💌 الهی
💚 آنکه به تو راه جوید
راهش روشن است،
و آنکه به تو پناه جوید
در پناه توست،
و من به تو پناه آوردم
اى خداى من،
پس گمانم را از رحمتت ناامید مساز،
و از مهربانیت محرومم مکن.💚
مناجات شعبانیه🪴
#شعبان_و_آشتی_کنان
#اسرارالهیآرامش
#شبانه
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
«بسم الله الرحمن الرحيم»
السلام علیک یا مولانا یا صاحب الزمان (عج)
آقای مهربانم سلام...!
مدتی میشود که بهانههای مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است...
مثل همه ی اهل زمانهام!
آخر مردمان زمانه ی ما،
به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر میکنند...
به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم میدوزند...
به بهانه ی سیرابی، سرابها از پس هم میگذرانند...
و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه میزنند...
و...
بهانه پشت بهانه...
گویی کسی نیست تا برخیزد و بیبهانه، سنگی از این دیوار غیبت برچیند
🕊✨اللهم عجل لولیک الفرج🕊✨
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🖼 #عکس_نوشته
📌 شکار قلب
👤 حاج حسین یکتا
♥️ چندتا قلب برای امام زمانت شکار کردی؟
چندتامون غصهخور امام زمانیم؟
رفقا تو جنگ چیزی که بین شهدا جا افتاده بود این بود که میگفتند: «امام زمان درد و بلات به جون من!» پای کار امام زمانت باش.
🔹️@Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
💢 #مبارزه_با_راحت_طلبی 12 مرگ آرام... ⭕️ تن پروری و راحت طلبی یه نوع بیماری و نوعی مرگ خاموش به رو
#مبارزه_با_راحت_طلبی 13
🔥 شهوت رانی 🔥
💢 یکی از مشکلات عمده در سنین جوانی، شهوترانی هست.
خیلی از جوانان واقعا دوست دارن که اهل شهوترانی نباشن «اما هر کاری میکنن نمیتونن خودشون رو کنترل کنن».
😒
👈 از روزه گرفتن تا انواع دعا و مناجات و حتی رفتن به مشهد و کربلا انجام میدن برای اینکه بتونن با شهوت رانی خودشون مقابله کنن اما بازم شکست میخورن!❌
🚫 عزیز دلم مراقب باش راه رو اشتباه نری.
✅ «اولین کاری که باید در مقابله با شهوترانی بکنی اینه که با راحت طلبیت مبارزه کنی».
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 13 🔥 شهوت رانی 🔥 💢 یکی از مشکلات عمده در سنین جوانی، شهوترانی هست. خیلی از
#مبارزه_با_راحت_طلبی 14
💢 ببینید شهوترانی مثل حرکت با سرعت بالا در یک پیچ بسیار خطرناک هست.
🚘 وقتی ماشین به پیچ رسید، تذکر دادن به راننده برای کم کردن سرعتش فایده ای نداره.
«اگه کسی میخواست تذکر بده باید خیلی زودتر تذکر میداد».😒
❌ خیلی از مسئولین فرهنگی توی پیچ شهوترانی یه دفعه ای به جوان میگن آقا شهوترانی نکن! 😤🚫
🔷عزیز من اون که گوش نمیده الان... بذار راحت باشه!
اگه کسی میخواد به جوانی تذکر بده که شهوترانی نکنه، «باید اول تذکر بده که راحت طلبی نکنه».
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 14 💢 ببینید شهوترانی مثل حرکت با سرعت بالا در یک پیچ بسیار خطرناک هست. 🚘 وقت
#مبارزه_با_راحت_طلبی 15
🔥 بذر شهوترانی در زمین راحت طلبی کاشته میشه.
💢وقتی یه زمینی پر از علف هرز راحت طلبی شد، دیگه نمیشه ازش استفاده کرد. باید اول زمین رو آماده کرد.
🔺 جوانی که صبح تا شب توی خونه لم میده و هیچ کار مفیدی انجام نمیده معلومه که توی مبارزه با شهوت رانی دچارمشکل میشه
✅ کافیه انسان یه مقدار به بدن خودش کارای سخت بده، همین باعث میشه که خودبخود فکرش سراغ مسایل شهوانی نره و بتونه با تمرکز و آرامش بهتری زندگی کنه.
