eitaa logo
°•بنت الزهرا(س)•°
470 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
10 فایل
گر به زهرا (سلام الله علیها)برسد نامه ما ، نیست غمی ! هرکسی بچه ی بد را زده ، مادر💔نزده!..... ارتباط با ما👇🏼❤ https://daigo.ir/secret/656485449
مشاهده در ایتا
دانلود
ecc15116-c229-447d-aa8c-2515c89ad82d.mp3
1.64M
💫 آخر سبک حسین مولا 🎤کربلایی حسین طاهری . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
65fc82da-ad95-40fb-aed1-9d2f692866fe.mp3
4.77M
💫 سبک زند وکیلی 🎤کربلایی جواد مقدم . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الدخیل یا سیدتی یا رقیه سلام الله علیها س😭 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
9.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با عشقت دلم سر میکنه هوای برفی حرمو خوشگلتر میکنه دلم هوای شعر گفتن میکنه پیرهن سفیدشو گنبد تن میکنه 🎙 . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مادر شهیده فائزه رحیمی از شهدای حادثه کرمان می‌گوید فائزه رأی اولی بود.... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
°•بنت الزهرا(س)•°
#معجزه_نور 💫 #سفرنامه به دشت ذولفقار میرسیم این رسیدن بوی رسیدن به خانه را میدهد حس رسیدن به یک اش
💫 با صدای تیر های هوایی از خواب بیدار شدیم شب گذشته ننه شاهرخ قول داده بود چون به رزمایش شب نرسیدیم امروز برامون اسلحه بیاره و تیر اندازی کنه به قولش عمل کرد وسایلمونو جمع کردیم و راهی یادمان بیت المقدس شدیم وقتی به بیت المقدس رسیدیم ایستگاه های صلواتی چایی و قهوه میدادن من قهوه تلخی خوردم و همراه بقیه کاروان وارد یادمان شدم بیت المقدس یادمانی بود که از دستاورد های موشکی ایران صحبت میکرد در ابتدا فیلمی از این دستاورد ها به نمایش گذاشته شد این دستاورد ها همه بچهارو به وجد اورده بود سپس از موشک های انجا بازدید کردیم و به دلیل کمبود وقت سریعا سوار اتوبوس شدیم و راهی معراج شهدا مسئولین یادمان بیت المقدس از مسئولین کاروان قول بستنی گاومیش رو برای ما گرفته بودن و قرار بود بعد از زیارت معراج بستنی رو بخوریم و به سمت تهران حرکت کنیم سوار اتوبوس شده بودیم اما راننده شروع به حرکت نمیکرد از شیشه سمت راست شاهده صحبت مسئولین کاروان بایکدیگر بودم صحبت هایی که با هیجان و به دور از ارامش بود بعد از اتمام صحبت ها ، یکی از مسئولین برادر سریعا به سمت اتوبوس ما دوید و گفت باتوجه به خطرناک بودن مسیر از بسیج تهران دستور دادن ۲۴ ساعت دیگه در مناطق بمونیم تمامی بچها دست میزدن و خوشحال بودن منکه از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم اول به مادر زنگ زدم و خبر موندنم رو دادم و بعد به زینب این سفر سراسر هیجان و حکمت بود مگر میشود انقدر غیر منتظره ۲۴ ساعت دیگه سفر تمدید شود قرار شد با صبر و حوصله در معراج بمانیم و روایت را گوش بدهیم و بعد هم با نظرسنجی انجام شده در ابتدا به بازار برویم و سپس به شوش دانیال از اینکه قرار بود شوش دانیال را زیارت کنم خوشحال بودم چرا که این زیارت ثوابش معادل ثواب زیارت اقا امیرالمومنین در نجف است به سمت معراج رفتیم ۲ شهید در معراج بود قرار بود فردا یک سری شهید تازه تفحص شده به معراج بیاورند مکالمه ای که با مادرم داشتم اشک شوق مرا سرازیر کرده بود صحبت های منظور با مادر ، جلوه دیگری از حکمت این سفر برایم بود بعد از زیارت معراج ، بستنی گاو میش را خوردیم و برای نهار راهی رستوران شدیم برای رفتن به شوش دانیال دل در دل نداشتم دوست داشتم هرچه سریع تر زمان بگذرد تا به شوش برسیم اتوبوس به سمت بازار رفت تعدادی از بچها برای خرید خرما از اتوبوس پیاده شدن من و عده ای دیگر داخل اتوبوس منتظر ماندیم تا بعد از خرید خرما با بقیه بچها راهی بازار شویم اما غافل از اینکه کاروان بعد از خرید خرما به بازار رفته اند و ما در اتوبوس جا ماندیم شرایط سخت روانی بر اعصابم حاکم بود شرایط به قدری بد بود که عصبانیتم تبدیل به خنده های عمیق همراه با اشک شده بود زمان پا به فرار گذاشته بود و عصبانیت من هرلحظه بیشتر میشد بلاخره پس از انتظار یکی دوساعته ، دوتا از مسئولین مارو به بقیه کاروان ملحق کردند زمانی که به مسئولین کاروان رسیدم همچنان از شدت عصبانیت میخندیدم ، عذرخواهی یکی از مسئولین برادر به شدت این خنده ها دامن میزد و به هیچ وجه نمیتوانستم جلوی ان را بگیرم ساعت ۷ شب شده بود و دلم گواه میداد که به شوش دانیال نمیرسیم حال بد یکی از هم کاروانی ها و انتقال او به بیمارستان این احتمال را برایم به یقین تبدیل کرده بود ما که قرار بود بعد از بازار به شوش دانیال برویم و سر ساعت مشخصی به رزمایش گردان تخریب برسیم ، حالا ۹ شب بود و ما همچنان در خیابان منتظر ایستاده بودیم شام را با لقمه ای الویه در اتوبوس گذراندیم و راهی دوکوهه شدیم باری از غصه بر دلم نشسته بود حکمت اتفاقات امروز چه بود؟ هندزفری در گوشم گذاشتم و با نماهنگ دیروز امروز فردای حامد زمانی به خواب رفتم ساعت ۱ شب بود که به دوکوهه رسیدیم سریعا برای استراحت مستقر شدیم و با تعیین ساعت ۸ صبح برای بیدار باش ، ساعت رو کوک کردیم و بعد از چند روز تا هشت صبح خوابیدیم با صدای مسئول کاروان از خواب بیدار شدیم و وسایل رو جمع کردیم به سمت محوطه اصلی پادگان دوکوهه رفتیم زمان قابل توجهی صرف گرفتن مصاحبه از هم کاروانی ها شد در همین مدت زمان برای اخرین بار بر سر مزار شهدای دوکوهه رفتم و اخرین حرفامو باهاشون زدم از تهران قصد کرده بودم پلاکی با اسم زینب برایش حکاکی کنم و سوغات بیاورم در قسمتی از پادگان دوکوهه مردی به حکاکی بر پلاک مشغول بود بی وقفه پلاکی به نام و نام خانوادگی او و حک جمله ای با مضمون یادگاری از شهدا خریداری کردم به سمت اتوبوس ها حرکت کردیم روبه یکی از دوستان کردم و گفتم نمیدانم حکمت این ۲۴ ساعت چه بود میتوانست قشنگ تر رقم بخورد اما نشد با صدایی که تمام فکر مرا تصاحب میکرد گفت حکمت ان بود که مانند شهدا باز به دوکوهه برگردیم ، انها نیز ابتدا به اینجا میامدند و از اینجا اعزام میشدند در اخر هم به اینجا بر میگشتند ..... . •┈••✾🥀✾••┈• . @f_farid_bentolzahra
. یادمان بیت المقدس .
. قهوه تلخ و اتیشی یادمان بیت المقدس😁🤤 .