eitaa logo
English 4U
3.9هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
207 فایل
اینجا مهارت های زبان تو تقویت کن🤩 هشتگ ها"🧡↶ https://eitaa.com/English_4U/14914 ارتباط با مدیر"❤️↶ @daddymustafa تبادل و تبلیغ"💛↶ @allears گروه چت"💙↶ https://eitaa.com/joinchat/3765043281C1f70b55b1b
مشاهده در ایتا
دانلود
🔖 In his memoirs, Timsar Hossein Fardoust uncovers the use of the experiences and cooperation of the most skilled U.S. political and security agents to suppress the June 5 uprising, as well as the flurry of Mohammad Reza Shah, the court, the army and the SAVAK during these hours, and Amir Asadollah Alam, the Prime Minister, writes in his memoirs: If we had retreated, unrest would have spread to four corners of Iran and our regime would have collapsed with disgraceful surrender. تیمسار حسین فردوست در خاطرات خود از استفاده از تجربیات و همکاری ماهرترین عوامل سیاسی و امنیتی آمریکا برای سرکوب قیام 14 خرداد و نیز هجوم محمدرضا شاه، دربار، ارتش و ساواک در طول ساعات را پرده برداری می کند و امیر اسدالله علم نخست وزیر در خاطرات خود می نویسد: اگر عقب نشینی می کردیم ناآرامی به چهار گوشه ایران سرایت می کرد و رژیم ما با رسوایی ننگین فروپاشیده می شد. 🔸uncovers پرده برداری میکند 🔹suppress سرکوب کردن 🔸the June 5 uprising قیام 5 ژوئن ( 15 خرداد) 🔹flurry طوفان کردن 🔸Prime Minister نخست وزیر 🔹have retreated عقب نشینی کردن 🔸unrest ناآرامی 🔹collapse فروپاشی •⊰📒@English_4U🖌⊱•
A: I need to see if I qualify for a home loan. میخام بدونم آیا واجد شرایط وام مسکن هستم یا خیر. B: I can help you. How much money do you make per year? میتونم کمکت کنم. چقدر در سال درآمد دارید؟ A: I make around one hundred thousand dollars per year. حدود صد هزار دلار در سال درآمد دارم. B: How long have you been on your current job? چه مدتی در کار فعلی خود هستی؟ A: I have only worked at this job for 6 months, but I have a longer job history elsewhere. من فقط 6 ماه است که در این شغل کار کرده ام، اما سابقه کاری طولانی تری در جاهای دیگر دارم. B: Do you have any other outside income from rental property or a trust? آیا درآمد خارجی دیگری از اجاره ملک یا ضمانتی دارید؟ A: No, I only receive my salary. نه، من فقط حقوقم را دریافت می کنم. B: Do you know your credit score? امتیاز اعتباری خود را می دونی؟ A: I think that it is around 600. فکر کنم حدود 600 باشه. B: By crunching the numbers and putting in your expenses, I estimate that you can afford a house of around five hundred thousand dollars. با خرد کردن این اعداد توی هزینه هاتون، تخمین می زنم که شما می توانید یک خانه حدود پانصد هزار دلاری بخرید. ╭━━⊰🎉💚🎉⊱━━╮ @English_4U ╰━━⊰🌸💐🌸⊱━━╯
Noor Inayat Khan was born a princess but died living the life of a spy while fighting the Nazis. نور عنایت خان یک شاهزاده خانم متولد شد، اما هنگام مرگ جاسوسی بود که با نازی ها مبارزه می کرد. She was born in Moscow in 1914 to an American mother and an aristocratic Indian father, which made her a princess. Khan and her family soon moved to London and then Paris where she went to school. After completing her education, she began writing children’s stories and may have gone on to lead the quiet life of a writer. But this was not her path. او در سال 1914 در مسکو از مادری آمریکایی و یک پدر هندی اشراف زاده به دنیا آمد و همین امر از او یک شاهزاده خانم ساخت. خان و خانواده اش به زودی به لندن و سپس پاریس رفتند و او به مدرسه رفت. پس از اتمام تحصیل شروع به نوشتن داستانهای کودکانه نمود و ممکن بود زندگی آرام یک نویسنده را ادامه دهد. اما این مسیر [زندگی] او نبود. ╭┄═• •═┄╮ @English_4U ╰┄═• •═┄╯
When World War II broke out in Europe, Khan’s life took an unexpected turn. France fell to German forces in 1940. Khan fled to London with her family. Her life was forever changed. She was a gentle woman. She was raised as a pacifist by her father, a famous Sufi teacher. She did not believe in war but decided that she had to take a stand against the Nazis. She joined the Women’s Auxiliary Air Force later that year. And in 1942, she was recruited to become a spy and radio operator. هنگامی که جنگ جهانی دوم در اروپا درگرفت، تغییری غیرمنتظره در زندگی خان پدید آمد. فرانسه در سال 1940 در برابر نیروهای آلمانی سقوط کرد. خان با خانواده اش به لندن فرار کرد. زندگی او برای همیشه تغییر کرد. او زنی آرام بود. او نزد پدرش که یک معلم مشهور صوفی بود به عنوان یک صلح طلبی پرورش یافت. او اعتقادی به جنگ نداشت اما به این نتیجه رسید که باید با نازی ها مقابله کند. او بعدها در همان سال به نیروی کمکی زنان ملحق شد. او در سال 1942 به عنوان یک جاسوس و اپراتور رادیویی استخدام شد. ╭┄═• •═┄╮ @English_4U ╰┄═• •═┄╯
Though some of her spy trainers were unsure whether Khan was up to the job, she was given a dangerous mission. She flew and parachuted into France to join the resistance network in Paris. Her code name was “Madeleine”. Her mission was so dangerous that her spy trainers didn’t expect her to live more than six weeks. One by one the other spies on her team were captured. Her bosses told her to return to England, but Khan refused. She continued her mission of sending messages to London while doing her best to avoid the German secret police. اگر چه برخی از مربیان جاسوسی از خان مطمئن نبودند که او برای آن کارمناسب باشد، ماموریتی خطرناک به او محول شد. او برای پیوستن به شبکه مقاومت در پاریس به آنجا پرواز کرد. اسم سازمانی او«مادلین» بود. مأموریت او به حدی خطرناک بود که مربیان جاسوسیِ او، از وی انتظار نداشتند [بتواند] بیش از شش هفته زنده بماند. جاسوسان دیگر در تیم او یکی پس از دیگری دستگیر می شدند. کارفرمایان خان به او گفتند که به انگلستان بازگردند، اما او قبول نکرد. وی ماموریت فرستادن پیام ها به لندن و در عین حال فرار از دست مأموران پلیس مخفی آلمان را ادامه داد. ╭┄═• •═┄╮ @English_4U ╰┄═• •═┄╯
🙎🏻‍♀️ I really like the way this house looks. من ظاهر این خانه را خیلی دوست دارم. 👨🏻‍💼 Yes, it has great curb appeal. بله، جذابیت فوق العاده ای دارد. 🙎🏻‍♀️ The landscaping is wonderful! چشم انداز فوق العاده است! 👨🏻‍💼 Yes, it is nice, but wait until you see the interior. بله، خوب است، اما صبر کنید تا فضای داخلی را ببینید. 🙎🏻‍♀️ I see what you mean! متوجه منظورت شدم! 👨🏻‍💼The carpeting and paint are all new, as well as the window treatments. فرش ها و رنگ ها همگی نو هستند و همچنین دکور پنجره ها. 🙎🏻‍♀️I love the sage green carpeting with the sunset-colored walls. من عاشق فرش سبز مریم گلی با دیوارهای غروب آفتاب هستم. 👨🏻‍💼 Come and see the kitchen. بیا و آشپزخانه را ببین. 🙎🏻‍♀️ Look at that beautiful countertop material and the double sink! به آن متریال زیبای میز و سینک دوبل نگاه کنید! 👨🏻‍💼 Let's go check out the bedroom and bathroom. بریم اتاق خواب و حمام را بررسی کنیم. 🙎🏻‍♀️I really like the Jacuzzi bathtub in the bathroom. من وان جکوزی در حمام را خیلی دوست دارم. 👨🏻‍💼 I am happy that you like the house. We should write down what we like so that we can remember it. خوشحالم که خانه را دوست دارید. باید آنچه را دوست داریم بنویسیم تا بتوانیم آن را به خاطر بسپاریم. 📒 🌀curb appeal جذابیت ظاهری 🌀landscaping محوطه سازی، چشم انداز 🌀interior فضای داخلی 🌀window treatments دکور پنجره 🌀sage green (رنگ سبز مایل به خاکستری ( مانند برگ های مریم گلی 🌀countertop میز روی کابینت ╭━━⊰🎉💚🎉⊱━━╮ @English_4U ╰━━⊰🌸💐🌸⊱━━╯ امیدوارم زیادی تخیلی نشید 😂😂😂
A: It doesn't look much better inside this place. داخلش بنظر چنگی به دل نمیزنه. B: You know, with a little elbow grease and paint, you could spruce it up a bit. می دونی، با کمی گریس آرنج و رنگ، می تونی یک دستی به سرو روش بکشی. A: There are hardly any windows in here, and that makes it really gloomy. تقریباً هیچ پنجره‌ای در اینجا وجود ندارد، و این باعث می‌شود که واقعاً تاریک باشد. B: Let's go check out the kitchen. The printout says that it is quite large. برویم آشپزخانه را بررسی کنیم. نقشه می گه که بسیار بزرگه. A: Look at those broken tile countertops and the peeling wallpaper. به اون کاشی شکسته روی میز اوپن نگاه کن و کاغذدیواری پوسته شده . B: Maybe the master suite has some redeeming qualities. Follow me, please. شاید سوئیت مستر ویژگیهای داشته باشه. لطفا دنبالم بیا. A: What's that smell? این چه بویه؟ B: Perhaps we should move on to the next listing. شاید باید بریم سر لیست بعدی ╭━━⊰🎉💚🎉⊱━━╮ @English_4U ╰━━⊰🌸💐🌸⊱━━╯
Kidnapped And Sold To A Freak Show کودکانی که ربوده شدند و به سیرک فروخته شدند ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
The sun was high and the temperature higher one fateful day in 1899. Six-year-old George Muse and his brother Willie Muse were working in the tobacco fields of Virginia. The brothers were different from the other black workers on the plantation. They were albinos whose light skin color made them stand out. Looking up from their work the brothers saw a well-dressed gentleman approach. Such a dapper man was a strange sight in their world of dirt roads and run-down shacks. The wealthy looking stranger’s name was Robert Stokes, and he owned a ‘freak show.’ While it seems cruel now, in the early 20th century, traveling freak shows that exploited physically abnormal people were popular. Stokes invited the brothers into his carriage with the promise of sweets. What happened next would leave a bitter taste in the brother’s mouths for years to come. In a blink of an eye, the young boys were sold into the world of the sideshow freak. As the brothers grew up performing in the freak show, they became popular with the crowds. They were sometimes called the Sheep-Headed cannibals. Their real names and feelings were unimportant. They were little more than goldfish in a bowl. در روز سرنوشت سازی در سال 1899 خورشید در آسمان بالا آمده بود و هوا گرم بود. جورج میوز شش ساله و برادرش ویلی میوز در مزارع تنباکوی ویرجینیا مشغول کار بودند. این دو برادر با سایر کارگران سیاه پوست کشتزارها فرق داشتند. آنها زال بودند و رنگ پوستشان باعث شده بودند از بقیه متمایز شوند. این دو برادر وقتی هنگام کار سر بلند کردند مرد شیک پوشی را دیدند که به سمت آنها می آمد. چنین مرد ظریف و خوش تیپی در دنیای جاده های خاکی و آلونکهای رو به ویرانی آنها منظره ی عجیب و غریبی بود. غریبه ای که به نظر ثروتمند می رسید رابرت استوکس نام داشت و صاحب «نمایش افراد عجیب و غریب» بود. با اینکه شاید امروزه بی رحمانه به نظر برسد اما در اوایل قرن 20 گروههای دوره گرد نمایش افراد عجیب و غریبی که افرادی با شرایط جسمی غیرعادی را مورد سوءاستفاده قرار می دادند، محبوب بودند. استوکس این دو برادر را با وعده شیرینی به دلیجان خود کشاند. آنچه پس از آن روی داد در سالهای پس از آن اثر بدی روی آن دو گذاشت. آن دو پسر کوچک در یک چشم به هم زدن به دنیای عجیب و غریب نمایش افراد عجیب و غریب در سیرک فروخته شدند. همانطور که این دو برادردر اجرای نمایش افراد عجیب و غریب بزرگ می شدند، بین جمعیت محبوبیت پیدا می کردند. گاهی اوقات آنها را «آدمخوارهای گوسفند سر» می نامیدند. اسامی و احساسات واقعی آنها اهمیتی نداشت. آنها چیزی بیش از ماهی قرمز درون تنگ بلور نبودند. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
Each night after performing in a packed tent to crowds, the brothers would cry themselves to sleep. Alone in their flea infested beds, they would call for a mother they believed was dead. The brothers had a natural gift for singing and playing musical instruments. In the 1920s they became part of Bertram Mills’ famous circus. The brothers filled the pockets of those who exploited them with gold, but they never saw a penny. When the circus came to Roanoke, Virginia, their mother was in the audience. She had never stopped searching for her two boys. She had finally tracked them down. During their performance, the brothers saw their mother. George cried, “Look Willie there’s our dear old mother. She’s not dead.” They ran off the stage and into the loving arms of the woman they had been stolen from nearly 30 years before. The police told the circus owner that the men were free to leave with their mother. They finally went home. It was a case of out of the frying pan and into the fire. Their stepfather Cabel Muse began charging people to visit the house and view them. Enough was enough. The brothers returned to the circus, but on their own terms. They went on to travel the world and become well-paid stars instead of exploited victims. They worked hard and retired in the 1960s with enough money to buy a house. They lived together until George died in 1972. His brother Willie lived until the ripe old age of 108. دو برادر هر شب پس از اجرای برنامه در چادری مملو از جمعیت آنقدر گریه می کردند تا خوابشان می برد. آنها تنها در بستری پر از کَک مادری را صدا می زدند که فکر می کردند مرده است. این دو برادر در آواز خواندن و نواختن آلات موسیقی استعدادی ذاتی داشتند. در دهه 1920 آنها بخشی از برنامه سیرک معروف برترام میلز شدند. این دو برادر جیبهای کسانی را که از آنها سوء استفاده کرده بودند پر از طلا کردند اما حتی یک پنی هم گیر خودشان نیامد. هنگامی که سیرک به روانوکو در ویرجینیا رسید، مادرشان در میان تماشاچی ها بود. او هرگز دست ازجستجوی دو پسر خود بر نداشته بود. سرانجام آنها را پیدا کرد. دو برادر هنگام اجرای برنامه مادرشان را دیدند. جورج داد زد: نگاه کن ویلی، مادر پیر و عزیز ما اونجاس. اون نمُرده.» آنها از صحنه پائین آمدند و به سوی آغوش پر مهر زنی دویدند که حدود 30 سال پیش از آن دزدیده شده بودند. پلیس به صاحب سیرک گفت که این دو مرد آزادند که با مادرشان بروند. آنها سرانجام به خانه برگشتند. حکایت آنها از چاله در آمدن و به چاه افتادن بود. پدرخوانده آنها کابِل میوز از مردم پول می گرفت تا به خانه بیایند و آنها را ببینند. دیگر تحملشان تمام شده بود. آن دو برادر این بار به انتخاب خود و با تعیین شرایط خود به سیرک بازگشتند. آنها به سفر ادامه دادند و به جای قربانیان سوء استفاده، به ستاره هایی پردرآمد تبدیل شدند. آنها به سختی کار کردند و در دهه 1960 و با داشتن پول کافی برای خریدن خانه بازنشسته شدند. آنها با هم زندگی کردند تا اینکه جورج در سال 1972 درگذشت. برادرش ویلی تا سن 108 سالگی زندگی کرد. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
📒DO YOU KNOW WHY PLANT LEAVES TURN YELLOW?!🍀 📕Yellow patterns on leaves provide clues to nutrient deficiencies. ✒️When your plant turns yellow naturally, never pick that leaf, the plant is feeding from the old leaf due to poor soil and lack of nutrients, let it completely turn yellow and dry and fall by itself, otherwise if you pick that leaf again The plant has to use and feed on another leaf LEAVES برگهای گیاه patterns نقش های زرد سر نخ ها مغذی کمبود طبیعی چیدن برگ تغذیه کردن to ناشی از # poor soil خاک ضعیف of nutrients فقدان مواد مغذی کاملا yellow and dry زرد و خشک شدن در غیر این صورت ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
Advice 1.mp3
1.6M
┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
مردی که با خرسها زندگی کرد و با خرسها مُرد تیموتی تردول 13 تابستان را با خرس های گریزلی در نقطه ای دورافتاده در آلاسکا زندگی کرد. او آنها را دوست داشت و اسامی بامزه‌ی حیوانات خانگی مانند آقای شکلات برایشان انتخاب کرده بود. این حیوانات وحشی اصلا بامزه نبودند. این حیوانات که وزنشان ۱۷۰۰ پوند و قدشان در حالت ایستاده به ۷ فوت می رسید، خطرناک بودند. با اینحال تردول از آنها نمی ترسید. او ادعا می کرد که «حیوان وحشی پذیرفته شده و برادرِ این خرسها» است. گریزلی ها نظر دیگری داشتند. آن‌ها حضور او را تحمل می‌کردند اما در نهایت او را کشتند. عجیب اینکه تردول معتقد بود خرس‌ها او را از مرگ زودهنگام نجات داده اند. او در جوانی کاملا غرق در سبک زندگی مهمانی های شبانه شده بود. او به الکل و مواد مخدر معتاد شد. یک مصرف بیش از حد مواد و بسیار مرگ آور بود که سرنوشت او را تغییر داد. دست و پنجه نرم کردن با مرگ او را از جوان‌مرگ شدن نجات داد. تردول به این نتیجه رسید که باید از مردم دوری کند. قسمت های دور افتاده و وحشی آلاسکا درست همان چیزی بود که او نیاز داشت. او در سال ۱۹۸۹ برای اولین بار با یک خرس گریزلی روبرو شد. تردول نوشت: «مواجهه ما شبیه نگاه کردن در یک آینه بود. من به چهره‌ی کسی مانند خودم زل زدم.» گریزلی فرار کرد، اما ایده ای در ذهن او پا گرفت. تردول آن را یک مکاشفه نامید. او دیگر هرگز سمت مواد مخدر نرفت. او یک اعتیاد جدید پیدا کرده بود: خرس‌ها! تردول در ۱۳ سال متعاقب آن، هر تابستان را صرف فیلمبرداری از خود در حال نزدیک شدن به خرس ها کرد. او معتقد بود پیوندی منحصر به فرد با آنها دارد و آنجاست تا از آنها محافظت کند. کارشناسان خرس، از تردول به خاطر ترساندن حیوانات وحشی انتقاد کردند. او از انجام اقدامات احتیاطی مانند اسپری فلفل اجتناب می‌کرد. او معتقد بود که به نوعی به خرس‌ها کمک می کند، اما کارشناسان معتقد بودند که او باعث استرس آنها می‌شد. آن‌ها ادعا می‌کردند که او زیادی به آنها نزدیک شده و با آواز خواندن و حتی دست زدن به آنها، آزارشان می دهد. سوِن هاکانسُنِ سرخپوست گفت: «تردول تلاش می کرد که خرس باشد. شما به قلمرو آنان حمله نمی کنید. این کار بی احترامی به خرس‌ها است. تردول معتقد بود که خرس‌ها موجوداتی هستند که مورد سوء تفاهم قرار گرفته اند. او حس می کرد خرس ها و انسان ها می توانند با هماهنگی در کنار یکدیگر زندگی کنند. این اشتباه به قیمت از دست دادن جانش تمام شد. تردول وهمسرش اِمی هوگنارد پس از 13 سال زندگی در میان خرس ها توسط یکی از آن خرسها کشته و خورده شدند. تردول می گفت که او «یک حیوان وحشی پذیرفته شده» است. گرچه خرسهای گریزلی به ندرت به انسان حمله می کنند، اما به خرسهای دیگر حمله کرده و آنها را می خورند. شاید خرس در آخرین لحظات او را یک خرس رقیب دیده بود. اگر چنین بوده باشد، تردول پذیرش مورد نظر خود را به طرز فاجعه آمیزی به دست آورده بود. کارگردان آلمانی ورنر هرزُگ مستندی با نام مرد گریزلی در مورد تردول ساخت. او توضیح داد: « من در چهره هیچیک از خرسهایی که تردول تا کنون فیلمبرداری کرده است، هیچ گونه خویشاوندی، درک یا رحم کشف نکردم. من فقط بی تفاوتی منزجر کننده ی طبیعت را دیدم.» ╭━━⊰🎉💚🎉⊱━━╮ @English_4U ╰━━⊰🌸💐🌸⊱━━╯
رسانه ها هرگز از گزارش دادن این داستانها خسته نمی شوند. ما نیز هیچگاه از شنیدن آنها خسته نمی شویم. ایرِنه جُردن هفت روز پس از مرگ شوهرش برنارد جردن درگذشت. آنها 50 سال با هم زندگی کرده بودند. داستان آنها غوغایی در روزنامه های بریتانیا به پا کرده بود. درک دلیل این مسئله هم چندان سخت نیست. وقتی انسانهایی که چندین دهه با هم زندگی کرده اند با فاصله چند روز از یکدیگر می میرند، این مسئله هم ما را غمگین و هم دلگرم می کند. این نشان می دهد که عشق ابدی است و می تواند حتی از چنگال عفریت مرگ جان سالم به در ببرد. همچنین نشان می دهد که در برخی موارد قلب اندوهگین ممکن است شما را به کشتن بدهد. در تائید این مسئله نظریه ای علمی وجود دارد. این نظریه «سندرم قلب شکسته» نامیده می شود. در هر سنی مرگ یکی از عزیزان باعث ایجاد تنش شدید می شود. وقتی همسرمان را از دست می دهیم احساسات ما طغیان می کنند. غم و اندوه ما را فلج می کند. این ضایعه ما را از ادامه فعالیت های عادی روزمره ناتوان می کند. استرس شدید ما را از لحاظ ذهنی و جسمی فلج می کند. این استرس می تواند اثر جدی بر قلب داشته باشد. هنگامی که قلب پیر است و رو به زوال می رود، بعضی ها می گویند که نمی خواهد یا نمی تواند فقدان شریک زندگی را پشت سر بگذارد . ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
🔹چقدر شایسته ایم؟ ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
The little boy replied, "No thanks, I was just checking my performance with the job I already have. I am the one who is working for that lady, I was talking to!" پسر جوان جواب داد،" نه ممنون، من فقط داشتم عملکردم رو می سنجیدم، من همون کسی هستم که برای این خانوم کار می کنه 6 ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
فِیگِن توضیح داد: «… او را محکم بغل کردم و به او گفتم او را رها نخواهم کرد. خوشحالم که به خیر گذشت و هیچکس کشته نشد. من برای او غمگین بودم چون او را می شناختم … می دانستم از آن لحظه دیگر زندگی او مثل همیشه نخواهد بود. نیومن به پلیس گفت که قتل عام كلمباین را در اینترنت جستجو كرده بود. او گفت که به این دلیل دست به این تیراندازی زد که از «احمق» خطاب شدن توسط مردم خسته شده بود. او برای تیراندازی از تفنگ دستی مادرش استفاده کرد. نیومن تحت بازداشت خانگی قرار گرفت و به 200 ساعت خدمات اجتماعی محکوم شد. If not for the brave actions of Jencie Fagan things could have been a lot worse for everyone. اگر اقدامات شجاعانه جنیس فیگن نبود، شاید همه چیز برای همه بسیار بدتر می شد. Stricter gun laws would prevent a lot of school shootings in the US, but more kind words, hugs, and understanding would go a long way as well. قوانین سختگیرانه تر اسلحه می تواند از تیراندازی های مدرسه در ایالات متحده جلوگیری کند، اما سخنان مهرآمیزتر، در آغوش گرفتن و درک نیز می تواند بسیار موثر باشد. ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
1.01M
THE VILLAGER AND THE SPECTACLES ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
Oh, man. I had the best supper last night. My wife made a stir fry and it was amazing! اوه مردحسابی، دیشب بهترین شام را خوردم. همسر من استیر فرای درست کرد و فوق العاده بود! B: I love stir fry Crispy bite-sized vegetables covered in a mixture of soy sauce and oyster sauce. Wilted greens and fresh bean sprouts. Throw in some onion and garlic and ginger! Mmm! Mmm! It’s almost lunchtime. I would die for a plate of stir fry right now! من عاشق استیر فرای لقمه ای سبزی دار ترد هستم در مخلوطی از سس سویا و سس صدف. سبزیجات مختلف و جوانه لوبیا تازه.اضافه کن یک مقدار پیاز و سیر و زنجبیل! اووم ... الان تقریبا وقت ناهاره. من الان میمیرم برای یک بشقاب استیر فرای A: Well, you can keep the vegetables, I’ll take the meat. The stir fry my wife made was really hearty, with chunks of beef and slivers of bell peppers and onion... خوب، تو می تونی سبزیجات را داشته باشی، من گوشت را می گیرم استیر فرای که همسرم درست کرد واقعا دلچسب بود، با تکه های گوشت گاو و تکه های فلفل دلمه ای و پیاز... B: What? You call that a stir fry? More meat than vegetables? That’s the worst insult you could throw at a Chinese stir fry What a disgrace to the wok she fried it in! What you had is equivalent to a fajita without the wrap! Silly Americans! چی؟ تو به این میگی استیر فرای؟ گوشت بیشتر ازسبزیجات؟ این بدترین توهینی است که می توانید به یک استیر فرای چینی بکنی.. چه رو سیاهی برای دیگی که او داره توش اونا سرخ میکنه. انچه تو میخوری مثل یک فاجیتای بدون مواده ! آمریکایی های احمق! ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
در این فیلم کمدی در ایران پیش مدرن، میرزا نوروز یک داروساز است که حاضر نیست کفش‌های کهنه‌اش را دور بیندازد و کفش‌های نو بخرد. این باعث می شود که مردم شهر او را به تمسخر بگیرند و او را برای حضور در کارهای اجتماعی ناتوان می کند. همسر و فرزندان او دیگر نمی توانند این وضعیت را تحمل کنند. او را ترک کرده اند و خرید کفش نو را شرط بازگشت خود قرار داده اند. میرزا بالاخره تصمیم می گیرد با تلخی بسیار کفش نو بخرد. او سعی می‌کند کفش‌های کهنه‌اش را دور بیندازد، اما هر کاری با آن‌ها انجام می‌دهد برایش مشکل ایجاد می‌کند. اوضاع به قدری بد می شود که نزدیک بود اشتباهی سر او را ببرند. بالاخره وقتی کفش‌های قدیمی‌اش در ملاء عام سوزانده می‌شود آسوده خاطر می‌شود. او سپس با همسر و فرزندانش که به خانه برگشته اند به زندگی آرام باز می گردد.
God's glory in the words of Imam Ali a.s. From Nahj-El- Balagheh, Seromon 1 جلال خداوند در کلام امام علی علیه السلام از نهج البلاغه، خطبه ۱ All praise is due to God whose praise the glorifiers cannot carry out ستایش مخصوص خداوندی است که ثناگویان در ستودن او فرو مانند Whose bounties the enumerators cannot count and to whom the hard workers are unable to do justise و حسابگران نعمت های او را نتوانند شمرد و کوشندگان حق او را ادا نکنند، the God whose nature the ambitious cannot undersatad and searching minds cannot reach و خدایی که افکار ژرف اندیش، او را درک نمی کنند و دست غواصان دریای علوم به او نخواهد رسید The God attributes have no limit no any exhaustive description آن کسی که برای صفات او حد ومرزی وجود ندارد، صفت های او تعریف ناشدنی است God is with everything without being at a level with them با همه چیز است بدون اینکه در سطح آنها باشد God is different from everything without being separate from them غیر از هرچیزی است ولی نه بدانسان که ازو دور باشد God acts but without needing to move or use instruments انجام دهنده همه کارهاست بدون آنکه حرکات و ابزاری داشته باشد God is All-seeing even when there was no creation to be looked at. بیناست حتی در آن هنگام که هیچ چیزی از آنچه را که آفریده نبوده است God initiated creation without a need for reflection, without a need to use experience , without a need to use to make movement, and without experiencing any doubt as to his act آفرینش را آغاز کرد و موجودات را به یکبار پدید آورد، بی انکه اندیشه ای به کار برد یا از آزمایشی سود برد بدون آنکه حرکتی ایجاد کند a.s. ┅═ঊঈ🌺🌹ঊঈ═┅╮ 📕 @English_4U ╰┅═ঊঈ🌸🌷ঊঈ═┅╯
Whitebridge Was a small village, and old people often Came and lived there. Some of them had a lot of old furniture, and they often did hot What some of it, because they Were in a smaller house how, so every Saturday morning they put it out, and other people Came and looked at it, and sometimes they took it away because they Wanted it. Every Saturday, Mr. and Mrs. Morton put a very ugly old bear’s head out at the side of their gate, but nobody Wanted it. Then last Saturday, they Wrote, ‘I’m very lonely here. Please take me, ‘on a piece of paper and put it near the bear’s head. They Went to the town, and come home in the evening. There Were now two bears’ heads in front of their house, and there Was another piece of paper. it said, ‘l Was lonely too. ‘ وایت بریج دهکده کوچکی بود. و افراد سالخورده اغلب به آنجا می رفتند و در آنجا ساکن می شدند. بعضی از آنها مبلمان قدیمی زیادی داشتند. و بیشتر وقتها به بعضی از آنها نیاز نداشتند چون اکنون دیگردر خانه های کوچکتری بودند. بنابراین صبح شنبه هر هفته آنها را بیرون می گذاشتند.مردم به دیدن وسایل آمده و به آنها می نگریستند. و گاهی چون به آنها نیاز داشتند. آنها را با خود می بردند. صبح هر شنبه ،آقا و خانم مارتون ،یک سر خرس زشت قدیمی را در کنار درب خانه شان می گذاشتند. اما کسی آن را نمی خواست. پس شنبه گذشته روی تکه ای کاغذ نوشتند. “من خیلی اینجا تنهام. لطفا منو ببرید.” و اونو کنار سر خرس گذاشتند. آنها به شهر رفتند و و غروب به خانه برگشتند. اکنون دوتا سر خرس جلوی درب خونشون بود. و یه تکه کاغذ دیگه کنار سر خرس بود. روی اون نوشته شده بود” منم تنهام” ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛
حالا بیایید داستان جیمز که در اداره کار می‌کند را بشنویم. Now let’s hear the story about James who works in an office. الف) جیمز در یک اداره کار می‌کند. A) James works in an office. او هر روز سرش خیلی شلوغ است. He is very busy every day. او جلسه‌های بسیاری با مشتری‌هایش دارد. He has many meetings with his customers. او این جلسه‌ها را دوست ندارد. James does not like these meetings. او فکر می‌کند که آن‌ها بسیار کسل‌کننده هستند. He thinks they are very boring. بعضی از مشتری‌ها با جیمز دوستانه رفتار می‌کنند. Some customers are friendly to James. با این حال، بعضی از مشتریان خوب نیستند. Some customers are not nice, though. جیمز زمان نهار طولانی دارد. James takes long lunch breaks. او ساعت ۵:۰۰ می‌تواند به خانه برود. He can go home at 5:00. او هر روز منتظر می‌ماند تا ساعت ۵:۰۰ شود. He waits every day for 5:00 to come. حالا بیایید داستانی را که جیمز گفته بشنویم. Now let’s hear the story told by James. ب)من در یک اداره کار می‌کنم. B) I work in an office. من هر روز سرم خیلی شلوغ است. I am very busy every day. من جلسه‌های بسیاری با مشتری‌هایم دارم. I have many meetings with my customers. من این جلسه‌ها را دوست ندارم. I do not like these meetings. من فکر می‌کنم که آن‌ها بسیار کسل‌کننده هستند. I think they are very boring. بعضی مشتری‌ها با من دوستانه رفتار می‌کنند. Some customers are friendly to me. با این حال، بعضی از مشتریان خوب نیستند. Some customers are not nice, though. من زمان نهار طولانی دارم. I take long lunch breaks. من ساعت ۵:۰۰ می‌توانم به خانه بروم. I can go home at 5:00. من هر روز منتظر می‌مانم تا ساعت ۵:۰۰ شود. I wait every day for 5:00 to come. حالا چند سؤال این‌جاست. شما می‌توانید به آن‌ها پاسخ دهید، یا می‌توانید فقط به من گوش کنید همان‌طور که به آن‌ها پاسخ می‌دهم. Now here are some questions. You can try answering them, or you can just listen to me as I answer them. سؤالات: Questions: ۱) جیمز در یک اداره کار می کند. آیا جیمز در مدرسه کار می کند؟ خیر، جیمز در یک اداره کار می کند. 1) James works in an office. Does James work at a school? No, James works in an office. ۲) جیمز هر روز سرش بسیار شلوغ است. آیا جیمز سرش بسیار شلوغ است؟ بله، او هر روز سرش بسیار شلوغ است. 2) James is very busy every day. Is James very busy? Yes, James is very busy every day. ۳) جیمز قرارهای کاری بسیاری با مشتری هانش دارد. آیا جیمز قرارهای کاری کمی دارد؟ خیر، قرارهای کمی ندارد؛ جیمز قرارهای کاری بسیاری با مشتری هانش دارد. 3) James has many meetings with his customers. Does James have a few meetings? No, not a few, James has many meetings with his customers. ۴) جیمز فکر میکند قرارهای کاری بسیار خسته کننده هستند. آیا جیمز فکر میکند قرارهای کاری خسته کننده هستند؟ بله، جیمز فکر می کند قرارهای کاری بسیار خسته کننده هستند. 4) James thinks the meetings are boring. Does James think the meetings are boring? Yes, James thinks the meetings are boring. ۵)برخی مشتری ها مهربان هستند. آیا تمام مشتری ها مهربان هستند؟ خیر، نه تمام مشتری ها، برخی از مشتری ها مهربان هستند. 5) Some of the customers are friendly. Are all the customers friendly? No, not all the customers, some of the customers are friendly. ۶) جیمز زمان نهار طولانی دارد. آیا جیمز زمان نهار کوتاهی دارد؟ خیر، او زمان نهار کوتاه ندارد. او زمان نهار طولانی دارد. 6) James takes long lunch breaks. Does James take short lunch breaks? No, he does not take short breaks. He takes long lunch breaks. ۷) جیمز می تواند ساعت پنج به خانه برود. آیا او می تواند ساعت چهار به خانه برود؟ خیر، او می تواند ساعت پنج به خانه برود. 7) James can go home at 5:00. Can James go home at 4:00? No, not at 4:00, he can go home at 5:00. و این داستان جیمز است که در یک اداره کار می‌کند. And that’s the story of James who works in an office. 🔹@English_4U
“Well,” one of the men Said to the other, “We’re not going to get this cupboard upstairs?” یکی از آن دو مرد به دیگری گفت: “ما که نمی توانیم آن را به بالای پله ها ببریم؟”” “Upstairs?” the other man Said. مرد دیگر گفت: “بالای پله ها؟!” “Aren’t we taking it downstairs?” “نمی خواهیم آن را به پایین پله ها ببریم؟” ┏━━ °•🖌•°━━┓ 🍃@English_4U🍃 ┗━━ °•🖌•°━━┛