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
#مبارزه_با_راحت_طلبی 15 🔥 بذر شهوترانی در زمین راحت طلبی کاشته میشه. 💢وقتی یه زمینی پر از علف هرز
#راحت_طلبی یعنی:
⭕️وقتی از بیرون میایی،
ڪفشاتو یه گوشه پرت ڪنی و بری توی خونه😒
آخه تو چقد تنبلی؟!!
🔷اول ڪفشاتو بذار رو جاڪفشی،
بعد تشریفتونو ببرین خونه✅
10.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استاد_شجاعی
⭕️ توی خونهمون دعا گذاشتن، شوهرم از اینرو به اونرو شده!
⭕️ ما رو جادو کردن، هر روز باهم دعوامون میشه!
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🎞 ما كه خود اسيـــــــريم،
چگونه سخن از آزاد كـــردن
ديـــــگران مىگـــــــــــــوييم؟!
✍🏻 عینصاد
▫️افسوس كه ما، پيش از آن كه از آلودگى ها پاك شده باشيم بر خويش عطر پاشيده ايم و خويشتن را جز آن كه هستيم به ديگران معرفى كرده ايم.
▫️ما به جاى آن كه رنگ خدا را گرفته باشيم، به خدا رنگ زده ايم. چگونه مى خواهيم ديگران را بسازيم و از اسارت ها رها سازيم، در حالى كه هنوز خويش را نساخته ايم؟ ما كه خود اسيريم، چگونه سخن از آزاد كردن ديگران می گوییم!
▫️نمى توان بار رسالت اللَّه را بر دوش داشت تا زمانى كه بنده غير اوييم.
▫️پس بايد از حاكميت غير او آزاد شد. اين است كه معلم، قبل از هر چيز بايد حُرّ شود و به آزادى برسد؛ آزادى از خويش، آزادى از غير و حتى آزادى از آزادى. و در اين مرحله است كه به عبوديت مى رسد.
📚 #تربیت_کودک | ص ۱۳
#️⃣ #ویدیو #موشن #تربیت
#تلنگر
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🎞 ما كه خود اسيـــــــريم، چگونه سخن از آزاد كـــردن ديـــــگران مىگـــــــــــــوييم؟! ✍🏻 عینص
چقدر این سخن استاد #صفائی حائری زیباست
🍃🌸قدمی برای ظهور🌸🍃
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۲۸ 💥 توی قایش، یکی دو نفر بیشتر تلویزیون نداشتند. مردم ریخته بودند جلوی خانه
🌷 #دختر_شینا – قسمت ۲۹
روز به روز سنگینتر میشدم.خدیجه داشت یکساله میشد.چهار دست و پا راه میرفت و هر چیزی را که میدید برمیداشت و به دهان میگذاشت.خیلی برایم سخت بود با آن شکم و حال و روز دنبالش بروم و مواظبش باشم.از طرفی، از وقتی به خانهی خودمان آمده بودیم، از مادرم دور شده بودم. بهانهی پدرم را میگرفتم. شانس آورده بودم خانهی حوری، خواهرم، نزدیک بود.دو سه خانه بیشتر با ما فاصله نداشت. خیلی به من سر میزد. مخصوصاً اواخر حاملگیام هر روز قبل از اینکه کارهای روزانهاش را شروع کند، اول میآمد سری به من میزد. حال و احوالی میپرسید. وقتی خیالش از طرف من آسوده میشد، میرفت سر کار و زندگی خودش. بعضی وقتها هم خودم خدیجه را برمیداشتم میرفتم خانهی حاجآقایم. سه چهار روزی میماندم. اما هر جا که بودم، پنجشنبه صبح برمیگشتم. دستی به سر و روی خانه میکشیدم.صمد عاشق آبگوشت بود. با اینکه هیچکس شب آبگوشت نمیخورد، اما برای صمد آبگوشت بار میگذاشتم.
گاهی نیمهشب به خانه میرسید. با این حال در میزد. میگفتم: «تو که کلید داری. چرا در میزنی؟!»
میگفت:«این همه راه میآیم، تا تو در را به رویم باز کنی.»
میگفتم: «حال و روزم را نمیبینی؟!»
