گل های قرآنی🧡💚
🚃 قطارسوره ها رسید 🚃
🐟آماده باشین
🐡باید سواربشیم و
🐠 بریم به شهر سوره ها
🍎حواستون باشه🍎
💜سوار واگن سوره ماعون بشین💜
پس پیش به سوی🏃♂️🏃♂️🏃♂️
💐شهر سوره ی ماعونی ها💐
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
❤️💚خب خب❤️💚
رسیدیم به
🌼شهرزیبای سوره ماعون 🌼
🧡اهالی خوب این شهر زیبا 🧡
🦋تنها به فکر خودشون نیستند
وحواسشون به دیگران هم هست🦋
🍎می گید چطوری ؟
خب معلومه🍎
💚اگر کسی به کمک
نیاز داشته باشه
به اون کمک میکنن💚
💜 اگر کسی به چیزی
نیاز داشته باشه
براش تهیه می کنند 💜
🧡اگر کسی غم و غصه
و یا ناراحتی داشته باشه
با محبت و مهربونی غصه هاش
رو ازبین می برند 🧡
💙اگر کسی مشکلی داشته باشه
با همدلی بهش کمک میکنه
تا مشکلش حل بشه💙
💛یا اینکه براش دعا می کنند
تا خداجون کمکش کنه
تا مشکلش حل بشه 💛
🌷خداجون مهربون 🌷
🦋اهالی شهر سوره ماعون رو
خیلی خیلی زیاد دوست داره🦋
🍇چون اونها با انجام کارهای خوب
خودشون رو به خداجون نزدیک میکنن
و خداجون رو راضی و خوشحال میکنن🍇
🍒 خب حالا برای اینکه ماهم بتونیم
این همه کارهای زیبا و قشنگ مثل
اهالی شهر سوره ماعون انجام بدیم 🍒
🍑چندروزی مهمون این شهرقشنگ میشیم🍑
🍋و با خوندن سوره ماعون
سوره ماعونی بشیم 🍋
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
💫بچه ها سوره ی مبارکه ی ماعون به ما میگه که همیشه برای هر کاری باید یه قانون هایی رو رعایت کنیم تا هم به دیگران و هم به خودمون بیشتر خوش بگذره
💫داشتن قانون و مقررات و چهار چوب در هر کاری حتی بازی کردن باعث لذت بردن بیشتر ما از اون کار میشه✅
❓بچه هابنظرتون توی بازی مثل بازی فوتبال چه قوانینی وجود داره؟؟اینجا بهم بگید↙️
@fadaeivelayatt
🧐حالا اگه این قانون هایی که توی بازی فوتبال هست نباشه بنظرتون چه اتفاقی میفته؟؟
❓اگه فوتبال هیچ قانونی نداشته باشه و هر کی هر طوری که دوست داره توی زمین بازی کنه لذت بخش تره یا وقتی که قانون داره و همه هماهنگ با هم به اون قانون پایبند هستن؟؟؟؟
✔بچه هاقانون باعث میشه ما از زندگیمون بیشتر لذت ببریم
🍃می دونستید قوانین بسیار متنوعند🤔🤔
مثل قانون جاذبه....
قانون اینکه اگه غذای فاسد بخوریم مریض میشیم...
🌿 بعضی قانونها فردین بعضی اجتماعی مثل اینکه من باید قبل از خواب مسواک بزنم ،به بزرگتر ها سلام کنم و....
✅بچه ها یکی از قانونهای مهم توجه به دیگران در زندگیه،اطراف ما انسانهای ضعیف ،نیازمند و فقیری ممکنه زندگی کنند که ما نباید نسبت به اونها بی توجه باشیم
💫بچه ها ما توی هر موقعیتی که هستیم باید به دیگران توجه داشته باشیم و نسبت به اطرافمون بی تفاوت نباشیم
💠مثلا اگه توی اتوبوس روی صندلی نشستیم و یه آقا یا خانم پیری ایستادند جامون رو بهشون بدیم
💠توی مدرسه به بچه های سال پایین تر از خودمون که کوچکتر هستند توجه داشته باشیم و اگر جایی نیاز به کمک داشتند کمکشون کنیم
💠توی خونه اگر خواهر برادر کوچکتر داریم که نیاز دارن باهاشون بازی کنیم وقت بذاریم و باهاشون بازی کنیم
💠اگر کسی رو میشناسیم و فقیر هست حتما سعی کنیم در حد توانمون بهش کمک کنیم و....
✅پس یکی از قوانین خیلی خیلی مهم توی زندگیمون توجه و کمک به نیازمندان و ضعیف ترها هست.
بچه ها کلیپ زیر رو ببینید 👇👇👇
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿🍃🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱بچه ها ما برای احسان و نیکی به دیگران فرصت محدودی داریم و باید به موقع و درست در زمانیکه کسی به کمک ما نیاز داره به او کمک کنیم✅
🌱ویدئو ی بالا رو ببینید👆
#سوره_ماعون
#فرصت_برای_نیکی_اندک_است
@FahmeGuran
☘داستان دوستان مهربان
🏫 چند روز از باز شدن مدرسه می گذشت.
زنگ تفریح بود. حیاط مدرسه شلوغ بود
و سر و صدای بچه ها به گوش می رسید.
مریم که دانش آموز کلاس سوم بود. با چند نفر از دوستانش صحبت می کرد.
آنها در باره تعطیلات تابستان ومسافرتهایی که رفته بودند حرف می زدند.
مریم همان طور که به صحبتهای دوستانش گوش می داد به صف بچه ها خیره شده بود
بچه ها می خواستند از بابای مهربان مدرسه خوراکی بخرند. مریم ناگهان حرف دوستش را قطع کرد و گفت: "ببخشید بچه ها من الان بر می گردم"
مریم باعجله از آنجادور شد. دوستانش تعجب کردند، اما به صحبت خود ادامه دادند.
🧓🏻 عده ی زیادی از بچه ها با سروصدا، بابای مدرسه را صدا می زدند. و هریک می خواستند چیزی از او بخرند. بچه های بزرگ تر که قدشان بلندتر بود، زودتر و راحت تر خوراکی خود را می خریدند و می رفتند، اما بچه های کوچک تر که قدشان نمی رسید، توی شلوغی سرگردان مانده بودند. علت آمدن مریم به آنجا هم همین بود. او از وقتی که با دوستانش صحبت می کرد، از دور متوجه دختر کوچکی شده بود که نمی توانست خرید کند.
مریم به او نزدیک شد. دختر کوچک که تازه به کلاس اول آمده بود، ناراحت به نظر می رسید. مریم دست او را گرفت و گفت: "می خواهی چیزی بخری؟" دختر کوچک گفت: "بله! بیسکویت می خواهم، ولی نمی توانم. صف خیلی شلوغ است. بچه های بزرگ تر نمی گذارند."
🍪مریم پول او را گرفت و جلوتر رفت. او یک بیسکویت برای دختر کوچک خرید و در حالی که دستش را گرفته بود، به کنار حیاط آمد. دختر کوچک از کمک مریم خیلی خوشحال شد. مریم گفت: "معلوم است تازه به کلاس اول آمده ای. اسمت چیست؟"
دختر کوچک گفت: "فریده." مریم خندید و گفت: "حالا بیسکویتت را بخور و دیگر ناراحت نباش." فریده گفت: "کاش همه بچه های بزرگ تر مثل تو مهربان بودند." مریم لپ فریده را گرفت و با خنده گفت: "تا چند روز دیگر همه چیز درست می شود. فریده گفت: "تو کلاس چندم هستی؟"
مریم گفت: "سوم" فریده گفت: "خوش به حالت!"
🚰مریم دوباره خندید و گفت توهم بزرگ میشوی من هم به اندازه تو که بودم قدم به شیر آب نمی رسید و همیشه بچه های بزرگتر لیوانم را آب می کردند.
مریم و فریده مشغول حرف زدن بودند که دوستان مریم به آنها نزدیک شدند.
یکی از آنها گفت" به به مریم خانم ! دوست تازه پیدا کرده ای؟" مریم گفت "بله فریده دوست تازه همه ماست که امسال به این مدرسه آمده است . میخواست خوراکی بخرد من هم کمکش کردم .
دوستان مریم به هم نگاه کردند و تازه متوجه شدند که چرا مریم با عجله از پیش آنها رفته بود. یکی از آنها گفت" چه کار خوبی کردی مریم! "
مریم خندید و گفت "اگر همه ما به بچههای کوچکتر مثل کلاس اولی ها که تازه به مدرسه آمده اند کمک کنیم و با آنها مهربان باشیم، آنها هیچ وقت احساس دلتنگی و ناراحتی نمی کنند و از ما یاد می گیرند که با بقیه مهربان باشند.
🔔 در همین وقت صدای زنگ به گوش رسید. بچه ها برای صف ایستادن و رفتن به کلاسهای شان آماده شدند.
فریده که حالا خیلی خوشحال به نظر میرسید، برای مریم و دوستانش دست تکان داد و دور شد.
دوستان مریم هم با خود فکر کردند چه خوب است که آنها هم مثل مریم با محبت باشند ،عدالت را در مدرسه رعایت کنند و بدانند که خداوند آدم های عادل و مهربان را دوست دارد.
🍃🌺🍃🌺🍃🌺
👌بچه های عزیز امیدوارم از شنیدن این داستان لذت برده باشید.
✳️ بچه ها وقتی این داستان رو خوندم یاد سوره حمد و ماعون افتادم.
✳️ سوره حمد به من یاد داده وقتی هرخوبی و زیبایی رو که می بینم یا می شنوم تحسین کنم.
✳️ آفرین به مریم که انقدر مهربون بود . آفرین به فریده که از مریم که به کمکش آمده بود تشکر کرد.
✳️چقدر مهربونی و کمک به ضعیفان و کوچک ترها خوبه!
و چقدر خوبه آدم خوبیهای دیگران را رو بگه!
به به از این آدمای مهربون!
✳️ الحمدلله که خدا به ما کلی دوست خوب داده.🤲
✳️ الحمد لله که خدای مهربون دل مهربون و چشم زیبا بین به همه ما داده.🤲
#داستان
#سوره_ماعون
#سوره_حمد
@FahmeGuran
🍃داستان ساکت باش!
باران نم نم می بارید. صدای زنگ آرام و دلنواز شترها در دشت پیچیده بود.
🐫شتر ها آرام آرام حرکت می کردند. گاه می ایستادند و علف های بلند و خیس را بو می کشیدند و می خوردند. انگار دوست نداشتند از صحرای سرسبز جدا شوند.
🌱 مرد بلخی روی اسب سفیدش نشسته بود و پشت سر همه آهسته در حرکت بود. باران قطع شد. نسیمی خنک شروع کرد به وزیدن. مرد بلخی به آسمان نگاه کرد. رنگین کمان زیبایی در آسمان دید. چه منظره قشنگی! نگاهش به امام رضا افتاد. امام که جلوتر از او حرکت می کرد، به رنگین کمان زیبا چشم دوخته بود.
یکی از خدمتکارانش به او نزدیک شد. گفت :" آقا! کاروان امام خیلی آهسته حرکت می کند. اگر بخواهیم تا خراسان با آنها همسفر باشیم، خیلی طول می کشد. بهتر نیست از آنها جدا شویم؟"
مرد بلخی گفت:" نه، با کاروان امام حرکت میکنیم، حتی اگر یک سال هم طول بکشد. این بزرگترین افتخار سراسر عمر من است که در کنار او باشم ؛ بهترین لحظه های زندگیم است."
خدمتکار گفت:" بله آقا! هرجور شما بخواهید."
🐎شیهه اسبی در صحرا پیچید. مردبلخی لبخند زد . از وقتی که با چند خدمتکارش به کاروان امام پیوسته بود خیلی خوشحال بود. اما از کارهای امام تعجب میکرد. امام (علیه السلام ) با همه، حتی با خدمتکار ها خوش رفتاری میکرد و خیلی به آنها احترام میگذاشت. چندبار به زبانش آمده بود که بگوید:" آقا! به این خدمت کارها زیاد رو ندهید. امکان دارد از محبت زیاد شما پررو شوند و کارشان را خوب انجام ندهند." ولی خجالت می کشید این حرفها را به امام بگوید.
🌴موقع ظهر، کاروان کنار رود کوچکی ایستاد. چه جای زیبایی بود! پر از سبزه و درخت های سرسبز. نسیم با خود بوی گل می آورد و بوی چمن های تازه. همه با آب رودخانه کوچک وضو گرفتند و پشت سر امام رضا نماز خواندند.
بعد از نماز، سفره پهن کردند. مرد بلخی با خوشحالی سر سفره کنار امام نشست. امام دستور داد:" سفره را بزرگ تر کنید و به همه بگویید سر سفره بنشینند و با ما غذا بخورند."
فوری همه خدمتکارهای سیاه و سفید، بزرگ و کوچک، به ردیف در دو طرف سفره نشستند .مرد بلخی با دیدن آنها ناراحت شد. او که یکی از ثروتمندان شهر خودش بود ، هرگز اجازه نداده بود خدمتکارانش با او یک جا سر سفره بنشینند و غذا بخورند. این بار دیگر طاقت نیاورد، رو کرد به امام و گفت:" فدایت شوم، می بخشید آقا! آیا بهتر نیست این خدمتکاران سر سفره جداگانه ای بنشینند و ما ..... "
امام به مرد بلخی نگاه کرد و با ناراحتی گفت :" ساکت باش! پروردگار همه یکی است. آنها برادران ما هستند. پاداش افراد بستگی به رفتار و عمل خوبشان دارد."
مرد بلخی از خجالت سرش را پایین انداخت و به فکر فرو رفت. با خود گفت:" حق با امام است. باید از این به بعد با مردم مهربان تر باشم و با آنها با احترام رفتار کنم."
🐫🍃🐫🍃🐫🍃🐫🍃🐫🍃
👌 امیدوارم از شنیدن این داستان لذت برده باشین.
با خواندن این داستان زیبا به یاد سوره ی مبارکه ی ماعون افتادم.
💞 مهربانی امام رضا علیه السلام و اینکه به افراد ضعیف توجه زیادی می کنند دقیقاً مانند پیام سوره مبارکه ی ماعون است که به ما می گوید باید حواسمان به افراد ضعیف دوربرمان باشد.
🤲 خدایا به حق امام رضا (ع) به همه ما کمک کن تا بتوانیم با پیروی از ایشان خوشبخت و سعادتمند بشویم 🤲
#سوره_ماعون
#داستان
@FahmeGuran
🌿اشک مولا و اشک یتیم😭
💦 آن روز حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام از کوچه ای میگذشتند. کودک خردسالی سر به دیوار گذاشته بود و به دور از سایر بچه ها می گریست. دانههای اشک بر صورت او می غلتید و به زمین می ریخت .😭
امام علیه السلام نزدیک آمدند ، روی زمین نشستن و کودک را روی زانوی خود نشاندند.
گونههای اشک آلود او را با دست مبارک خود پاک کردند و پرسیدند:" فرزندم طوری شده ؟مشکلی پیش آمده؟ کسی تو را زده ؟"
بچه اشک ریزان و هق هق کنان گفت:" نه. آقا ! من برای بازی با بچه ها به کوچه آمدم؛ ولی بچه ها مرا به بازی راه نمی دهند !"
امام علیه السلام فرمودند :" چرا ؟ "
کودک گفت :" چون من یتیم ام . بچه ها مرا از خود میرانند و میگویند: تو پدر نداری ما هم با تو بازی نمی کنیم !"😔
💞 اشک از دیدگان سلطان دنیا و دین ، مولا علی علیه السلام روان شد. کودک یتیم را به سینه چسباندند و ضمن نوازش وی ، با مهربانی ، چند سکه به او عنایت کردند.
سپس به کودک فرمودند:" برو با بچه ها بازی کن . اگر گفتند تو بابا نداری بگو بابای من علی بن ابی طالب است."
👦🏻 کودک با خوشحالی و با سرعت ، به سوی بچهها دوید و به بازی مشغول شد .
مولای متقیان علی علیه السلام نیز با دلی شاد به دنبال کار خود روانه شدند.
🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿☘🌿
👌 این داستان مربوط می شود به مولایی که همه رفتارهایش دقیقاً مطابق دستور های خداوند است.
💫 سوره مبارکه ماعون به ما می گوید که با مهربانی با افراد کوچکتر و ضعیفتر ، به عنوان یک ارزش مورد پسند خدا توجّه کنیم .
🤲🏻 انشاءالله ما هم بتوانیم مثل امام علی علیهالسلام به نیازهای دیگران به خصوص افراد ضعیف و کوچک تر توجه کنیم.
#داستان
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨ بچه ها ما با دیدن این داستان و رفتار حضرت علی علیه السلام که در حال نماز انگشتر خود را می بخشند متوجه اهمیت رسیدگی به نیازهای مستمندان می شویم.
🌿سوره ماعون به ما یاد می دهد که مراقب محیط اطرافمان باشیم و از حال مسکینان بی خبر نمانیم.
🤲🏻 خدایا به همه ما توانایی بده تا بتوانیم نیازهای دیگران را بشناسیم و آنها را برطرف کنیم تا از این راه بیشتر و بیشتر شبیه امام مهربانمان حضرت علی علیه السلام باشیم.
#سوره_ماعون
#داستان
@FahmeGuran
🌱به نام خدا
🌿شعر رفتم به مسجد🌿
دیشب به مسجد رفته بودم
همراه با مامان و بابا
من جمع می کردم از اطراف
تسبیح ها و مُهرها را
تا اینکه در یک سوی مسجد
آن شب صدایی را شنیدم
خیلی برای او دلم سوخت
چشمان خیسش را که دیدم
من لقمه ام را نصف کردم
با دختری که گریه می کرد
او مثل گل شد لحظه ای که
روی لبش لبخند آورد
وقتی که می آیم به مسجد
انگار هستم مهربان تر
خیلی بزرگم مثل بابا
بسیار خوبم مثل مادر
شاعر: فائزه زرافشان
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
🌱مولای من، برترین مولا هاست
☀️ آفتاب بالا آمده بودو در گرماگرم روز مردم در بازار مشغول خرید و فروش بودند.
حضرت علی علیه السلام با غلامشان قنبر، به بازار آمده بودند. تا برای خود و قنبر لباسی فراهم کنند👕.
به دکانی مراجعه کردند . پس از سلام به فروشنده فرمودند:« ما دو پیراهن میخواهیم.» آن مرد که امام را شناخته بود عرض کرد:« یا امیرالمومنین علیه السلام، هرنوع پیراهنی که بخواهید، من دارم.»
همین که مولا علی علیه السلام فهمیدند مرد فروشنده ایشان را می شناسد و احتمالاً می خواهد مانند مردم دیگر رفتار نکند، از او گذشتند و به پیراهن فروشی دیگری رفتند.
سلام کردند و دو پیراهن خواستند. پیراهن ها را آورد. یک پیراهن به سه درهم و یک پیراهن به دو درهم.
امام علیه السلام سه درهمی را به قنبر دادند. او گفت:« مولای من، جامه ی گران تر برای شما بهتر و سزاوارتر است، شما امیر مؤمنان هستید و من غلام! شما به منبر می روید تا مردم را موعظه و نصیحت بفرمایید، آن را شما بردارید!»
💞 آن حضرت فرمودند:«نه. تو جوانتری و جوان به آراستگی تمایل دارد. از طرفی، من از پروردگارم شرم دارم که خود را بر تو برتری دهم.
از رسول خدا (ص) شنیدم که فرمودند به غلامان خود، از همان که خود می پوشید، بپوشانید و از آنچه می خورید، بخورانید. "
آنگاه، پیراهن دو درهمی را خود پوشیدند. امّا آستین آن بلند بود؛ اضافه آن را با دست کندند و به خیاط دادند تا برای مستمندان کلاه بدوزد. مرد خیاط از ایشان اجازه خواست تا سر آستین را بدوزد.
🌱 مولا علی علیه السلام فرمودند:«گذشت زمان سریع تر از آن است که به آراسته کردن جامه بپردازم!»
🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼
💓 بچه ها حتما شما هم مثل من با خواندن این داستان به داشتن چنین امامی افتخار می کنید .
🔶 حضرت علی علیه السلام و سایر امامان ما به حقوق زیر دستان خود بسیار اهمیت می دادند و حتی مثل این داستان آنها را به خودشان ترجیح می دادند .
پس بیایید ما هم همانطور که در سوره ماعون آمده همانند پیامبر و اهل بیت ایشان سعی کنیم از حال افراد ضعیف و نیازمند اطرافمان باخبر باشیم و با تمام توانمان به آنها کمک کنیم.
🤲🏻 خدای مهربان بابت داشتن امامانی این چنین مهربان و بزرگوار تو را شکر میگوییم.🤲🏻
#داستان
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
🌱امام حسين (ع) فرمودند:
«هركه گرفتارى مؤمنى را برطرف كند، خداوند گرفتاريهاى دنيا و آخرتش را برطرف می کند».
#شاگرد_مدرسه_امام_حسینم
#حدیث
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
🌱ای بچه های با صفا
🌱ای دخترا،ای پسرا
🌱هیچ می دونید که ما باید
🌱کمک کنیم به فقرا ؟
🌱یار ضعیف تر ها باشیم
🌱رحم کنیم به بینوا
🌱چون که خدا داده به ما
🌱تمام نعمت های ما
🌱ما هم بدیم به دیگران
🌱این هست فرمان خدا
🌱به یاد محروما باشیم
🌱تا محبوب خدا باشیم
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
🌿داستان عجیب امام علی(ع) و یتیم 😔
امیرالمومنین(ع) شبی از کنار خانه زن تهیدستی گذشت که فرزندانی خردسال داشت و آنان از گرسنگی میگریستند و مادرشان آنان را سرگرم میکرد تا بخوابند.
آن زن دیگی بر اجاق نهاده بود که در آن جز آب چیزی نبود، تا آنها بپندارند که در دیگ غذایی در حال پختن است (گویا مأموران رسیدگی به این خانواده کوتاهی کرده بود)
علی علیه السلام از حال آن زن باخبر شد و فوراً با قنبر به سوی خانه خود رفت و ظرفی خرما، کیسهای آرد، روغن، برنج و نان برداشت و بر دوش کشید. با رسیدن به خانه آن زن، از او اجازه خواست و وارد شد، پس مقداری برنج و روغن در دیگ ریخت و پس از پختن آن، برای کودکان در ظرف غذا ریخت و به آنان با محبت میفرمود: بخورید... پس از سیر شدن آنان، امام (ع) به صورت چهار دست و پا بر زمین خم شد و کودکان یتیم را دوش خود سوار کرد و گرد اتاق میگشت و از خود صدای بعبع در می آوردند.
کودکان با مشاهده این حالت، بسیار خندیدند و خوشحال شدند. پس از خروج از خانه، قنبر پرسید: سرورم! امشب رفتاری شگفتآور از شما دیدم!!! امام (ع) فرمود:
ای قنبر! چون وارد خانه شدم، این کودکان یتیم از شدت گرسنگی میگریستند. دوست میداشتم وقتی از نزد آنان خارج میشوم، آن یتیمان در حال سیری بخندند و خوشحال باشند....
🤲 خدا را به خاطر اینکه من را به اطاعت از چنین امامی امر کرده شکر می کنم.
🍃🌼 سوره مبارکه ماعون می گوید به افراد کوچک تر و ضعیف تر به عنوان یک ارزش الهی باید مهربانی و توجه کرد و محرومیت های افراد را باید از بین برد این کاری است که خدا می پسندد و از همه انسان ها خواسته است.
جان عالمی به فدای تو یا علی❤️
#سوره_ماعون
#داستان
@FahmeGuran
💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢
☘وقتی انسان گرفتاری را میبینم:
۱.اگر بتوانم با تامین نیازش به او کمک می کنم
۲.اگر نتوانم با همدلی کردن به او کمک می کنم
۳.اگر نتوانم کمک کنم از کسی که می تواند کمک می گیرم
۴.با دعا کردن به او کمک می کنم
#سوره_ماعون
@FahmeGuran
💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢💠💢