eitaa logo
ناصر فخاری
577 دنبال‌کننده
284 عکس
121 ویدیو
47 فایل
صفحه شخصی؛ ناصر فخاری دکتری خط‌مشی‌گذاری و تصمیم‌گیری مدیر عامل سازمان اقتصادی کوثر وبسایت: Fakhari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ چرا با آمریکا درافتادید؟! (ره): آنهایی که می‌گویند چرا با آمریکا درافتادید، باید به پیغمبر اشکال کنند که چرا با ابوسفیان‌ها درافتاد. اگر انبیاء اشتباه کردند که با قلدری درافتادند، ما هم اشتباه کرده‌ایم. @Fakhari_ir
عیب از ما است، اگر دوست ز ما مستور است دیده بگشاى کـــــه بینى همــه عالم طور است لاف کـــم زن کـــــــــه نبیند رخ خـورشید جهان چشــم خفــاش کـــــه از دیدن نــورى کور است یــــــــــا رب، ایــن پرده پندار که در دیده ماست بـــاز کن تــــا کــــه ببینم همــــه عالم نور است کــــــــــاش در حلقه رندان خبرى بود ز دوست سخن آنجا نه ز "ناصر" بـُـــــوَد از "منصـور" است واى اگـــــر پــــــــرده ز اســــرار بیفتــــــد روزى فاش گردد که چه در خرقــــه این مهجــــور است چــــــه کنــــــــم تا به سر کوى توام راه دهند؟ کاین سفر توشه همى‏خواهــد و این ره دور است وادى عشق که بى هوشى و سرگردانى است مــــــدعى در طلبش بـــــوالهوس و مغــرور است لـــب فرو بست هر آن کس رخ چون ماهش دید آنکــــه مـــــدحت کنـد از گفته خود مسرور است وقت آن است کــــــــه بنشینم و دم در نـــــزنم به همــــه کــون و مکان مدحت او مسطور است روح‌الله الموسوی الخمینی @Fakhari_ir
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من وین حرف معما، نه تو خوانی و نه من هست از پس پرده گفتگوی من و تو چون پرده در افتد، نه تو مانی و نه من @Fakhari_ir
30.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 عصاره استراتژی علیرغم قریب به دو دهه تجربه تدریس استراتژی، وقتی یکی از حاضرین این جلسه، یکی دو روز بعد از آن، صحبت‌های سرادر شهید را نقل کرد، آنچنان از این تشبیه دقیق به وجد آمدم که به دیدن ایشان رفتم. مفصل درباره مفهوم استراتژی و مثال‌های تجربه شده در حوزه نظامی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی را مرور کردیم. مدیریت استراتژیک مسجد یکی از آنها بود. در دل استراتژی، توجه و بهره‌گیری از محیط نهفته است. یعنی تهدیدها و فرصت‌ها. مسجد از داخل مسجد حفظ نمی‌شود، بلکه از محیط دور و نزدیک و از محله حفظ می‌شود. همان‌طور که پل، فقط از روی پل حفظ نمی‌شود، بلکه از تپه‌ی مشرف به پل که دیده‌بانی و آتشباری می‌کند و دشتی که پیرامون پل است و نقش کمین‌گاه را برای جلوگیری از نفوذ دشمن ایفا می‌کند، حفظ می‌شود. ظرفیت‌ها و تهدیدها برای مسجد و مردمان محله از، بیرون مسجد است. تک‌تک اهالی محل، ظرفیت‌ها و فرصت‌هایی هستند برای گره‌گشایی از کار خلق. اگر مسجد محور گره‌گشایی، همدلی و وحدت شد، هم خودش را حفظ کرده هم جامعه‌ی پیرامون خود را رشد داده و تربیت کرده. پ.ن؛ این گفتگو به جان می‌نشست چون گوینده، عالم عامل بود. روحش شاد. داغش از دل نمی‌رود، چراکه با ثارالله در هم آمیخته و رسول اعظم (ص) وعده داده‌اند که: «إِنَّ لِقَتْلِ‏ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً». @Fakhari_ir
