فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️میدونید دلیل این همه نابسامانی اقتصادی و بی خیالی دولت چیه؟ دلیلش رو دکتر صادق کوشکی سال گذشته گفته بود:
🔸روحانی ماموریت داشت ایران رو بدون سپرهای دفاعی و پایههای قدرتش تحویل بده!
🔹هر جا یک جو نشونه قدرت هست، دارن میزنن، خیلی جاها رو دارن میزنن که پشت تریبون نمیتونیم بگیم...
🔻این فیلم برای زمانیه که دلار و سکه و قیمت مسکن و کالاها انقدر بالا نرفته بود!
@Emam_kh
تیتر عجیب پست و خبر عجیبی که چند ماه پیش از شهادت حاج قاسم و هنگامی که هنوز جان بولتون برکنار نشده بود در سایت بالاترین به اشتراک گذاشته شده است
تیتر این خبر این است : سردار قاسم سلیمانی با جان بولتون معامله شد
او به زودی در عراق کشته می شود!
آیا پیرو صحبت های محمود نبويان ، او قربانی تعهد روحانی و #ظریف به آمریکا است !؟ آیا اطلاعات و گرای ترور قاسم سلیمانی توسط دولت به آمریکا داده شده است !؟
چندی پیش محمود نبویان ، نماینده سابق مجلس شورای اسلامی ، در محافل مختلف ادعا کرده بود که دولت حسن فریدون (روحانی) و وزیر خارجهاش محمد جواد ظریف ، تعهد تحویل قاسم سلیمانی را به آمریکا داده اند
(در مسائل مرتبط با FATF) ، آیا ترور قاسم سلیمانی با گرای روحانی و ظریف به آمریکا و ترامپ اتفاق افتاد.
#محاکمه_حسن_روحانی
#استیضاح_رئیس_جمهور
@Emam_kh
🔴این ریاست ها می گذرد برای مردم کار کنید
♦️این ریاست ها می گذرد،شما هر چه هم بخواهید چیز بکنید از محمد رضا توانید بالاتر بروید،هر چه هم دست و پا بکنید،آنها را پیدا نمی کنید و انشاء الله نخواهید پیدا کرد و نخواهید که بخواهید.
♦️ او رفت تمام شد به فکر این باشید که اصلاح کنید خودتان را، به فکر این باشید که برای این مملکت کار بکنید، ننشینید باز تو وزارتخانه ها و هی همان حرف های سابق باشد و همان کاغذ بازی ها و یک بودجه ای که برای یک جائی می خواهند، اینقدراین طرف و آن طرف برود که منسی بشود. برای مردم کار کنید.
#امام_سید_روح_الله_موسوی_خمینی
#صحیفه_امام
#امام_خمینی
📚صحیفه نور ، جلد ۱۳ ، صفحه ۷۹
@Emam_kh
14.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سایه جنگ را چه کسانی از ایران دور کردند؟!
🔻بشنوید فرمایشات رهبر انقلاب را
@Emam_kh
‼️ملاک رطوبت در مسح سر
🔷س 4190: آیا در مسح سر، مرطوب شدن مو کافی است یا اینکه رطوبت باید به پوست سر هم برسد؟
✅ج: مسح سر را میتواند بر روی پوست و یا موی قسمت جلوی سر بکشد، ولی اگر موی جاهای دیگر سر در قسمت جلو جمع شده باشد یا موی جلوی سر به قدری بلند باشد که بر روی صورت یا شانهها ریخته شده است، مسح بر آن کافی نیست و باید فرق سر را باز کرده پوست یا بن موها را مسح کند.
@Emam_kh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
🌼 آیه۶۷سوره بقره
🌷 وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ إِنَّ اللَّهَ يَأْمُرُكُمْ أَن تَذْبَحُواْ بَقَرَةً قَالُواْ أَتَتَّخِذُنَا هُزُواً قَالَ أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ
🍀 ترجمه: و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: همانا خداوند به شما فرمان مى دهد گاوماده ای را ذبح كنید،گفتند: آیا ما را به تمسخر مى گیرى؟ (موسى) گفت: به خدا پناه مى برم از اینكه از جاهلان باشم.
🌸 #بقره یعنی گاو ماده،به این دلیل این سوره،سوره بقره نامیده شده است.قرآن در این آیه و آیات بعد از آن به ماجرای ذبح این بقره اشاره می کند.فردی در بین بنی اسرائیل کشته شده بود و همه همدیگر را متهم می کردند بین قبیله های بنی اسرائیل نزدیک بود جنگ صورت گیرد سراغ موسی علیه السلام رفتند خداوند دستور داد که گاوی را ذبح کنند و قسمتی از بدن گاو به مقتول بزنند مقتول زنده خواهد شد و قاتل خود را معرفی خواهد کرد این ماجرا در آیات بعد ادامه دارد.
🌸 (و إذ قال موسی لقومه إن الله یأمرکم أن تذبحوا بقرة:و هنگامی که #موسی به قوم خود گفت:همانا خداوند به شما فرمان می دهد گاو ماده ای را ذبح کنید)اما قوم لجوج بنی اسرائیل با آن همه معجزه ها و ماجراهایی که قبلا اتفاق افتاده بود ولی هنوز نسبت به خدا معرفت پیدا نکرده بودند به موسی گفتند(قالوا أتتخذنا هزوا:آیا ما را به تمسخر می گیری)،موسی در برابر جسارت آنان با لحن نرم پاسخ داد:(قال اعوذ بالله أن أکون من الجاهلین:گفت به خدا پناه می برم از اینکه از جاهلان باشم) #جهل به معنای بی خردی است باتوجه به انتهای این آیه مسخره کردن دیگران نشانه جاهلیت است.
🔹 پيام های آیه۶۷سوره بقره 🔹
✅ اگر فرمان خداوند، با ذهن ما مطابق نبود و راز آن را نفهمیدیم، نباید آنرا انكار كنیم. «انّ اللّه یأمركم... أتتّخذنا هزواً»
✅ #خداوند اگر اراده نماید، از به هم خوردن دو مرده،(گاو ذبح شده و مقتول بنی اسرائیل)مرده اى زنده مى شود.
✅ #گاو برای بنی اسرائیل قداست داشت،با ذبح گاو قداست آن از بین می رود.
✅ مسخره كردن، كار افراد جاهل وبى خرد است.
✅ #جهل، خطرى است كه اولیاى خدا، از آن به خدا پناه مى برند.
تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن
🔴 از فریاد نمایندگان #مجلس_یازدهم که از سر درد است حمایت میکنیم...
✅ داود مدرسی یان
@Emam_kh
29.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢واکنش علی زکریایی طنزپرداز به اتفاقات دیروز مجلس
لطفا تاآخر ببینید
@Emam_kh
🔻انگور را باهسته بخورید❗️
🌕هسته انگور خون را تصفیه و با عفونت های بدن مقابله میکند
🌕 بدن را در برابر آلودگیها حفظ کرده، تأثیر منفی دخانیات را تا حد زیادی کاهش داده و خستگی چشم را رفع میکند
#کرونا😭
*وزیر نیرو گفته مصرف آب زیاد شده آب کمتر مصرف کنید!*
والا نمیدونیم چیکار کنیم
دستمونو بشوریم
وزیر نیرو ناراحت میشه😐
نشوریم
وزیر بهداشت ناراحت میشه 😕
بمونیم خونه
وزیر اقتصاد ناراحت میشه 🙁
بریم بیرون
کادر درمان ناراحت میشن ☹️
زنده بمونیم
دولت ناراحت میشه 😣
بمیریم
کادر بهشت زهرا ناراحت میشن 😫
...
...........
یکی بگه ما مردم ایران
چیکار کنیم از دست این دولت کلید ساز 🥺
@Emam_kh
✍️ #تنها_میان_داعش
قسمت_سی_ام
💠 خبر کوتاه بود و خاطره خمپاره دقایقی قبل را دوباره در سرم کوبید. صورت امّ جعفر و کودک شیرخوارش هر لحظه مقابل چشمانم جان میگرفت و یادم نمیرفت عباس تنها چند دقیقه پیش از #شهادتش شیرخشک یوسف را برایش ایثار کرد.
مصیبت #مظلومانه همسایهای که درست کنار ما جان داده بود کاسه دلم را از درد پُر کرد، اما جان حیدر در خطر بود و بیتاب خواندن پیامش بودم که زینب با عجله وارد اتاق شد.
💠 در تاریکی صورتش را نمیدیدم اما صدایش از هیجان خبری که در دلش جا نمیشد، میلرزید و بیمقدمه شروع کرد :«نیروهای مردمی دارن میان سمت آمرلی! میگن #سید_علی_خامنهای گفته آمرلی باید آزاد بشه و #حاج_قاسم دستور شروع عملیات رو داده!»
غم امّ جعفر و شعف این خبر کافی بود تا اشک زهرا جاری شود و زینب رو به من خندید :«بلاخره حیدر هم برمیگرده!» و همین حال حیدر شیشه #شکیباییام را شکسته بود که با نگاهم التماسشان میکردم تنهایم بگذارند.
