🌷سَربَندهای خاکی🌷
#داستان_فرمانده_نابغه_گمنام #قسمت۶ ✍🏻این قسمت: #پارتی_بازی_به_سبک_شهدا 😇 🔶اواخر دوران کاردانی، دری
#داستان_فرمانده_نابغه_گمنام
#قسمت۷
✍🏻این قسمت:
#بوسه_بر_پاهای_مادر ❤️
🔷مرتضی خیلی دوست داشت که در قسمت عملیاتی مشغول شود.🔫 اما من طاقت دوری اش را نداشتم و به مرتضی گفتم:مادر! رو ندارم همینجا کار اداری بگیر و پیش من بمون»📝
مرتضی می گفت: « من اصلا من نمیتونم کار اداری انجام بدم!»😬 هر چه اصرار میکرد، من مخالفت می کردم.❌
🔶تا اینکه یک روز که داشتم نماز مغرب و عشا را میخواندم و به آخرین رکعت رسیده بودم،📿 دیدم مرتضی از در وارد شد و جلویم نشست و شروع کرد به بوسیدن پاهایم👣 نمازم تمام
که شد مرتضی گریه می کرد و میگفت: «مامان! تو رو خدا اجازه بده من برم تکفیریها به عراق حمله کردن و میخوان حرم اهل بیت(علیهم السلام) رو خراب کنن!»😔
🔷آنقدر پاهایم را بوسید و گریه کرد تا مرا راضی کرد. گفتم: «برو فقط مواظب خودت باش! شش ماه برو و برگرد» شش ماه که تمام شد گفتم:(شش ماهت تموم شد. دیگه برگرد) مرتضی گفت: امامان! حالا که اجازه دادی دیگه خرابش نکن! من نگفتم یک شش ماه!»🙏🏻
آنقدر گفت و گفت که راضی شدم و مأموریتش بجای شش ماه شد۴ سال!
🔶ماجرای سوریه که شروع شد، گفت: «میخوام برم سوریه
گفتم: «دیگه این رو نداشتیم» گفت: «مامان! فقط بیا و ببین چقدر حضرت زینب (سلام الله علیها) تنهاست!
(تکفیریها دور حرمش رو گرفتن
و نزدیک حرم شدن) انقدر آنجا ماند و جنگید تا شهید شد.💔
#پایان_قسمت_هفتم
ان شاالله ادامه دارد...
#بدم_المظلوم_عجل_لولیک_الفرج
#با_ذکر_صلوات_نشر_دهید
📚برگرفته از کتاب:
مروری بر خاطرات شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور (حسین قمی)
🖇تهیه و تدوین:
ستاد کنگره ۸۰۰۰شهید استان گیلان
✅کانال رسمی"سَربَندهای خاکی"
🆔 eitaa.com/EtreHussein
"سَربَندهای خاکی" در تلگرام👇🏻
https://t.me/joinchat/AAAAAD-32RVA67Up7ORxxw