62.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🟢 آینده‌پژوهی (Futures studies) شامل مجموعهٔ تلاش‌هایی است که با جستجوی منابع، الگوها، و عوامل تغییر یا ثبات، به تجسّم آینده‌های بالقوّه و برنامه‌ریزی برای آن‌ها می‌پردازد. آینده‌پژوهی بازتاب دهندهٔ چگونگی زایش واقعیّت «فردا» از دل تغییر (یا ثبات) «امروز»، است. 🔺امروزه تغییرات با آهنگی پرشتاب‌تر رخ می‌دهند. تغییرات فناوری و به دنبال آن تغییر در دیگر جنبه‌های زندگی، افزایش روزافزون وابستگی متقابل کشورها و ملل، تمرکززدایی جوامع و نهادهای موجود که به دلیل گسترش فناوری اطلاعات، شتاب بیشتری یافته‌است، تمایل روزافزون به جهانی‌شدن به همراه حفظ ویژگی‌های ملی، قومی و فرهنگی و بسیاری عوامل دیگر، لزوم درک بهتر از «تغییرات» و «آینده» را برای دولت‌ها، کسب وکارها، سازمان‌ها و مردم ایجاب می‌کند. 🔹آینده اساساً دارای عدم قطعیّت است. با این همه آثار و رگه‌هایی از اطلاعات و واقعیت‌ها که ریشه در گذشته و اکنون دارند، می‌توانند رهنمون ما به آینده باشند. ادامهٔ «تصمیم‌گیری صرفاً چندین آینده محتمل بر اساس تجارب گذشته»، غفلت از رصد تغییرات آتی را در پی خواهد داشت و با تلخکامی روبرو خواهد شد. عدم قطعیت نهفته در آینده برای برخی، توجیه‌کنندهٔ نداشتن دور اندیشی آنان است و برای عدّه‌ای دیگر منبعی گرانبها از فرصت‌ها. @Fakhari_ir
ناصر فخاری
#آینده_پژوهی #مجله_اکونومیست 🟢 آینده‌پژوهی (Futures studies) شامل مجموعهٔ تلاش‌هایی است که با جستجو
پ.ن ۱؛ اینکه آینده‌پژوهی مجله اکونومیست چقدر دقیق است و چقدر توانسته برداشت خود را در قالبی گرافیکی به تصویر بکشد تا برداشتی که افراد مختلف از این تصاویر می‌کنند، همه و همه عدم قطعیت و خطای دید را افزایش می‌دهند. لیکن اهمیت اصل بررسی و تحلیل شرایط و آینده پژوهی را متذکر شده و تمرین می‌دهند. پ.ن ۲؛ تحلیل‌های گوناگونی از این شماره از نشریه در فضای مجازی وجود دارد که دیدن و شنیدن آن‌ها به تقویت ذهن تحلیل‌گر کمک می‌کند وگرنه ممکن است هم آینده پژوهی اکونومیست صحیح یا دقیق نباشد، شیوه انعکاس و تصویرگری آن چندان دقیق نباشد و برداشت‌هایی که از تصویر شده انطباق زیادی با آنچه اکونومیست می‌خواسته نباشد. @Fakhari_ir
■ طنزی از ایتالو کالوینو، نویسنده ایتالیایی 🔴 شهر دزدها شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمی‌داشت و از خانه بیرون می‌زد؛ برای دستبرد زدن به خانه یک همسایه! حوالی سحر با دست پر به خانه برمی‌گشت، به خانه خودش که آن را هم دزد زده بود! به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی می‌کردند؛ چون هرکس از دیگری می‌دزدید و او هم متقابلاً از دیگری، تا آنجا که آخرین نفر از اولی می‌دزدید. تجارت هم در این شهر به همین منوال صورت می‌گرفت؛ هم از جانب خریدارها و هم از جانب فروشنده‌ها، دولت هم به سهم خود سعی می‌کرد حق و حساب بیشتری از اهالی بگیرد و آنها را تیغ بزند و اهالی هم به سهم خود نهایت کوشش خودشان را می‌کردند که سر دولت را شیره بمالند و نم پس ندهند و چیزی از آن را بالا بکشند؛ به این ترتیب در این شهر زندگی به آرامی سپری می‌شد. نه کسی خیلی ثروتمند بود و نه کسی خیلی فقیر و درمانده! روزی، چطورش را نمی‌دانیم؛ مرد درستکاری گذرش به شهر افتاد و آنجا را برای اقامت انتخاب کرد و شبها به جای اینکه با دسته کلید و فانوس دور کوچه‌ها راه بیفتد برای دزدی، شامش را که می‌خورد، سیگاری دود می‌کرد و شروع می‌کرد به خواندن رمان. دزدها می‌آمدند؛ چراغ خانه را روشن می‌دیدند و راهشان را کج می‌کردند و می‌رفتند. اوضاع از این قرار بود تا اینکه اهالی، احساس وظیفه کردند که به این تازه وارد توضیح بدهند که گرچه خودش اهل این کارها نیست، ولی حق ندارد مزاحم کار دیگران بشود و هر شبی که در خانه می‌ماند، معنایش این بود که خانواده‌ای سر بی شام زمین می‌گذارد و روز بعد هم چیزی برای خوردن ندارد! بدین ترتیب، مرد درستکار در برابر چنین استدلالی چه حرفی برای گفتن می‌توانست داشته باشد؟ بنابراین پس از غروب آفتاب، او هم از خانه بیرون می‌زد و همانطور که از او خواسته بودند، حوالی صبح برمی‌گشت؛ ولی دست به دزدی نمی‌زد، آخر او فردی بود درستکار و اهل اینکارها نبود.. می‌رفت روی پل شهر می‌ایستاد و مدتها به جریان آب رودخانه نگاه می‌کرد و بعد به خانه برمی‌گشت و می‌دید که خانه‌اش مورد دستبرد قرار گرفته است. در کمتر از یک هفته، مرد درستکار دار و ندار خود را از دست داد؛ چیزی برای خوردن نداشت و خانه‌اش هم که لخت شده بود. ولی مشکل این نبود! چرا که این وضعیت البته تقصیر خود او بود. نه! مشکل چیز دیگری بود. قضیه از این قرار بود که این آدم با این رفتارش، حال همه را گرفته بود! او اجازه داده بود دار و ندارش را بدزدند بی‌آنکه خودش دست به مال کسی دراز کند. به این ترتیب، هر شب یک نفر بود که پس از سرقت شبانه از خانه دیگری، وقتی صبح به خانه خودش وارد می‌شد، می‌دید خانه و اموالش دست نخورده است؛ خانه‌ای که مرد درستکار باید به آن دستبرد می‌زد. به هر حال بعد از مدتی به تدریج، آنهایی که شبهای بیشتری خانه‌شان را دزد نمی‌زد به‌مرور اوضاعشان از بقیه بهتر شد و مال و منالی به هم می‌زدند و برعکس، کسانی که دفعات بیشتری به خانه مرد درستکار دستبرد می‌زدند، دست خالی به خانه برمی‌گشتند و وضعشان روز به روز بدتر می‌شد و خود را فقیرتر می‌یافتند. به این ترتیب، آن عده‌ای که موقعیت مالی‌شان بهتر شده بود، مانند مرد درستکار، این عادت را پیشه کردند که شبها پس از صرف شام، بروند روی پل چوبی و جریان آب رودخانه را تماشا کنند. این ماجرا، وضعیت آشفته شهر را آشفته‌تر می‌کرد؛ چون معنیش این بود که باز افراد بیشتری از اهالی ثروتمندتر و بقیه فقیرتر می‌شدند. به‌تدریج، آنهایی که وضعشان خوب شده بود و به گردش و تفریح روی پل روی آوردند، متوجه شدند که اگر به این وضع ادامه بدهند، به زودی ثروتشان ته می‌کشد و به این فکر افتادند که چطور است به عده‌ای از این فقیرها پول بدهیم که شبها به جای ما هم بروند دزدی؟! قراردادها بسته شد، دستمزدها تعیین و پورسانتهای هر طرف را هم مشخص کردند؛ آنها البته هنوز دزد بودند و در همین قرار و مدارها هم سعی می‌کردند سر هم کلاه بگذارند و هرکدام از طرفین به نحوی از دیگری چیزی بالا می‌کشید و آن دیگری هم از... اما همانطور که رسم اینگونه قراردادهاست، آنها که پولدارتر بودند، ثروتمندتر و تهیدست‌ها عموماً فقیرتر می‌شدند. عده‌ای هم آنقدر ثروتمند شدند که دیگر برای ثروتمند ماندن، نه نیاز به دزدی مستقیم داشتند و نه اینکه کسی برایشان دزدی کند ولی مشکل اینجا بود که اگر دست از دزدی می‌کشیدند، فقیر می‌شدند؛ چون فقیرها در هر حال از آنها می‌دزدیدند. فکری به خاطرشان رسید؛ آمدند و فقیرترین آدمها را استخدام کردند تا اموالشان را در مقابل دیگر فقیرها حفاظت کنند، اداره پلیس برپا شد و زندانها ساخته شد..! به این ترتیب، چند سالی از آمدن مرد درستکار به شهر نگذشته بود که مردم دیگر از دزدیدن و دزدیده شدن حرفی به میان نمی‌آوردند، صحبتها حالا دیگر فقط از دارا و ندار بود؛ اما در واقع هنوز همه دزد بودند.. @Fakhari_ir
🔹 بزغاله‌‌ای روی بلندی ایستاده و به شیری که از پایین در حال عبور بود، توهین می‌‌کرد و ناسزا می‌گفت. شیر گفت: این تو نیستی که به من ناسزا می‌گوید، بلکه این جایگاه توست که به من ناسزا می‌گوید، جایگاهی که واقعی نیست و از درون تو نشأت نگرفته. پ.ن؛ برخی به واسطه‌ی جایگاهی که به‌ دست می‌آورند دیگران و به‌ خصوص زیردستان خویش را مورد تحقیر و توهین قرار می‌دهند؛ این‌ها افرادی بسیار ضعیف هستند که درون‌شان از عقده‌های متفاوت پُر شده است. شاید در ظاهر مرتبه‌ی بالایی داشته باشند، اما از درون، جایگاه‌شان بسیار پَست است. شأن و منزلت از پست و مقام نمی‌آید و ماندگاری شأن از آنِ کسانی‌ست که با زحمت و درایت قوی شده‌اند. هم‌ چنین به یاد داشته باشید که قدرتمندانِ واقعی به زیر دستانشان عزت می‌دهند و دستگیری می‌کنند و پستی نمی‌آموزند. @Fakhari_ir
🔸آقای اسمیت به تازگی مدیرعامل یك شركت بزرگ شده بود. مدیرعامل قبلی یك جلسه خصوصی با او ترتیب داد و در آن جلسه سه پاكت نامه دربسته كه شماره‌های ۱ و ۲ و ۳ روی آنها نوشته شده بود به او داد و گفت: «هر وقت با مشكلی مواجه شدی كه نمی‌توانستی آن را حل كنی، یكی از این پاكت‌ها را به ترتیب شماره باز كن.» چند ماه اول همه چیز خوب پیش می‌رفت تا اینكه میزان فروش شركت كاهش یافت و آقای اسمیت بد جوری به درد سر افتاده بود. در ناامیدی كامل، آقای اسمیت به یاد پاكت نامه‌ها افتاد. سراغ گاوصندوق رفت و نامه شماره ۱ را باز كرد. كاغذی در پاكت بود كه روی آن نوشته شده بود: «همه تقصیر را به گردن مدیرعامل قبلی بینداز.» آقای اسمیت یك نشست خبری با حضور سهامداران برگزار كرد و همه مشكلات فعلی شركت را ناشی از سوء مدیریت مدیرعامل قبلی اعلام كرد. این نشست در رسانه‌ها بازتاب مثبتی داشت و باعث شد كه میزان فروش افزایش یابد و این مشكل پشت سر گذاشته شد. یك سال بعد، شركت دوباره با مشكلات تولید توأم با كاهش فروش مواجه شد. با تجربه خوشایندی كه از پاكت اول داشت، آقای اسمیت بی‌درنگ سراغ پاكت دوم رفت. پیغام این بود: «تغییر ساختار بده.» آقای اسمیت به سرعت طرحی برای تغییر ساختار اجرا كرد و باعث شد كه مشكلات فروكش كند. بعد از چند ماه شركت دوباره با مشكلات روبرو شد. آقای اسمیت به دفتر خود رفت و پاكت سوم را باز كرد. پیغام این بود: «سه پاكت نامه با شماره‌های ۱ و ۲ و ۳ آماده كن.» @Fakhari_ir
🔸آدم‌ها آنقدرها که جدی می‌نویسند خشک و عبوس نیستند، آنقدرها که بذله‌گویی می‌کنند شاد و خندان نیستند، آنقدرها که در نوشته‌ها قربان‌صدقه‌ی هم می‌روند دل‌بسته نیستند، آنقدرها که شکایت می‌کنند ناراضی نیستند. 🔸آدم‌ها به آن شدتی که سرود ای ایران را می‌خوانند وطن‌دوست نیستند، به آن حرارتی که برای امام حسین (ع) سینه می‌زنند مذهبی نیستند، آنقدرها که کتاب می‌خرند کتابخوان نیستند، آنقدرها که پرده‌دری می‌کنند بی‌حیا نیستند. 🔸آدم‌ها آنقدرها که پرت و پلا می‌گویند کم‌شعور نیستند، آنقدرها که حرف‌های زیبا می‌زنند پاک و منزه نیستند، آنقدرها که دشمنانشان می‌گویند پلید نیستند، آنقدرها که دوستانشان تعریف می‌کنند دوست‌داشتنی نیستند... 🔹کار دارد شناختن آدم‌ها، به این آسانی‌ها نیست... 🔺و اما نفاق و منافق... و ما ادراک ما المنافق... @Fakhari_ir
📍رهبر انقلاب: قرآن می‌فرماید: «فأعقبهم نفاقا فی قلوبهم الی یوم یلقونه بما اخلفوا اللَّه ما وعدوه»؛ خلف وعده‌‌‌‌‌ی با خدا کردند، این موجب شد نفاق در دلهایشان به وجود بیاید. یعنی انسان گناهی انجام می‌دهد، این گناه انسان را به وادی نفاق می‌کشاند؛ که نفاق، کفر باطنی است. همین جا در قرآن، کافرین و منافقین در کنار هم هستند.۱۳۸۸/۰۶/۲۰ 📍تاریخ، کلاس درس عبرت خوبی است. با تاریخ است که می‌شود خط و ربط‌ها را به خوبی تشخیص داد و تصمیم گرفت که کدام طرف ایستاد و کدام طرف نایستاد. تاریخ است که هویت واقعی افراد و جریان‌ها را عمومی و برملا می‌کند. حوادث و رویدادها را در بطن تاریخ ندیدن، باعث فرو رفتن هویت‌ها در غبار و فتنه و پوشیدگی می‌شود: «با تاریخ آشنا شوید. تاریخ درس است؛ از تاریخ بسیار درس‌ها می‌توان آموخت و بسیار تجربه‌ها می‌شود به دست آورد.» ۱۳۷۹/۰۲/۰۱ 📍تاریخ، مشت کسانی را که می‌خواهند نقش بازی کنند و خود را پشت نقاب دیگری پنهان و نفاق پیشه کنند را باز می‌کند. در برابر تاریخ نمی‌شود و نمی‌توان دروغ گفت. با نگاه درست به تاریخ است که می‌توان سره را از ناسره تشخیص داد.۱۳۹۶/۰۳/۱۴ @Fakhari_ir
🐐 بز_اخفش 🔸اَخفَش از نظر لغوی به کسی گويند که چشمش کوچک و ضعيف و کم نور باشد. در تاريکی بهتر از روشنايی و در روز ابری و تيره بهتر از روز صاف و بی‌ابر ببيند. 📍می‌گويند چون اخفش زشت‌صورت و کريه‌المنظر بود هيچ‌يک از طلاب مدرسه با او حشر و نشری نداشته، در ايام تحصيل و تلمذ با او مباحثه نمی‌کرده است. به روايت ديگر اخفش بحث و جدل را خوش نداشت و مايل بود هر چه می‌گويد ديگران تصديق کنند.   📍قولی ديگر اين است که اخفش در مباحثه به قدری سماجت به خرج می‌داد که طرف مخاطب را خسته می‌کرد؛ به اين جهت هيچ طلبه‌ای حاضر نبود با وی مذاکره کند. پس با اين ملاحظات به ناچار بزی را تربيت کرد و مسايل علمی را مانند يک همدرس و همکلاس بر اين "بز" تقرير می‌کرد و از آن حيوان زبان بسته تصديق می‌خواست! بز موصوف طوری تربيت شده بود که در مقابل گفتار اخفش سر و ريش می‌جنبانيد و حالت تصديق و تأييد به خود می‌گرفت. 📍عقيده ديگر اين است که می‌گويند اخفش برای آنکه از مذاکره با طلاب بی‌نياز شود بزی خريد و طنابی از قرقره سقف اتاق عبور داده، يک سر طناب را در موقع مطالعه به دو شاخ بز می‌بست و آن حيوان را در مقابل خود بر پای می‌داشت و سر ديگر طناب را در دست می‌گرفت. هرگاه می‌خواست دنباله بحث را ادامه دهد، خطاب به آن حيوان زبان بسته می‌گفت: "پس مطلب معلوم شد" و در همين حال ريسمان را می‌کشيد و سر بز به علامت انکار به بالا می‌رفت. اخفش مطلب را دنبال می‌کرد و آنقدر دليل و برهان می‌آورد تا ديگر اثبات مطلب را کافی می‌دانست. آنگاه سر طناب را شل می‌داد و سر بز به علامت قبول پايين می‌آمد.   🔹از آن تاريخ بز اخفش ضرب‌المثل گرديد و هر کس تصديق بلاتصور کند او را به بز اخفش تشبيه و تمثيل می‌کنند.   پ.ن؛ چقدر از این اخفش‌ها و بزها در پیرامون خود می‌شناسید؟ یکی برای تفرعن، یکی برای تقرب و ... ‌‎‌@Fakhari_ir