🔴 تهدید به قتل
❣رهبر معظم انقلاب:
💢شهید سلیمانی را دشمنان تهدید به قتل کرده بودند. این بزرگوار گفته بود من را تهدید به چیزی میکنند که آن را دنبال میکنم.
#حاج_قاسم
#مرد_میدان
@Emam_kh
حمایت از تولید ملی در گروه حمایت از کارگر است
رهبر انقلاب، امروز: اگر میخواهیم از تولید ملی حمایت کنیم باید از کارگران حمایت کنیم. حمایت از کارگر، حمایت از ثروت ملی است. کارگران، استقلال و قدرت و آبرو برای کشور میآورند. حمایت فقط افزایش حقوق نیست بلکه مهارتآموزی، بیمه و بهداشت و درمان، امنیت شغلی و ضمانت حفظ کار، مسکن و ایجاد روابط منطقی و عادلانه میان کارگر و کارآفرین و دولت نیز باید مورد توجه قرار گیرد.
کارخانههای زیادی به تعطیلی کشیده شدند. کسانی که بخاطر منافع خود کارخانهها را به تعطیلی کشاندند تا از زمین کارخانه، ارزش افزوده باطل و حرام برای خود کسب کنند، بدانند که این خیانت به کشور و ضربه به تولید است.
@Emam_kh
✍آیت الله بهجت(ره) :
✅نمـاز مانند لیمـو شیرین است...هر چه از اول وقت، دورتر شود، تلخ میشود.هر که عادت به تاخیـر نماز کرد ، خود را برای تاخیر در امور زندگی آماده کند... تاخیر در اشتغـال، تاخیر در ازدواج ، تاخیر در سلامتـی...
🔺 هر قدر امـور نمازت منظم باشد ، امور زندگیت هم تنظیـم خواهد شد...
@Emam_kh
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 171
سری به نشانه مثبت تکان دادم، احساس کردم سوالش را نمیخواهد در جمع بپرسد.
- آره حتما دارم شادی را میبرم اتاق بزارم روی تخت راحت بخوابه.
سری تکان داد و با اجازه ای رو به جمع گفت و دنبالم روان شد.
داخل اتاق خودم رفتم و شادی را آرام طوری که بیدار نشود روی تخت جا دادم و پتو را رویش تنظیم کردم. نگاهم به کیان که نگاه متفکرش روی شادی خیره بود افتاد.
-کیان؟
جهت نگاهش را از شادی به من تغییر داد.
- بپرس می شنوم؟
دستی کلافه دور دهانش کشید و در حالی که کاملا متوجه بودم که پرسیدن سوال چه قدر برایش سخت است لب باز کرد: راستش چه جور بگم... دلم نمی خواد این سوال رو از خود رژان بپرسم ولی نمی تونم راحت از کنارش رد بشم، باید بدونم که... که کی بوده؟ منظورم اینه که...
حرفش را قطع کردم به سختی داشت حرفش می زد.
- متوجه منظورت هستم مجید.
نگاهش را دزدید و باز به شادی غرق خواب داد.
-موهای طلایی و چشم های آبی این بچه منو یاد چشم های...
چشم هایش را با درد، دردی که میدانستم جانکاه است بست.
زمزمه کردم: سینا، اسمش سیناست.
فشار پلک هایش روی هم بیشتر شد و لب زیرینش را داخل دهانش کشید. نزدیکش شدم. دلم برایش میسوخت دلم برای همه مان می سوخت یاد حرف عمو حسین افتادم که همیشه میگفت 《آدمی زاد پوستش کلفته وگرنه یه جاهایی راه خلاصی فقط مرگه و بس...》
-کیان آروم باش، نباید نسنجیده عمل کنی، مبادا کار دست خودت بدی!
سری تکان داد و بی معطلی از اتاق خارج شد. وقتی به سالن برگشتم دیگر نبود نگاهم سمت در کشیده شد و با دلشوره پرسیدم: کیان رفت؟
فرهاد سری تکان داد.
-آره خیلی به هم ریخته بود سوالش چی بود مگه؟
از روی ناراحتی لبم را به دندان گرفتم.
-فرهاد برو دنبالش کار دست خودش نده.
عمه قبل از اینکه فرهاد لب باز کند سریع و با دلهره پرسید: چرا عمه؟ چه کاری؟!
-از قیافه ی شادی فهمیده که... که... باباش کیه!
عمه یا زهرایی گفت و روی مبل وا رفت. کنارش نشستم و شانه اش را ماساژ دادم. با نگاه اشکی و نگرانش به صورتم خیره شد.
- به خدا رویا طاقت یه ضربه ی دیگه رو نداره. نره بزنه پسر رو بکشه بیچاره بشیم!
فرهاد در حالی که به احمد اشاره می کرد بلند شود گفت: نگران نباش مامان هیچ اتفاقی نمی افته.
بعد از رفتن احمد و فرهاد کلی عمه را دلداری دادم تا کمی آرام گرفت. ساعت از نیمه شب گذشته بود. پشت پنجره ایستاده بودم که ماشین فرهاد در پیچ کوچه ظاهر شد.
شالم را روی سرم انداختم و سریع از خانه بیرون زدم و با آسانسور به همکف و از آنجا به داخل حیاط رفتم. پا به حیاط گذاشتنم با پیاده شدن فرهاد از ماشین پارک شده اش یکی شد. خودم هم نمیدانستم چرا با این سرعت خود را به حیاط رسانده ام! برای فرهاد که جویای علت شد بهانه هواخوری آوردم و سمت تاب راه افتادم. کنارم هم قدم شد.
پرسیدم: چرا دیر کردی؟ کیان کو؟
-رفت یه سر به رژان بزنه، بیاد. نگران نباش.
- آرومش کردی؟ فرهاد این قضیه بوی خون میده به خدا. نگرانی عمه بی مورد نیست.
روی تاب نشستم. کنارم آمد و نشست و با فشار پایش به زمین تاب را به حرکت انداخت. لبخند کمرنگی به حرکتش زدم.
-بچه شدی؟
نگاه خسته اش را به صورتم داد.
- مگه بچه شدن بده؟
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁
رمان به_تلخی_شیرین
قسمت 172
به پنجره خانه شان اشاره کرد و ادامه داد: شادی رو ببین اصلا نمیدونه مامانش کیه! دنیا چیه! از کجا آمده! یک گردان آدم رو انداخته تو دردسر و خودش تو عالم بچگی صفا می کنه.
-سوال ساده ی من اینقدر طول و تفسیر نداشت فرهادخان!
پایش را بار دیگر به زمین فشار داد و سرعت تاب را بیشتر کرد و خودش را روی صندلی ولو کرد.
- میخواد سینا رو پیدا کنه همین.
ترس وجودم را فرا گرفت، حرکات تاب بر استرسم می افزود. کلافه گفتم: وای فرهاد این تاب رو نگه دار.
بی حرف پایش را چفت زمین کرد و تاب متوقف شد.
سمتش چرخیدم و کج نشستم.
-که چی بشه؟ هرکی خربزه میخوره باید پای لرزش هم بشینه. اینجوری هم نیست که راحت هر غلطی خواست بکنه و بعد بزار بره. گوشمالیش مونده.
نگرانی و دلهره ام با شنیدن حرفهای بودار فرهاد بیشتر شد.
- فرهاد میخواید چیکار کنید؟!
سرش را سمتم چرخاند و لبخند کم جانی زد.
- جای نگرانی نیست، تو کاری نداشته باش. فعلا هم که آب شده رفته تو زمین.
از اینکه پیدایش نکرده بودند کمی دلم آرام گرفت و صاف نشستم. سنگینی نگاهش را حس می کردم. مکثی کرد.
- خودت خوبی؟
تازه یادم افتاد سه روز است نه زنگ زده و نه حتی پیامی که حالم را بپرسد! فرهادی که طاقت یک روز ندیدنم را هم نداشت!
بی حرف از جایم بلند شدم و عزم برگشت به خانه را کردم. از مقابلش که رد می شدم مچ دستم اسیر دستش شد. دل تپیدن گرفت ولی دلخوری در جایش سفت و سخت نشسته بود و قصد رفتن نداشت. حق داشتم توجه طلب کنم از مردی که همیشه در راس نگاهش بودم و دم به دقیقه گوشزدم کرده بود؛ آنقدر دوستم دارد که همیشه پشتم خواهد ماند و به لحظه ای به حال خود رهایم نخواهد کرد!
ایستاد و مقابلم قرار گرفت.
-چی شدی؟
نگاهم را بالا کشیدم و سعی کردم حال درونم را نمایش گر نباشد.
- هیچی سرده می خوام برگردم بالا.
نگاهش قصد شکافتن مغز از طریق چشم هایم را داشت.
با صدای باز شدن در رشته ی نگاه مان کنده شد و به سمت ماشین کیان که پشت سر ماشین فرهاد متوقف میشد برگشت. قبل از اینکه کیان پیاده شود و سمت مان بیاید بی حوصله از کنار فرهاد گذشتم به سمت ساختمان رفتم.
***
بعد از به دنیا آوردن نوزاد بیمار خوش زایم در ساعت استراحت به طبقه بالا رفتم تا جویای حال رژان شودم. عمل انجام شده و از اثر داروی بیهوشی هنوز گیج خواب بود.
با عمه مینا ترتیب مهمانی ای را برای شب داده و عمه ها را برای شام دعوت کردیم. نزدیک غروب بود که کارم در بیمارستان تمام شد. به اتاقم رژان رفتم و کمکش کردم تا لباس هایش را تعویض کند. هنوز دلش کاملاً راضی به برگشتن نبود، سعی کردم باز با حرف هایم آرامش کنم.
سوار ماشین شدیم و راه خانه را در پیش گرفتیم و با عمه مینا تماس گرفتم. عمه ها و ژیلا آنجا بودند ولی مردها شب که فارغ از کار بیرون شدند میآمدند. به محض پیچاندن فرمان و ورودم به کوچه نتیجه ی تلاش هایم برای آرام کردنش دود شد و به هوا رفت. اشک هایش روی صورتش روان و به گریه افتاد. ماشین را جلوی در پارک کردم و سمتش چرخیدم.
- روژان بچه که نیستی قربونت برم. بالاخره که چی باید برگردی یا نه! آروم باش خواهش می کنم، بهت قول میدم خیلی زود همه چی مثل قبل بشه.
دستمالی از جیب کیفم بیرون کشیدم و سمتش گرفتم.
فین فینی کرد و دستمال را از دستم گرفت.
لرزش پاهایش از همان دم پیاده شدن از ماشین شروع شد تا پشت در خانه عمه مینا...
نویسنده : زهرا بیگدلی
ادامه دارد...
🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁
✨﷽✨
✍استاد فاطمی نیا:
حديثي زيبا از امیرالمومنین علیه السلام نقل شده است كه موارد بسياري به بنده مراجعه كردند كه بعد از عمل به اين روايت مشكلشان حل شده است! حضرت در یک جمله کوتاه میفرمایند:
(( الاحتمال ، قبر العیوب ))
تحمل و بردباری قبر عیب هاست
چه طور جسد در قبر پنهان میشود، همه عیب ها با بردباری پنهان میشود.
مردي برايم نقل ميكرد كه من تا به منزل ميرسيدم، همسرم شروع به دعوا میکرد كه چرا تو فقيري؟! چرا من را بيست سال اسيرخود كردي؟! و...! مرد میگفت من هم جوابش را ميدادم و تا شب مدام دعوا میکردیم! و به همين منوال روزهاي ديگر! از وقتي كه این حدیث را شنيد و عمل كرد، کارشان درست شد!
💥مرد نقل ميكرد که همسرم طبق معمول ، تا من رسيدم شروع کرد به تكرار همان حرف ها! میگوید یاد این روايت افتادم که "الاحتمال قبر العیوب" هیچی نگفتم و سكوت كردم! با همين سكوتم ،تمام شد! دعوا ریشه کن شد!
@Emam_kh
🔴 رهبر انقلاب: وزارت خارجه باید مجری باشد و تصمیمات نهادهای بالادست - شورای عالی امنیت ملی(که اکثریت مسئولین دولتیاند) - را اجرا کند.
پ.ن: نه اینکه جناب #ظریف بیاید حرفهای آمریکا را تکرار کند و در نقش سیاستگذار(!!) ظاهر شده و علیه سیاستهای اصلی کشور حرف بزند! #خطای_بزرگ این است!
✅ داود_مدرسی_یان
@Emam_kh
🔴 تکرار حرفهای آمریکا
❣رهبر معظم انقلاب:
🔺از برخی از مسئولان حرفهایی زده شده که مایه تأسف است.
🔺رسانه های دشمن این حرف ها را پخش کردند.
🔺بعضی از این حرفها، تکرار حرفهای آمریکاست.
🔺آمریکاییها از نفوذ ایران در منطقه به شدت ناراضی هستند. از شهید سلیمانی ناراحت بودند به خاطر این.
@Emam_kh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍سخنرانی حاج آقا دانشمند
🎥 موضوع: عاق اولاد
@Emam_kh
تکنیک درمان یبوست مزمن
یک ساعت بعد از غذا یک عدد مغز گردو + 5 عدد انجیر میل کنند و صبح ناشتا "خاکشیر+آب گرم+یک حبه قند" مصرف نمایند ، مشکل آنها درمان میگردد
(حکیم خیر اندیش)