💠 زهرا متوجه پریشانیام شد، زینب را با خودش برد و من با بیقراری پیام حیدر را خواندم :«پشت زمین ابوصالح، یه خونه سیمانی.»
زمینهای کشاورزی ابوصالح دور از شهر بود و پیام بعدی حیدر امانم نداد :«نرجس! نمیدونم تا صبح زنده میمونم یا نه، فقط خواستم بدونی جنازهام کجاست.» و همین جمله از زندگی سیرم کرد که اشکم پیش از انگشتم روی گوشی چکید و با جملاتم به #فدایش رفتم :«حیدر من دارم میام! بخاطر من تحمل کن!»
💠 تاریکی هوا، تنهایی و ترس توپ و تانک #داعش پای رفتنم را میبست و زندگی حیدر به همین رفتن بسته بود که از جا بلند شدم. یک شیشه آب چاه و چند تکه نان خشک تمام توشهای بود که میتوانستم برای حیدر ببرم.
نباید دل زنعمو و دخترعموها را خالی میکردم، بیسر و صدا شالم را سر کردم و مهیای رفتن شدم که حسی در دلم شکست. در این تاریکی نزدیک سحر با #خائنینی که حیدر خبر حضورشان را در شهر داده بود، به چه کسی میشد اعتماد کنم؟
💠 قدمی را که به سمت در برداشته بودم، پس کشیدم و با ترس و تردیدی که به دلم چنگ انداخته بود، سراغ کمد رفتم. پشت لباس عروسم، سوغات عباس را در جعبهای پنهان کرده بودم و حالا همین #نارنجک میتوانست دست تنهای دلم را بگیرد.
شیشه آب و نان خشک و نارنجک را در ساک کوچک دستیام پنهان کردم و دلم برای دیدار حیدر در قفس سینه جا نمیشد که با نور موبایل از ایوان پایین رفتم.
💠 در گرمای نیمهشب تابستان #آمرلی، تنم از ترس میلرزید و نفس حیدرم به شماره افتاده بود که خودم را به #خدا سپردم و از خلوت خانه دل کندم.
تاریکی شهری که پس از هشتاد روز #جنگ، یک چراغ روشن به ستونهایش نمانده و تلّی از خاک و خاکستر شده بود، دلم را میترساند و فقط از #امام_مجتبی (علیهالسلام) تمنا میکردم به اینهمه تنهاییام رحم کند.
💠 با هر قدم #حسرت حضور عباس و عمو آتشم میزد که دیگر مردی همراهم نبود و باید برای رهایی #عشقم یکتنه از شهر خارج میشدم. هیچکس در سکوت سَحر شهر نبود، حتی صدای گلولهای هم شنیده نمیشد و همین سکوت از هر صدایی ترسناکتر بود.
اگر نیروهای مردمی به نزدیکی آمرلی رسیده بودند، چرا ردّی از درگیری نبود و میترسیدم خبر زینب هم شایعه #جاسوسان داعش باشد.
💠 از شهر که خارج شدم نور اندک موبایل حریف ظلمات محض دشتهای کشاورزی نمیشد که مثل کودکی از ترس به گریه افتادم. ظاهراً به زمین ابوصالح رسیده بودم، اما هر چه نگاه میکردم اثری از خانه سیمانی نبود و تنها سایه سنگین سکوت شب دیده میشد.
وحشت این تاریکی و تنهایی تمام تنم را میلرزاند و دلم میخواست کسی به فریادم برسد که خدا با آرامش آوای #اذان صبح دست دلم را گرفت. در نور موبایل زیر پایم را پاییدم و با قامتی که از غصه زنده ماندن حیدر در این تنهاییِ پُردلهره به لرزه افتاده بود، به #نماز ایستادم.
💠 میترسیدم تا خانه را پیدا کنم حیدر از دستم رفته باشد که نمازم را به سرعت تمام کردم و با #وحشتی که پاپیچم شده بود، دوباره در تاریکی مسیر فرو رفتم.
پارس سگی از دور به گوشم سیلی میزد و دیگر این هیولای وحشت داشت جانم را میگرفت که در تاریک و روشن طلوع آفتاب و هوای مه گرفته صبح، خانه سیمانی را دیدم.
💠 حالا بین من و حیدر تنها همین دیوار سیمانی مانده و #عشقم در حصار همین خانه بود که قدمهایم بیاختیار دوید و با گریه به خدا التماس میکردم هنوز نفسی برایش مانده باشد.
به تمنای دیدار عزیزدلم قدمهای مشتاقم را داخل خانه کشیدم و چشمم دور اتاق پَرپَر میزد که صدایی غریبه قلبم را شکافت :«بلاخره با پای خودت اومدی!»...
ادامه_دارد......
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد