eitaa logo
فهم قرآن در دبستان
8.4هزار دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
753 ویدیو
16 فایل
‹ ﷽ › آموزش مفاهیم سوره های جز ۳۰ برای مقطع دبستان . هزینه ی آموزشها: ذکر شریف صلوات و دعا برای ظهور امام زمان عج الله 👈🏻 کانال هامون: 🔹 @tadaboresoreha 🔸️ @onsebaghoranepish 🔹️ @NazmFV . 👈🏻 راه ارتباطی: 🔅 @fadaeivelayatt
مشاهده در ایتا
دانلود
☘پاداش☘ 🍃کردم مرتب من 🍃دیروز اتاقم را 🍃با نظم هر جایش 🍃عالی شد و زیبا 🍃وقتی اتاقم را 🍃مامان خوبم دید 🍃چون شاپرک در باغ 🍃چرخی زد و خندید   🍃رفتم در آغوشش 🍃روی مرا بوسید 🍃در قلب من انگار 🍃نیلوفری رویید   🍃احساسم از کارم 🍃بسیار شد بهتر 🍃پاداش کارم بود 🍃گلبوسه ی مادر شاعر: زهرا عراقی @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-1002889469_-1844507860.mp3
798.3K
⬆️ترتیل سوره مبارکه ی بروج ❇با هم گوش کنیم.🌱 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🔹️داستان خسیس بازی🔹️ 👇👇👇
. 🌿🌿به نام خدا🌿🌿 🔹️یک هفته ای می شد که من و هم‌کلاسیم مانی هر روز با هم بگو مگو می‌کردیم. امروز هم از آن روزها بود که حسابی از دستش کلافه شده بودم. 🔹️ از مدرسه آمدم خانه. اصلاً حوصله خواهرم هانیه کوچولو را هم نداشتم؛ وقتی آمد توی اتاقم  و کتاب هایم را از قفسه ریخت پائین، با صدای بلند گفتم: مامان بیاید این بچه را از اتاقم ببرید بیرون! مامان آمدند داخل اتاق و گفتند: مثل اینکه امروز توی مدرسه مسئله‌ای شده که حوصله هانیه را نداری! 🔹️دست هانیه را گرفتم و سرش را بوسیدم و گفتم: راستش خودم هم وقتی سر هانیه داد می زنم ناراحت می شوم‌، اصلا تقصیر این مانی است، حوصله ام را سر برده، خیلی توی کلاس سر به سرم می‌گذارد!  🔹️مامان آمدندکنارم نشستند و گفتند: خب! گفتم: چیزی نشده!  مامان گفتند: به خاطر هیچ چیز به هم ریخته ای؟ 🔹️با مِن مِن گفتم: فقط آقای ناظم گفته فردا با پدر یا مادرتان بیاید مدرسه. مامان گفتند: نمی‌خواهی بگویی چه اتفاقی افتاده؟ 🔹️ گفتم: زنگ تفریح من و مانی توی حیاط دعوای مان شد و دست به یقه شدیم، یک دفعه آقای ناظم به طرف‌مان آمد و گفت، اگر فردا با پدر یا مادرتان به مدرسه نیایید مجبورم فیلم دعوای تان را که دوربین مداربسته ضبط کرده به آقا مدیر نشان بدهم. 🔹️ مامان گفتند: خودت فکر می‌کنی اگر من فردا بیایم مدرسه، مشکل تو و مانی حل می شود؟ 🔹️ گفتم: نمی‌دانم، فکر نکنم.‌ مامان گفتند: اتفاقاً فکر کن و ببین چه چیزی باعث شده تو و مانی که دوست های خوبی با هم بودید هر روز سر یک بهانه‌ای با هم بگو مگو می کنید؛ به‌نظرمن فقط خودت می توانی این مشکل را حل کنی. 🔹️ گفتم: چطوری؟  مامان آئینه را از روی دیوار برداشتند و گرفتند جلویم و گفتند: الان چه می بینی؟  🔹️گفتم: خب معلوم است خودم را! مامان گفتند: به همین آسانی رفتارهایت را هم ببین و بنویس مشکل از کجا شروع شده! مامان این را گفتند و دست هانیه را گرفتند و از اتاق بیرون رفتند. 🔹️  از روی میز یک برگه برداشتم. با خودم گفتم: اگر آقا مدیر فیلم دعوا را ببیند! اگر بابا بشنود پسرش دعوا کرده؟ اصلاً چرا من و مانی با هم  مرتباً دعوا می‌کنیم؟ کارهایی را که نباید انجام می دادم روی کاغذ نوشتم: ▫️سر هانیه داد زدم. ▫️بعضی وقت ها تکالیفم را دیر می نویسم. ▫️وسایلم را به هانیه نمی دهم. 🔹️همانطور که داشتم می‌نوشتم یادم آمد چند روز پیش، سر زنگ علوم، موقع درست کردن کاردستی، قیچی‌ام را به مانی ندادم و کاردستی‌اش خراب شد و به من گفت، خیلی خسیس هستی، حتماً از دستم ناراحت شده بود! 🔹️سریع از اتاق بیرون رفتم و از مامان خواستم تا با گوشی‌اش یک پیام به مادر مانی بفرستد. من می‌گفتم و مامان تایپ می‌کردند: سلام مانی، ببخشید نمی خواستم کاردستی ات خراب شود، اگر دوست داری بیا خانه ما تا با هم کاردستی درست کنیم. 🔹️ مامان پیام را فرستادند. گفتم: اگر مانی قبول نکند چه؟ مامان گفتند: وقتی شما اشتباهت را قبول کردی و می خواهی جبرانش کنی، حتماً مانی هم می‌پذیرد. 🔹️ صدای پیام آمد. مانی نوشته بود: اگر قول بدهی همه‌اش نگویی این مال من است، آن مال من است و خسیس بازی در نیاوری، می آیم. 🔹️ به مامان گفتم: خب دوست ندارم وسیله هایم خراب شود!  مامان گفتند: حالا می شود ماژیک سبزت را به من بدهی؟ می خواهم جلوی اسمت به خاطر این کار خوبت ده تا ستاره بکشم. 🔹️گفتم: ماژیک سبزم؟ خیلی دوستش دارم. مامان گفتند: اگر ‌ندهی با ماژیک سیاه خودم یک شکلک اخمو جلوی اسمت می‌کشم! بعد هر دو با هم زدیم زیر خنده. نویسنده: مرجان شکوری @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿🌿🌿 🔍 از این سوره یاد میگیریم که همانطور که خداوند مارا می بیند، باید ما انسان ها هم خودمان را از بیرون ببینیم. 🔍 از این سوره می آموزیم که باید خودمان رامشاهده کنیم و بدانیم که خدا مارا می بیند. 🔍 درک مشاهده خود و اهمیت مشاهده ی خودمان و نقش شاهد بودن خدا را از سوره مبارکه ی بروج درک می کنیم. 🌿🌿🌿 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
. 🍃داستان اوستامراد🍃 👇👇👇
🌿 🌀کمی قبل از ظهر بود که اوستا مراد رفت یک خواب قیلوله کنه و خستگی‌ها از تنش در بیاد. الله اکبر الله اکبر الله اکبر الله اکبر ... 🌀با شنیدن صدای اذان بیدار شد و سریع لباس پوشید تا به نماز مسجد برسه. 🌀تو راه یادش اومد که وضو نگرفته برای همین اول رفت کنار شیر آب مسجد تا وضو بگیره ولی متوجه شد که آب قطع است. به آشپزخانه مسجد رفت دید اونجا هم آبش قطعه. 🌀در یخچال رو باز کرد و یک بطری پیدا کرد خیلی خوشحال شد سریع درش رو باز کرد و شروع کرد به وضو گرفتن. 🌀وسط وضو از بوی خوشی که راه افتاده بود فهمید که بطری گلاب هست صلواتی فرستاد و خیلی خوشحال‌تر شد که هم وضو می‌گیره و هم برای نماز خودش رو خوشبو می‌کنه آخر می‌دونست با عطر زدن سر نماز کلی ثواب نمازش بیشتر میشه. 🌀وضو گرفت و وارد مسجد شد همه از بوی خوش گل محمدی که همه جا پیچیده بود،گفتند به به چه بوی گل محمّدیی... 🌸🌸🌸🌸 اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم 🌸🌸🌸🌸 🌀خیلی سریع نماز جماعت برپا شد و اوستا هم به نماز ایستاد،بعد از نماز پیش حاج آقا رفت و تعریف کرد که چیکار کرده ،چون می‌خواست حلالیت بگیره که از گلاب مسجد استفاده کرده و باهاش وضو گرفته. 🌀حاج آقا گفت :عزیز دلم فقط با آب میشه وضو گرفت، گلاب و آب‌هایی که با چیزی مخلوط شده نمی‌شه وضو گرفت اوستا سرشو پایین انداخت و زیر لب گفت عجب این یعنی وضوم باطل بود و نمازم هم باطل شده. 🌀بعد گفت اشکال نداره ،الحمدلله که یک مسئله جدید یاد گرفتم حالا با قدرت میرم سر رودخونه می‌گیرم و دوباره نماز می‌خونم. 🌀حاج آقا لبخندی زد و گفت :فقط مراقب باش آب رودخونه هم گل آلود نباشه که دوباره وضوت باطل نشه، برای گلاب هم نگران نباش اون گلاب را من آوردم گذاشتم که باهاش شربت درست کنم و به نمازگزارها بدم. 🌀اوستا مراد گفت دست و پنجه‌ات درد نکنه حاج آقا ،خودم میرم برای همه شربت درست می‌کنم و میارم. 🌿 @FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا