eitaa logo
ناصر فخاری
536 دنبال‌کننده
379 عکس
160 ویدیو
52 فایل
صفحه شخصی؛ ناصر فخاری دکتری خط‌مشی‌گذاری و تصمیم‌گیری مدیر عامل سازمان اقتصادی کوثر وبسایت: Fakhari.ir
مشاهده در ایتا
دانلود
و پس از عزل رضاخان توسط انگلیس و تبعید وی به جزیره موریس، سفارت انگلیس با واسطه به محمدرضا پهلوی اطلاع داد كه احتمالاً گوش كردن به رادیو برلین و فتوحات و تصرفات ارتش آلمان مانع از انتصاب وی به عنوان شاه ایران خواهد شد. پس از این پیام، محمدرضا پهلوی دیگر گوش كردن به رادیو برلین را برای همیشه كنار گذاشت و با این اقدام اجازه تصدی سلطنت در ایران را از انگلیس دریافت كرد. پس از این ماجرا بود كه وی از شدت استقلال عمل و دایره اختیاراتی كه روباه پیر برایش در نظر گرفته بود مطلع شد و فهمید حتی توهم تصمیم‌گیری مستقل می‌تواند به قیمت پایان تاریخ مصرف وی تمام شود. ارتشبد فردوست در خاطراتش دراین باره چنین می نویسد: «دو هفته آخر سلطنت رضاخان، من درگیر مسائلی بودم كه به تعیین سرنوشت بعدی حكومت پهلوی پیوند قطعی داشت. نزدیكی من به ولیعهد و دوستی منحصربه فرد او با من عاملی بود كه سبب شد تا در این مقطع حساس نقش رابط او را با مقامات اطلاعاتی انگلستان عهده‌دار شوم. در این روزها من تنها یار محرم و صمیمی محمدرضا بودم. "ارنست پرون" یكی دوماه قبل از شهریور 20، تحت این عنوان كه می‌خواهم خانواده‌ام را ببینم، ایران را ترك كرد و سپس پس از تحكیم حكومت محمدرضا و سلطنت او بازگشت. این سفر او جمعاً 5ـ6 ماه طول كشید.... بعدازظهر یكی از روزهای نهم یا دهم شهریور ولیعهد (محمدرضا) به من گفت: «همین امروز به سفارت انگلیس مراجعه كن. در آنجا فردی است به نام "ترات" كه رئیس اطلاعات انگلیس در ایران و نفر دوم سفارت است. او در جریان است و درباره وضع من با او صحبت كن» محمدرضا اصرار داشت كه همین امروز این كار را انجام دهم. نمی‌دانم نام "ترات" و تماس با او را چه كسی به محمدرضا توصیه كرده بود، شاید فروغی، شاید قوام شیرازی و شاید كس دیگر؟! من به سفارت انگلیس تلفن كردم و گفتم با مستر ترات كار دارم. تلفنچی به او اطلاع داد. خودم را معرفی كردم و گفتم كه از طرف ولیعهد پیغامی دارم. از این موضوع استقبال كرد و گفت: «همین امشب دقیقا رأس ساعت 8 به قلهك بیا در آنجا در مقابل در سفارت جنگل كوچكی است در آنجا منتظر من باشد.» سپس مشخصات خود را به من داد كه قدش 180 سانت است باریك اندام است و حدود 45ـ50 ساله و گفت كه همانجا قدم بزنم و او كه مرا قبلا ندیده بود می تواند مرا بشناسد! من چند دقیقه قبل از موعد مقرر رسیدم. ولی به قسمت موعود نرفتم و كمی بالاتر قدم زدم و رأس ساعت 8 به محل قرار رفتم. دیدم كه از جنگل خبری نیست و تنها یك زمین است كه تعدادی درخت در آنجا كاشته شده و حدود 2000 متر مساحت دارد. دقیقا رأس ساعت 8 فردی از در سفارت خارج شد و آن سمت خیابان به طرف من آمد. دیدم كه مشخصات او با مستر ترات تطبیق می‌كند. به هم كه رسیدیم به فارسی سلیس گفت: «اسمتان چیست؟» گفتم: فردوست! گفت: خوب من هم ترات! و دست داد. بلافاصله پرسید كه موضوع چیست؟ گفتم كه ولیعهد مرا فرستاده و نام شما را به من داده تا با شما تماس بگیرم و بپرسم كه وضع او چه خواهد شد و تكلیفش چیست؟ ترات مقداری صحبت كرد و گفت كه محمدرضا طرفدار شدید آلمان‌ها است و ما از درون كاخ اطلاعات دقیق و مدارك مستند داریم كه او دائماً به رادیوهایی كه در ارتباط با جنگ است به زبان‌های انگلیسی، فارسی و فرانسه گوش می‌دهد و نقشه‌ای دارد كه خود تو پیشرفت آلمان در جبهه‌ها را برایش سنجاق می‌كنی! من گفتم كه من صرفاً پیام‌آور و پیام‌بر هستم و مطالبی‌كه فرمودید را به محمدرضا منعكس می‌كنم! ترات گفت: «به هر حال من آماده هستم كه هر لحظه حتی هر شب در همین ساعت و در همین محل با شما ملاقات كنم. شما هم هیچ نگران وقت نباش كه مبادا مزاحم باشی چنین چیزی مطرح نیست و هر لحظه كاری داشتی تلفن كن!» من به سعدآباد برگشتم و جریان را به محمدرضا گفتم. او شدیداً جا خورد و تعجب كرد كه از كجا می‌داند كه من به رادیو گوش می‌دهم و یا نقشه دارم و غیره! من گفتم: خوب اگر اینها را ندانند پس فایده‌شان چیست؟ محمدرضا گفت: حتماً كار این پیشخدمت‌ها است! گفتم: حالا كار هركه است شما به این كاری نداشته باشد، برداشت شما از اصل مسئله چیست؟ محمدرضا گفت: فردا اول وقت با ترات تماس بگیر و با او قرار ملاقات بگذار و بگو كه همان شب با محمدرضا صحبت كردم و گفت كه نقشه را از بین می برم و رادیو هم دیگر گوش نمی كنم مگر رادیوهایی كه خودشان اجازه دهند آنها را بشنوم. پ.ن؛ سلام و درود خدا بر حضرات روح‌الله و سیدعلی که اراده‌شان خواب را از مستکبران عالم ربوده است. @Fakhari_ir