eitaa logo
انرژی مثبت😍
5.1هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.2هزار ویدیو
5 فایل
به نام خدا تبلیغات نه ازنظرمارد میشود ونه تاییدمیشود😍 تعرف تبلیغات قیمت مناسب 👎 https://eitaa.com/joinchat/866648400C9a1ea12469 ایدی👎 @massomeostadi لینک کانال https://eitaa.com/joinchat/438763812C2474888f1e
مشاهده در ایتا
دانلود
. هیچ وقت باور اینکه اتفاقای خوب در راه هستند رو کنار نگذارید چون معجزه ها هر روز اتفاق می افتند. 😍😊 @Energyplus_ir
. همرنگ این جماعت هزار رنگ، شدن آفتاب پرست می خواهد نه یکتاپرست گاهی نمیشه همرنگ جماعت شد، پس بهتره خودت باشی ... 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسمم عباس بزرگ شده ی یکی ازروستاهای غرب کشور سوارتاکسی که شدم به سودا زنگ زدم گفتم کجای گفت تازه رسیدم داروخونه یدفعه داد زدم مگه بهت پیام ندادم امروز نمیخواد بیای گفت چته!!پیامت روندیدم چی شده؟؟گفتم هیچی راحت باش گوشی روقطع کردم..خودمم نمیدونستم چه مرگم شده سوداحق انتخاب داشت میتونست برای اینده اش تصمیم بگیره واین خودخواهیه من بود اگر میخواستم مانع انتخابش بشم..ولی دل عاشق من این حرفهاحالیش نبودبه چنددقیقه نرسید سودا دوباره زنگ زد امامن جوابش روندادم..خلاصه تارسیدم خونه دوتامسکن خوردم گرفتم خوابیدم.شاید باورتون نشه اما یه کله تا ۶غروب بدون اینکه چیزی بخورم خوابیدم...تازه بیدارشده بودم که صدای زنگ امد چندباری گفتم کیه ولی کسی جواب نداد گفتم لابد اشتباه زنگ زدن اما چند دقیقه بعد صدای زنگ اپارتمان به صدا درامد از چشمی نگاه کردم کسی جلوی درنبود اما در رو که بازکردم یدفعه یه دسته گل بزرگ روجلوی خودم دیدم بعدهم سودا گفت سلام ساعت خواب اقای خواب الود تنبل... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
. اگر کسی را یافتی که در لبخندت غمت را دید در سکوتت حرفهایت را شنید و در خشمت محبتت را فهمید,بدان او بهترین دارایی زندگی توست. 😍😊 @Energyplus_ir
. گاهی اوقات مجبوریم بپذیریم که، بعضی از آدمها فقط می توانند در قلبمان بمانند نه در زندگیمان...! 😍😊 @Energyplus_ir
. غمگین ترین انسان ها کسانی هستند که برداشت دیگران برایشان زیادی مهم است. 😍😊 @Energyplus_ir
. همون جا که نشد ... همون جا که سخت شد ... همونجا که کم آوردی ... یادت بیوفته که خدای ما رحیم و مهربونه رفیق.. 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسمم عباس بزرگ شده ی یکی ازروستاهای غرب کشور ازدیدن سودا حسابی جاخورده بودم اونم باگل شیرینی! دیدهیچی نمیگم گفت نمیخوای تعارف کنی بیام تو؟!ازجلوی در رفتم کنار گفتم بفرمایید وقتی نشست رومبل گفتم خیلی خوشحالی خبریه، گفت بله،، یدفعه یاد دیشب افتادم گفتم مبارکه خوشبخت بشی..باحرفم زد زیر خنده گفت اقای حسود من انتخابم رو قبلا کردم ولی منتظربودم خانواده ی اقای داماد راضی بشن ولی حالا که اوضاع اونجوری که ما میخوایم پیش نمیره من خودم امدم خواستگاریه مرد مورد علاقه ام که سالهاست میشناسمش وسلامتی الانم رو مدیونش هستم..باحرف سودا حسابی جاخوردم اولش فکرکردم اشتباه شنیدم گفتم چی گفتی!!باخنده گفت امدم خواستگاریت مشکلیه!؟با حرفش هر دوتامون زدیم زیرخنده گفتم مشکلی که نیست ولی تاجای که من میدونم مردها میرن خواستگاری کلاقانون خواستگاری روریختی بهم...گفت وقتی داماد تنبل خودت بایددستبکاربشی..گفتم انصاف داشته باش من چندبارازت خواستگاری کردم توقبول نکردی گفتی تاخانوادت راضی نشن من جواب مثبت بهت نمیدم یادت که نرفته!؟ ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
. ❣ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ... ﻣﻬﻤﺘﺮﯾﻦ ﺍﺻﻞ "ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ" ﺍﺳﺖ؛ ﺍﮔﺮ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮐﻤﮑﯽ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ، ﯾﻌﻨﯽ ﻣﻦ ﻫﻨﻮﺯ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﻡ .🍃🍃🍃 😍😊 @Energyplus_ir
. بزرگترين عاملی كه انرژی روانی ما را می گيرد و باعث خستگی ما می شود ماندن بر سر دو راهی های زندگی است . این که پیوسته در تردید گزینش بمانیم و عمرمان را هدر بدهیم . آگاهانه تصمیم بگیرید و قاطعانه قدم بردارید. 😍😊 @Energyplus_ir
. آدمها ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ هستند؛ ﺑﺎ ﻣﺪﺭﮎ... ﺑﺎ ﭘﻮﻝ... با شغل... با مقام... ﺑﺎ همسر... اما ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺁﺩﻡ ﺧﻮﺷﺒﺨﺖ ﻧﻤﯽﺷﻮﺩ. خوشبختی یعنی: احساس رضایت از هرچه داریم و هرچه هستیم... 😍😊 @Energyplus_ir
. همه چیزهای از دست‌رفته یک روز برمیگردند اما درست وقتی که یاد می‌گیریم بدون آن‌ها زندگی کنیم ! 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسمم عباس بزرگ شده ی یکی ازروستاهای غرب کشور سواد گفت باکاری که نگین خدا بیامرز کرد من به مادرت حق میدم و برای شناخت من بایدبهش فرصت میدادیم ولی از اونجای که شماخیلی حسود تشریف داری ممکنه کاردستمون بدی بامردم گلاویزبشی (منظورش رضابوده چون همکاربودن)مجبورشدم خودم پیش قدم بشم بیام بهت بگم مردزندگی من فقط توهستی..باحرفهای سوداداشتم بال درمیاوردم انقدرخوشحال بودم که میخواستم پرواز کنم...خلاصه اون روزباسوداسرمهریه وخیلی چیزهای دیگه به توافق رسیدیم وقرارشدفعلاباهم عقدکنیم وزندگیمون روکنارهم شروع کنیم تاببینیم دراینده چی پیش میاد قول قرارمون روبرای دوروزبعدگذاشتیم فرداش من رفتم نوبت محضرگرفتم وسوداروبردم خرید اولین چیزی که خریدیم دوتارینگ ساده بودکه اول اسممون روداخلش حک کردیم...اون دوروزم گذشت امامن بازم چندباربه مادرم زنگ زدم وهردفعه اسم سودارومیاوردم شدیدامخالفت میکردخیلی تلاش کردم یه جوری راضیش کنم شایدکوتاه بیادتومراسم عقدم باشن امامرغ مادرم یه پاداشت..ساعت۵عصررفتم دنبال سوداوهمراه خاله اش که درجریان بودرفتیم محضرباهم عقدکردیم... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
. شجاعت همیشه به معنای غرش وانجام کارهای عجیب نیست.... بلکه گاهی صدای آرامی است که می گوید دوباره تلاش می کنم ‌ ‌‍‌ 😍😊 @Energyplus_ir
13.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. ســلام صبحتون بخیرو شادی🌸🍂 الهی در ایـن روز زیبـای پاییزی 🌸🍂 خدا پشت و پناهتون باشه و یه روز خـوب و عـالـی🌸🍂 یه روز موفق و پر برکت🌸🍂 یه روز شاد و پراز آرامش🌸🍂 رو براتون مقدر کنـه روز یکشنبه تون سرشـار از لطف بی کران خــــدا 🌸🍂 @
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌺نیایش صبحگاهی خدایا🌷 بهترین درسها را در زمان سختی آموختم و دانستم صبور بودن یک ایمان است و خویشتن داری یک عبادت فهمیدم ناکامی به معنای تاخیر است، نه شکست وخندیدن یک نیایش است... فهمیدم جز به تو نمی توان امید داشت و جز با عشق به تو نمی توان زندگی کرد... پروردگارا ... ما را در پناه خود قرار بده "آمین"🙏
. هرآنچه آدمے برزبان آورد همان رابسوے خود جذب خواهدڪرد سخن از بيماری بيمارے راجذب میڪند سخــن ازسلامتی سلامتی راجذب میڪند هرآنچه براے ديگرے آرزو ڪنيد همانا براے خود آرزو ڪرده‌ايد ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. زندگی شوق رسیدن به همان فردايست که نخواهد آمد تو نه در دیروزی و نه در فردایی ظرف امروز پر از بودن توست زندگی را دریاب 😍😊 @Energyplus_ir
🎬: با شتاب وارد اتاق شدم و بدون توجه به نگاه های کنجکاو اطرافیان گوشیم را از روی طاقچه برداشتم و شماره مرجان را گرفتم. یک بوق دو بوق.... هر چی بوق می خورد کسی بر نمی داشت، اومدم روی حیاط و شماره نظام را گرفتم، بازم هر چی بوق می خورد بر نمی داشت. دست هام داشت می لرزید، استرس شدید گرفتم، باید شماره زن دایی را می گرفتم، مغزم کار نمی کرد. توی لیست مخاطبین شماره زن دایی را لمس کردم و با دست های لرزان گوشی را به گوشم چسپاندم و با دومین بوق صدای نحسش که الویی کشدار گفت، من با استرس گفتم: س..سلام زن دایی، شماره مرجان را گرفتم برنداشت، نظام هم جواب نداد، من...من نگران مرجانم تو رو خدا میشه گوشی را بدین بهش؟! زن دایی اوفی کرد و گفت: واخ واخ چه اداها، کاش این تحفه تون را ور دل خودتون می بردین، آخه شما دخترا تربیت درستی نشدین، مرجان هم یکی مثل خودت، برین خدا را شکر کنین که من عقلم کار میکنه با سابقه ای که از دخترای اسحاق داشتم که همه شون دست به خودکشی شون خوبه ، حواسم را جمع کردم. با شنیدن این حرف انگار بندی توی دلم پاره شد و گفتم: زن دایی مرجان طوریش شده؟! زن دایی اوفی کرد و گفت: نترس بادمجون بد آفت نداره، امروز بعد اینکه با بابا و مادرت تشریفشون را آوردن، اولش کلی رجز خوند که دیدین تمام دکترا گفتن من پاک بودم، انگار داشت وصیت می کرد و تا مادرت اینا رفتن،گفت می خوام برم حمام، من که حواسم جمع بود رفتم توی حمام را خالی کردم و هیچ وسیله خطرناکی کنار دستش نگذاشته بودم این دختره نکبت رفت حمام و هنوز چند دقیقه نگذشته بود که صدای شکسته شدن چیزی اومد و من فهمیدم لیوانی مه توی حموم بوده را شکسته،فوری با نظام رفتیم پشت در و در حمام را با لگد باز کردیم و دیدیم این دختره بی شعور می خواد با تکه شیشه رگش را بزنه ناخوداگاه گفتم: خاک بر سرم،مرجان طوریش نشده؟! زن دایی با بی حوصلگی گفت: گفتم که این دختره به این زودیا جون به عزارییل نمیده... دلم به حال مرجان سوخت و گفتم: زن دایی این حرفا چی هستن؟!مرجان بیچاره۱۲ سال بیشتر نداره که .. زن دایی بدون توجه به حرف من پرید وسط کلامم و‌گفت: تا نظام رسید، تکه شیشه را از دستش گرفت اما بعد حقش را خوب گذاشت کف دستش، مثل خررر زدش تا یادش بمونه از این کارا نکنه البته تقصیر خودش بود که سرش شکست، می باست اینقدر جیغ و داد نکنه تا نظام را جری نکنه.... آاااخ این چی داشت می گفت، دستام لرزید و‌گوشی از دستم افتاد روی زمین... میثم که انگار از داخل اتاق به من خیره شده بود با شتاب خودش را بهم رسوند و گفت: چی شده منیره؟! بغضم را قورت دادم و آهسته طوری که میثم بشنوه گفتم: مرجان می خواسته خود کشی کنه، اما انگار به خیر گذشته ولی نظام خیلی کتکش زده... میثم با عصبانیت همونجا روی زمین نشست و‌گفت: من بدبختتتت چکار می تونم برای خواهر بینوام کنم؟ کنارش روی زمین نشستم و‌گفتم: باید هر چه زودتر مرجان را از اون دیوونه خونه آزاد کنیم و بیاریم پیش خودمون. کاری را گفتم که اصلا امیدی به انجامش نداشتم ادامه پارت بعدی👇 📝به قلم:ط_حسینی 😍😊 @Energyplus_ir
. معطل این نمان که دیگران درکت کنند. زمـــان اندک است. راه خودت را بـرو. چیزی برای انتظار کشیدن وجود ندارد، این خود ما هستیم که بـــاید بالهایمان را بگشاییم. ‌ 😍😊 @Energyplus_ir
. حق الناس همیشہ پول نیست! گاهے "دل" است! دلے ڪہ باید بہ دست مےآوردیم و نیاوردیم! دلے ڪہ باید مےدادیم و ندادیم! دلے ڪہ شڪستیم و رها ڪردیم! خدا از هر چہ بگذرد از"حق الناس"نمےگذرد! حواسمان باشد! 😍😊 @Energyplus_ir
. همرنگ این جماعت هزار رنگ، شدن آفتاب پرست می خواهد نه یکتاپرست گاهی نمیشه همرنگ جماعت شد، پس بهتره خودت باشی ... 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسمم عباس بزرگ شده ی یکی ازروستاهای غرب کشور زندگی من و سودا رسما کنارهم شروع شد و تنها کسی که میدونست من ازدواج کردم سعید بود حتی به نرگس هم چیزی نگفتیم که یه وقت جای حرفی نزنه..سه ماه اززندگی مشترک من وسودامیگذشت که متوجه شدم دارم بابامیشم..انقدرخوشحال بودم که حدنداشت...به سودا گفتم دیگه کارنکن فقط مراقب خودت وبچه باش..هرچند سود او یارش خیلی بدبودتابهش گفتم نمیخوادکارکنی سریع قبول کرد...بچه های داروخونه روشیرینی دادم این وسط رضامیونه اش بامن بدشده بودیه جورای فکرمیکردمن سوداروازجنگش دراوردم این درحالی بودکه سوداهمون روزبهش گفته بودعباس خواستگارمه ومیخوام بهش جواب مثبت بدم..خلاصه روزهای زندگی من میگذشت سوداماه چهارم بودکه مادرم پدرم به همراه خواهربزرگم خواستن بیان بهم سربزنن..وقتی به سوداگفتم گفت میخوای چکارکنی...نمیتونستم برخودمادروخواهرم روپیش بینی کنم میترسیدم حرفی بزنن سوداناراحت بشه وباشرایط حاملگیش که دکترهم بهش استراحت داده بودریسک نکردم گفتم این دوروزی که خانوادم میان توبروخونه ی خاله ات.. ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
. اگر کسی را یافتی که در لبخندت غمت را دید در سکوتت حرفهایت را شنید و در خشمت محبتت را فهمید,بدان او بهترین دارایی زندگی توست. 😍😊 @Energyplus_ir
. گاهی اوقات مجبوریم بپذیریم که، بعضی از آدمها فقط می توانند در قلبمان بمانند نه در زندگیمان...! 😍😊 @Energyplus_ir
سلام اسمم عباس بزرگ شده ی یکی ازروستاهای غرب کشور به سودا گفتم توبروخونه ی خاله ات بااینکه میدونستم ازاین قایم موشک بازی خسته شده امابخاطرمن مخالفتی نکردگفت اگرفکرمیکنی فعلاوقتش نیست که خانواده ات چیزی بدونن من حرفی ندارم...خلاصه یه سری ازوسایل سوداروکه لازم داشت جمع کردم بردمش خونه ی خالش، خانوادم قراربودنزدیک ظهربیان تندتندخونه رومرتب کردم وهرچی نشونه ازوجودیه زن توخونم بودروجمع کردم گذاشتم توکمد دیواری درش روقفل کردم هرچندمادرم واقعاادم فضولی نبودهیچ وقت ندیده بودم..تجسس کنه اماکارازمحکم کاری عیب نمیکرد.قبل ازامدنشون برای ناهارازبیرون غذاسفارش دادم منتظرموندم تابیان...نزدیک ساعت۱بعدظهرمادرم پدرم به همراه خواهربزرگم وزهراخواهرشوهرخواهرم امدن..ازدیدن اون مهمون ناخونده حسابی جاخوردم امابعدادوزایم افتادچه خبره وازتعریف تمجیدخواهرم مادرم فهمیدم چه خوابی برام دیدن ولی به روی خودم نیاوردم..با سودا از طریق پیامک درتماس بودم هی میپرسیدکیاامدن؟منم دونه دونه براش اسم بردم... ادامه در پارت بعدی 👇 😍😊 @Energyplus_ir
. غمگین ترین انسان ها کسانی هستند که برداشت دیگران برایشان زیادی مهم است. 😍😊 @Energyplus_ir