با لب هایی که می لرزید، صدایم را بلندتر کردم :«شماها همه تون عین همید! حق اینهمه مردمی رو که به میرحسین رأی دادن خوردین، حالا تازه منو محکوم می کنی که با کی می گردم با کی نمی گردم؟» 💠 و نتوانستم مقابل احساس شکستن زنانه ام بیش از این مقاومت کنم که پیش چشمانش شکستم و ناله زدم :«اصلاً من زن ایده آل تو نیستم! پس ولم کن و برو!!!» و گریه طوری گلویم را پُر کرد که نتوانستم حرفم را ادامه دهم و با دستپاچگی معصومانه ای از او رو گردانده و به سرعت به راه افتادم. دیگر برایم مهم نبود که همه داشتند نگاه مان می کردند و ظاهراً برای او هم دیگر مهم نبود که با گام هایی بلند پشت سرم آمد و مثل گذشته صدایم زد :«فرشته جان، صبر کن یه لحظه!» سر راه پله که رسیدم، از پشت دستم را کشید و با قدرت مردانه اش نگهم داشت. به سمتش چرخیدم و میان گریه گفتم :«دستمو ول کن! برو دنبال اون دختری که مثل خودت باشه، من به دردت نمی خورم!» 💠 دستش را مقابل لب هایش گرفت و با همان مهربانی همیشگی اش، عذر تقصیر خواست :«من فعلاً هیچی نمیگم تا آروم بشی، من معذرت می خوام عزیزم!» و من هم نمی خواستم عشقم را از دست بدهم که تکیه ام را به دیوار راه پله دادم و همچنان نگاهش نمی کردم تا باز هم برایم ولخرجی کند که با لحنی گرم و گیرا ادامه داد :«اگه این حرفا رو می زنم، واسه اینه که دوسِت دارم! واسه اینه که دلم می خواد همیشه همون فرشته و مهربون باشی!» و همین عقیده اش بود که دوباره روی آتش دلم اسفند پاشید که مستقیم نگاهش کردم و با تندی طعنه زدم :«تا مثل همه این مردم ساده، گول مون بزنید و تقلب کنید؟!!!» 💠 سپس به نگاهش که دوباره در برابر آتش زبانم گُر گرفته بود، دقیق شدم و مثل اینکه به همه چیز کرده باشم، پرسیدم :«اصلاً شماها چی هستین؟ تو کی هستی؟ بچه ها میگن های دانشکده همه نفوذی ها و خبرچین های اطلاعاتی هستن!» و واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟»... ادامه_دارد....... ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✍️ 💠 واقعاً حرف های دوستانم دلم را خالی کرده بود که کودکانه پرسیدم :«شماها واقعاً گرای بچه ها رو میدید؟؟؟» هر آنچه از حجم حرف هایم در دلش جمع شده بود با نفسی بلند بیرون داد. دقیقاً مقابلم ایستاد، کف دستش را به دیوار کنار سرم گذاشت، صورتش را به من نزدیک تر کرد طوری که فقط چشمانش را ببینم و صادقانه شهادت داد :«فرشته جان! من اگه تو دفتر میشینم واسه با بچه هاس، همین! همونطور که بچه های دیگه مناظره می کنن، نشریه می زنن، فعالیت می کنن، ما هم همین کارا رو می کنیم!» 💠 برای لحظاتی محو نگاه گرم و مهربانی شدم که احساس می کردم هنوز برایم قابل هستند، اما این چه شومی بود که پای عشقم را می لرزاند؟ باز نتوانستم ارتباط نگاهم را با نگاهش همچون گذشته برقرار کنم که مژگانم به زیر افتاد و نگاهم زیر پلک هایم پنهان شد و او می خواست بحث را عوض کند که با مهربانی زمزمه کرد :«مثل اینکه قرار بود فردا که تولد (علیهاالسلام) هستش، بیایم خونه تون واسه تعیین زمان عروسی، یادت رفته؟» 💠 از این حرفش دلم لرزید، من حالا به همه چیز شک کرده بودم، اصلاً دیگر از این مرد می ترسیدم که بیشتر در خودم فرو رفتم و او بی خبر از تردیدم، با آرامشی ادامه داد :«یه برگزار شد، من و تو هر کدوم طرفدار یه بودیم، این مدت هم کلی با هم کلنجار رفتیم، حالا یکی بُرده یکی باخته! اگه واقعاً به سطح شهر و مردم هم نگاه می کردی، می دیدی اکثر مردم طرفدار بودن.» سپس با لبخندی معنادار مقنعه سبزم را نشانه رفت و برایم دلیل آورد :«اما بخاطر همین رنگ سبزی که همه تون استفاده می کردید و تو تجمعات تون می دیدید همه هستن، این احساس براتون ایجاد شده بود که طرفدارای بیشترن، درحالی که قشر اصلی جامعه با احمدی نژاد بودن. خب حالا هم همه چی تموم شده، ما هم دیگه باید برگردیم سر زندگی خودمون...» 💠 و نگذاشتم حرفش به آخر برسد که دوباره کاسه صبرم سر رفت :«هیچ چی تموم نشده! تو هنوزم داری می گی! میرحسین نباخته، اتفاقاً میرحسین انتخابات رو بُرده! شماها کردید! شماها دروغ میگید! اکثریت جامعه ما بودیم، اما شماها مون رو دزدیدید!!!» سفیدی چشمان کشیده اش از عصبانیت سرخ شد و من احساس می کردم دیگر در برابر این مرد چیزی برای از دست دادن ندارم که اختیار زبانم را از دست دادم :«شماها میخواید هر غلطی بکنید، همه مردم مثل گوسفند سرشون رو بندازن پایین و هیچی نگن! اما من گوسفند نیستم! با تو هم سر هیچ خونه زندگی نمیام!» 💠 از شدت عصبانیت رگ پیشانی‌اش از خون پُر شد، می دیدم قلب نگاهش می لرزد و درست در لحظه ای که خواست پاسخم را بدهد صدای بلندی سرش را چرخاند. من هم از دیوار کَندم و قدمی جلوتر رفتم تا ببینم چه خبر شده که دیدم همان دوستان دخترم به همراه تعداد زیادی از دانشجوهای دختر و پسر که همگی از طرفداران و بودند، در انتهای راهرو و در محوطه باز بین کلاس ها، چند حلقه تو در تو تشکیل داده و می چرخند. 💠 می چرخیدند، دستان شان را بالای سرشان به هم می زدند و سرود "" را با صدای بلند می خواندند. اولین باری نبود که دانشگاه ما شاهد این شکل از بود و حالا امروز دانشجوها در اعتراض به تقلب در انتخابات، بار دیگر دانشکده را به هم ریخته بودند. 💠 می دانستم حق دارند و دلم می خواست وارد حلقه اعتراض شان شوم، اما این دست و پایم را بند کرده بود. دیگر حواسم به مَهدی نبود، محو جسارت دوستانم شده بودم که برای احقاق حق شان کرده و اصلاً نمی دیدم مَهدی چطور مات فرشته‌ای شده است که انگار دیگر او را نمی شناخت. 💠 قدمی به سمتم آمد، نگاهش سرد شده بود، اصلاً انگار دلش یخ زده بود که با نفسی که از اعماق سینه اش به سختی برمی آمد، صدایم کرد :«دیگه نمی شناسمت فرشته...» هنوز نگاهم می کرد اما انگار دیگر حرفی برای گفتن نداشت که همچنانکه رویش به من بود، چند قدمی عقب رفت. 💠 نگاهش به قدری سنگین بود که احساس کردم همه وجودم را در هم شکست و دیگر حتی نمی خواست نگاهم کند که رویش را از من گرداند و به سرعت دور شد. همهمه یار دبستانی من، دانشجویانی که برای به پا خواسته بودند، عشقی که رهایم کرد و دلی که در سینه ام بیصدا جان داد؛ اصلاً اینها چه ارتباطی با هم داشتند؟ 💠 راستی مَهدی کجا می رفت؟ بی اختیار چند قدمی دنبالش رفتم، به سمت دفتر بسیج دانشکده می رفت، یعنی برای می رفت؟ بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم... ادامه_دارد ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
✍️ قسمت_ششم 💠 بهانه خوبی بود تا هم عقده حرف هایش را سرش خالی کنم هم عشقم را بگیرم که تقریباً دنبالش دویدم. دفتر چند متری با حلقه دانشجویان فاصله داشت و درست مقابل در دفتر، به او رسیدم. بی توجه به حضورم وارد دفتر شد و در دفتر تنها بود که من پشت سرش صدا بلند کردم :«چیه؟ اومدی گرای بچه ها رو بدی؟» 💠 به سمتم چرخید و بی توجه به طعنه تلخم، با چشمانی که از خشمی مردانه آتش گرفته بود، نهیب زد :«اگه خواستی بری قاطی شون، فقط با نرو!» نمی دانم چرا، اما در انتهای نهیبش، را می دیدم که همچنان نگرانم بود. هیاهوی بچه ها هرلحظه نزدیک تر می شد و به گمانم به سمت دفتر بسیج می آمدند. مَهدی هم همین را حس کرده بود که نزدیکم شد و می خواست باز هم عشقش را پنهان کند که آهسته نجوا کرد :«اینجا نمون، خطرناکه! برو خونه!» و من تشنه عشقش، تنها نگاهش می کردم! 💠 چقدر دلم برای این دلواپسی هایش تنگ شده بود و او باز تکرار کرد :«بهت میگم اینجا نمون، الانه که بریزن تو دفتر، برو بیرون!» و همزمان با دست به آرامی هُلم داد تا بروم، اما من مطمئن بودم دوستانم وحشی نیستند و دلم می خواست باز هم پیشش بمانم که زیر لب گفتم :«اونا کاری به ما ندارن! اونا فقط شون رو می خوان!» از بالای سرم با نگاهش در را می پائید تا کسی داخل نشود و با صدایی که در بانگ بچه ها گم می شد، پاسخ داد :«حالا می بینی که چجوری حق شون رو می گیرن!» 💠 سپس از کنارم رد شد و در حالی که به سمت در می رفت تا مراقب اوضاع باشد، با صدایی عصبانی ادامه داد :«تو نمی فهمی که اینا همش بهانه اس تا کشور رو صحنه کنن! امروز تا شب نشده، دانشگاه که هیچ، همه شهر رو به آتیش می کشن...» و هنوز حرفش تمام نشده، شاهد از غیب رسید و صدای خُرد شدن شیشه های آزمایشگاه های کنار دفتر، تنم را لرزاند. مَهدی به سرعت به سمتم برگشت، دید رنگم پریده که دستم را گرفت و همچنان که مرا به سمت در می کشید، با حالتی مضطرب هشدار داد :«از همین بغل دفتر برو تو یکی از کلاس ها!» 💠 مثل کودکی دنبالش کشیده می شدم تا مرا به یکی از کلاس های خالی برساند و می دیدم همین دوستانم با پایه های صندلی، همه شیشه های آزمایشگاه ها و تابلوهای اعلانات را می شکنند و پیش می آیند. مرا داخل کلاسی هُل داد و با اضطرابی که به جانش افتاده بود، دستور داد :«تا سر و صداها نخوابیده، بیرون نیا!» و خودش به سرعت رفت. 💠 گوشه کلاس روی یکی از صندلی ها خزیدم، اما صدای شکستن شیشه ها و هیاهوی بچه ها که هر شعاری را فریاد می زدند، بند به بند بدنم را می لرزاند. باورم نمی شد اینجا است و اینها همان دانشجویانی هستند که تا دیروز سر کلاس های درس کنار یکدیگر می نشستیم. 💠 قرار ما بر بود، نه این شکل از ! اصلاً شیشه های دانشگاه و تجهیزات آزمایشگاه کجای ماجرای بودند؟ چرا داشتند همه چیز را خراب می کردند؟ هم دانشگاه و هم مسیر را؟ گیج که دوستانم آتش بیارش شده بودند، به در و دیوار این کلاس خالی نگاه می کردم و دیگر فکرم به جایی نمی رسید و باز از همه سخت تر، نگاه سرد مَهدی بود که لحظه ای از برابر چشمانم نمی رفت. 💠 آن ها مدام شیشه می شکستند و من خرده های احساسم را از کف دلم جمع می کردم که جام عشق من و مَهدی هم همین چند لحظه پیش بین دستانم شکست. دلم برای مَهدی شور می زد که قدمی تا پشت در کلاس می آمدم و باز از ترس، برمی گشتم و سر جایم می نشستم تا حدود یک ساعت بعد که همه چیز تمام شد. 💠 اما نه، شعار "" همچنان از محوطه بیرون از دانشکده به گوش می رسید. از پشت پنجره پیدا بود جمعیت معترض از دانشکده خارج شده و به سمت در خروجی دانشگاه می روند که دیگر جرأت کرده و از کلاس بیرون آمدم. از آنچه می دیدم زبانم بنده آمده بود که کف راهرو با خرده های شیشه و نشریه های پاره، پُر شده و یک شیشه سالم به در و دیوار دانشکده نمانده بود. 💠 صندلی هایی که تا دقایقی پیش، آلت قتاله بود، همه کف راهرو رها شده و انگار زلزله آمده بود! از چند قدمی متوجه شدم شیشه های دفتر بسیج شکسته شده که دلواپس مَهدی، قدم هایم را تندتر کردم تا مقابل در رسیدم. 💠 از نیمرخ مَهدی را دیدم که دستش را روی میز عصا کرده و با شانه هایی خمیده ایستاده است. حواسش به من نبود، چشمانش را در هم کشیده و به نظرم دردی بی تابش کرده بود که مرتب پای چپش را تکان می داد. تمام دفتر به هم ریخته، صندلی ها هر یک به گوشه ای پرتاب شده و قفسه کتب و نشریه ها سرنگون شده بود. نمی دانستم چه بلایی سرش آمده تا داخل دفتر شدم و ردّ را روی زمین دیدم... ادامه_دارد آبان98 انتخابات ✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 بسم الله الرحمن الرحيم 🌹 آیه 71 سوره نساء 🌸 يَا أيُّهَا الَّذِينَ ءَامَنُواْ خُذُواْ حِذْرَكُمْ فَانفِرُواْ ثُبَاتٍ أَوِ انفِرُواْ جَمِيعا ً 🍀 ترجمه: اى كسانى كه ایمان آورده اید! سلاح خود را بردارید، پس به صورت گروه گروه یا همه با هم بسوى دشمن خارج شوید. 🌷 : بگیرید 🌷 : به معناى بیدارى، آماده باش و وسیله دفاع است. 🌷 : برای جنگ خارج شوید 🌷 : گروه گروه، دسته دسته 🌸 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است و دستور جامع و همه جانبه به تمام مسلمانان در همه قرن ها می دهد که برای حفظ امنیت خود و از مرزهای خود دائما مراقب باشند و یک نوع آماده باش همیشگی داشته باشند نخست مى فرمايد: يا أيها الذين ءامنوا خذوا حذركم: اى کسانی که ایمان آورده اید! خود را بردارید. یعنی هوشمندانه رفتار کنید و همیشه در حال آماده باش باشید ممکن است دشمن به شما حمله کند. 🌸 سپس دستور می دهد که برای مقابله با از روش ها و تاکتیک های مختلف استفاده کنند اگر دشمن با تعداد کم به جنگ شما آمد شما بصورت چند گروه به با دشمن خارج شوید ولی اگر دشمن تعدادش زیاد بود شما بصورت برای جنگ با او خارج شوید. که می فرماید: فانفروا ثبات أو انفروا جميعا: پس به صورت گروه گروه یا همه با هم به سوی دشمن خارج شوید. مسلمانان باید مرزهاى كشور خود را حفظ كنند. عمل به این آیه، رمز و غفلت از آن، رمز سقوط و شكست مسلمانان مى باشد. 🔹 پيام های آیه 71 سوره نساء 🔹 ✅ باید در هر حال آماده و بیدار باشند، و از طرح ها، نفرات، نوع اسلحه، روحیّه، همكارى داخلى و خارجى دشمنان آگاه باشند و متناسب با آنها طرح بریزند و عمل كنند. ✅ آمادگى رزمى در سایه ى ارزش دارد. ✅ مسلمانان باید شوند. ✅ مسلمانان باید از تاكتیک هاى مختلف، براى مقابله با استفاده كنند. @tafsir_ir1 🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
🌹حضرت (مدظلّه‌العالی) 💠 به معنی حضور و آمادگی در همان نقطه‌ای است که اسلام و قرآن و ارواحنافداه و این انقلاب مقدّس به آن نیازمند است؛ لذا پیوند میان بسیجیان عزیز و حضرت ولی عصر ارواحنافداه - مهدی موعود عزیز - یک پیوند ناگسستنی و همیشگی است. ۱۳۷۸/۰۹/۰۳ @Emam_kh
🔴 ملی مذهبیِ واقعی یادش بخیر.‌ نیمه دوم دهه هفتاد بود. آن وقت ها بحث ملی مذهبی ها و شعارهای پرطمطراقشان بسیار داغ شده بود. مرحوم "محمدرضا آقاسی" بعد از اتمام مراسم در مسجد ، چند دقیقه ای را داخل پایگاه بسیج میهمانمان شد و با شوق و حرارت ، بیتی درباره خواند که هنوز به خاطر دارم: کیست ملی مذهبی تر از بسیج؟ در ره دین ، زینبی تر از بسیج؟ درود بر بسیج و زنده باد روحیه ✌️ (شادی روح مرحوم آقاسی صلوات) ✍"قاسم اکبری" @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 رهبر انقلاب اسلامی : تا زمانی که وجود دارد؛ دشمن هیچگونه لطمه‌ای به انقلاب، نظام و کشور نخواهد توانست وارد کند @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹نماهنگ| رهبرمعظم انقلاب: جوان مؤمن انقلابی حزب اللهی كسی است كه كشور را حفظ و ميكند ⛔️ آنها را به تندروی متهم نكنيد ♦️ مسئولين قدرشان را بدانند @Emam_kh
🔰افتخار خودِ من این است که یک باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. 🔹 سال آخر ریاست جمهوری -دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست جمهوری من- در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت میکردم و به سؤالات پاسخ میدادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر امام به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزىِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار میروم آن‌جا و مشغول خدمت میشوم! 🔺 اگر این کار از من برمی‌آید و این کار را از من میخواهند، من حاضرم و به آن‌جا میروم؛ توطین نفس کردم. این را از باب اینکه شما فرزندان من هستید، به شما دارم میگویم. صحبت پدرفرزندی است؛ نمیخواهم راجع به خودم صحبت بکنم. هر جا و در هر زمانی به شما نیاز هست، آن‌جا حاضر باشید. این میشود بسیجی؛ یعنی این. ۸۶/۲/۳۱ @Emam_kh
💠 عجب بخور بخوری تو و هست !!!! 🔰 البته از نوع برف و سرما و فحش !!! ✳️ جوان عزیزی که بر اساس هیجانات و القائات دشمن به پاسداران و بسیجی ها و نیروهای انتظامی کشور حمله می کنی و آنها را کتک می زنی و با شهید شدن آنها خوشحال می شوی ، خواهشا به این عکسها خیره شو ! 👈 تا کمر در برف و سرمای زیر 30 درجه در حال نگهبانی از مرزهای ما هستند تا حتی یک گلوله به سمت تو و خانواده ات شلیک نشود تا در آرامش کامل هم زندگی کنی ، هم درس بخوانی و هم شبها تا صبح پای بازی های کامپیوتری خودت باشی ! 💠 خبر داری این 3 جوان رعنای اهل قم که در تصویر مشاهده می کنی از شدت سرما در اواخر سال 90 برای کمک به سربازان گرفتار شده در برف در شمال غرب ایران که در حال نبرد با گروهک تروریستی بودند رفتند و یخ زدند و شهید شدند؟ خبر داری آن شب آن قدر سرد بود و غذا کم بود که یک کنسرو را 5 نفری می خوردند تا فقط ضعف نکنند ؟ 💠 اگر دوست داری باز هم خوشحالی کن از دیدن صحنه های کتک خوردن این عزیزان، اما بدان به قول فرمانده سپاه ، این پاسداران و بسیجی ها تا خون در بدن دارند برای حفظ امنیت تو و خانواده ات تلاش می کنند ،هر چند مخالف آنها باشی ، فقط خواهش می کنم هیجانات را کنار بگذار و به این عکسها خوب خیره شو ، باز هم می گویی و دشمن کشور هستند ؟؟؟؟ 👈 شرح کامل و جانسوز یخ زدن و شهادت این 3 پاسدار قمی در اواخر سال 90 را از https://www.mashreghnews.ir/news/201560 بخوانید. @Emam_kh
⭕️ هفته گرامی باد 🌷بسیج 🌷 🔹 هفته بسیج را به مدافعان گمنام و بی ادعای امنیت ایران اسلامی تبریک عرض می نماییم. @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 الگوهای جاودان 🔻 رهبر انقلاب: در همه‌ی این چهره‌ها وجود دارند: از حسین فهمیده و بهنام محمّدی و محسن حججی و ابراهیم هادی بگیرید تا شهدای هسته‌ای؛ ببینید این چهره‌ها را! فاصله‌ی اینها از لحاظ جایگاه اجتماعی و موقعیّت اجتماعی چقدر است؟ امّا در بسیج اینها همه کنار هم هستند. 🌷 شهدای هسته‌ای هم بسیجی‌اند، این عناصری هم که اسم آوردیم بسیجی‌اند؛ همّت و باکری و زین‌الدّین و حسین خرّازی و مانند اینها سپاهی بودند امّا بسیجی بودند؛ صیّاد که ارتشی است امّا بسیجی بود، بابایی ارتشی بود امّا بسیجی بود؛ حرکت، حرکت بسیجی بود؛ جهت، جهت بسیجی بود؛ مَنِش، مَنِش بسیجی بود؛ تا چمران و آوینی و کاظمی و مانند اینها همه بسیجی‌اند. کاظمی‌آشتیانی که سلّول‌های بنیادی را برای ما به ارمغان آورد، برای کشور همان قدر بسیجی است که حسین خرّازی و حسین فهمیده؛ اینها همه بسیجی‌اند، بسیج این است. 🏷 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ˼اللّٰھُمَ‌عجلْ‌لِّوَلیڪَ‌الفࢪَج˹ 🇮🇷 @Emam_kh
🔴امام خامنه ای(مدظله)؛بسیج تنها تا آن روز پیروز است که در یک دست بسیجی«قرآن» و در دست دیگرش«سلاح» باشد ♦️هرکس وارد این عرصه(بسیج) شد، باارزشترین افرادجامعه است. @Emam_kh
چند درباره متن جدید متن لایحه موسوم به «‌حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب‌» از سوی کمیسیون قضایی و حقوقی مجلس شورای اسلامی منتشر شده است‌. درباره این لایحه که د‌ر۷۰ ماده تهیه و تنظیم شده، پرسش‌ها و هست که پاسخ مسئولان محترم می‌تواند برطرف‌کننده و یا اصلاح‌کننده آنها باشد و اما در این وجیزه تنها به طرح چند پرسش کوتاه بسنده می‌کنیم. بخوانید! ۱- در حالی که در دو ماده ۶۳۸ و ۶۳۹ قانون مجازات اسلامی و قانون نحوه رسیدگی به و فروشندگان لباس‌هایی که عفت عمومی را جریحه‌دار می‌کند، تکلیف قانونی مراجع ذی‌ربط به وضوح و با صراحت مطرح شده است، تهیه و تدوین لایحه جدید چه ضرورتی داشته است؟! ۲- ممکن است گفته شود که پیدایش پدیده پلشت در ماه‌های اخیر، تهیه لایحه جدید را ضروری کرده است! که به عنوان دومین سؤال باید پرسید چرا نمی‌فرمائید پدیده کشف حجاب به علت دست‌اندر‌کار به قوانین موجود بوده است؟! مگر در موجود برای مقابله با بی‌حجابی احکام مشخص و روشنی وجود ندارد؟! آیا به این قانون عمل شده است و نتیجه نداده است؟! بدیهی است که به قانون، با هنجار‌شکنی نیز همراه خواهد بود. ضمن آن که مسئولان و مراکز یاد شده با خودداری از اجرای قوانین موجود، مرتکب نیز شده‌اند! ۳- اگر چه مواردی از لایحه به‌گونه‌ای مثبت اصلاح شده است ولی برخی از مفاد لایحه کماکان مبهم است و به نظر نمی‌رسد از لازم برخوردار باشد، از جمله این‌که لایحه درخصوص پیشگیری از کشف حجاب بعد از تذکرات اول و دوم و... یا درباره چگونگی ابلاغ تذکر و... ساکت است! ۴‌- کاش تهیه‌کنندگان لایحه عفاف و حجاب به این پرسش اساسی پاسخ می‌دادند که لایحه اخیر نسبت به قوانین موجود و در مقایسه با آن ‌چه و دارد که تهیه و تدوین آن را ضروری دانسته‌اند؟! ۵- نقش و به عنوان ضابطان قانونی دستگاه قضائی در کجای لایحه آمده است؟! و آیا آن‌گونه که در لایحه آمده است، وظیفه بسیج در آموزش عمومی امر به معروف و نهی از منکر خلاصه می‌شود و یا مقابله با منکرات و هنجارشکنی‌ها؟! ۶- و بالاخره با عرض پوزش باید گفت؛ متن طولانی و ۷۰ ماده‌ای لایحه می‌تواند، نوعی درپی داشته باشد. از طولانی‌نویسی «متن مطول» در تدوین قراردادها و متون رسمی به عنوان یک یاد می‌کنند. چرا که وقتی متن یک قرارداد و یا یک لایحه طولانی و پُر کلمه باشد، می‌تواند مراجعه‌کننده را با خطا در برداشت -و حتی سوءاستفاده از متن- مواجه کند. از حضرت امیر علیه‌السلام است که «‌إِذَا ازْدَحَمَ آلْجَوَابُ خَفِیَ الصَّوَابُ.... هنگامى که جواب‌ها انبوه و فراوان باشد، حق مخفى می‌شود‌». به عنوان مثال می‌توان به متن ‌اشاره کرد که ۵۴۴۲ کلمه بود و جناب آقای که اصلی‌ترین عضو مذاکره‌کننده و ریاست مذاکرات را بر عهده داشت متوجه کلمه SUSPENSION (تعلیق‌) در متن برجام نشده است و ابراز می‌دارد «‌من در مجلس گفتم که کلمه SUSPENSION در برجام نیست و این ‌اشتباه از من بود‌»! حالا به متن عفاف و حجاب مراجعه کنید. موضوع این لایحه در مقایسه با برجام، کم دامنه‌تر است ولی در ۷۰ ماده و ۸۸۳۶ کلمه (یعنی نزدیک به دو برابر متن برجام‌) تهیه و نگاشته شده است... نیست؟ هست! @Emam_kh
🎨 پوستر جدید رسانه Khamenei.ir از بیانات روز گذشته رهبر انقلاب 📢 بزرگ‌ترین شبکه‌جهانی‌مقاومت ✏️ حضرت امام خمینی: بسیج لشکر مخلص خداست که دفتر تشکل آن را همه مجاهدان از اولین تا آخرین امضا نموده‌اند. ✏️ رهبر انقلاب اسلامی: جنبه‌ی‌فراملی و فرامرزی بسیج در بیان امام هست. امام تعبیر میکند هسته‌های مقاومت جهانی. بسیج ما نیست. بسیج خودشان است اما همان فرهنگ است. همان هسته‌های مقاومتی که امام بشارتش را داده بود، امروز در حال تعیین سرنوشت این منطقه‌اند. یک نمونه‌اش همین است. ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ‌_لِوَلیِّکَ_الفَرَج 🇮🇷 @Emam_kh
🌍 جهانی است ✌️این همون چیزیه که امام بشارتش رو داده بودن ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ‌_لِوَلیِّکَ_الفَرَج 🇮🇷 @Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | بسیجی یعنی... ✏️رهبر انقلاب: بیش از آنکه یک سازمان باشد، یک فرهنگ است، یک تفکّر است. بنابراین، همه‌ی کسانی که این فرهنگ را پذیرفته‌اند، در این راه حرکت کرده‌اند، این تفکّر را ممشای خودشان قرار داده‌اند، ولو داخل سازمان نباشند، بسیجی‌اند. ۱۴۰۲/۰۹/۰۸ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🌹اَللّٰهُمَّ_عَجِّلْ‌_لِوَلیِّکَ_الفَرَج 🇮🇷 @Emam_kh