آنوقت تازه یادش میافتاد پا به ماهم و باید بیشتر حواسش به من باشد، اما تا هفتهی دیگر دوباره همه چیز یادش میرفت. هفتههای آخر بارداریام بود. روزهای شنبه که میخواست برود، میپرسید: «قدم جان! خبری نیست؟!»
میگفتم: «فعلاً نه.»
خیالش راحت میشد. میرفت تا هفتهی بعد.
اما آن هفته، جمعه عصر،لباس پوشید و آمادهی رفتن شد. بهمنماه بود و برف سنگینی باریده بود. گفت: «شنبه صبح زود میخواهیم برویم مأموریت. بهتر است طوری بروم که جا نمانم. میترسم امشب دوباره برف ببارد و جادهها بسته شود.»موقع رفتن پرسید:«قدم جان! خبری نیست؟!» کمی کمرم درد میکرد و تیر میکشید. با خودم فکر کردم شاید یک درد جزئی باشد.به حساب خودم دو هفتهی دیگر وقت زایمانم بود.گفتم:«نه. برو به سلامت. حالا زود است.»
اما صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم بدجوری کمرم درد میکند. کمی بعد شکمدرد هم سراغم آمد.به روی خودم نیاوردم.مشغول انجام دادن کارهای روزانه شدم؛ اما خوب که نشدم هیچ، دردم بیشتر شد. خدیجه هنوز خواب بود. با همان درد و توی همان برف و سرما رفتم سراغ خواهرم.از سرما میلرزیدم.
حوری یکی از بچههایش را فرستاد دنبال قابله و آن یکی را فرستاد دنبال زنبرادرم، خدیجه.بعد زیربغلم را گرفت و با هم برگشتیم خانهی خودمان. آن سال از بس هوا سرد بود، کرسی گذاشته بودیم. حوری مرا خواباند زیر کرسی و خودش مشغول آماده کردن تشت و آب گرم شد.دلم میخواست کسی صمد را خبر کند.به همین زودی دلم برایش تنگ شده بود. دوست داشتم در آن لحظات پیشم بود و به دادم میرسید.تا صدای در میآمد، میگفتم:«حتماً صمد است. صمد آمده.»
درد به سراغم آمده بود. چقدر دلم میخواست صمد را صدا بزنم، اما خجالت میکشیدم. تا وقتی که بچه به دنیا آمد، یک لحظه قیافهی صمد از جلوی چشمهایم محو نشد. صدای گریهی بچه را که شنیدم، گریهام گرفت.صمد! چی میشد کمی دیرتر میرفتی؟چی میشد کنارم باشی؟!
پنجشنبه بود و دل توی دلم نبود. طبق عادت همیشگی منتظرش بودم. عصر بود. کسی در زد. میدانستم صمد است. خدیجه،زنداداشم، توی حیاط بود. در را برایش باز کرد. صمد تا خدیجه را دید، شستش خبردار شده بود. پرسیده بود:« چه خبر! قدم راحت شد؟»خدیجه گفته بود بچه به دنیا آمده، اما از دختر یا پسر بودنش چیزی نگفته بود. حوری توی اتاق بود. از پشت پنجره صمد را دید. رو کرد به من و با خنده گفت:«قدم! چشمت روشن، شوهرت آمد.»و قبل از اینکه صمد به اتاق بیاید، رفت بیرون.
بالای کرسی خوابیده بودم.صمد تا وارد شد، خندید و گفت:«بهبه، سلام قدم خانم. قدم نو رسیده مبارک. کو این دختر قشنگ من!»
از دستش ناراحت بودم. خودش هم میدانست. با این حال پرسیدم:«کی به تو گفت؟! خدیجه؟!»
نشست کنارم. بچه را خوابانده بودم پیش خودم. خم شد و پیشانی بچه را بوسید و گفت:«خودم فهمیدم! چه دختر نازی. قدم به جان خودم از خوشگلی به تو برده. ببین چه چشم و ابروی مشکیای دارد. نکند به خاطر این که توی ماه محرم به دنیا آمده اینطور چشم و ابرو مشکی شده.»
بعد برگشت و به من نگاه کرد و گفت:« میخواستم به زنداداشت مژدگانی خوبی بدهم. حیف که نگفت بچه دختر است. فکر کرد من ناراحت میشوم.»
بلند شد و رفت بالای سر خدیجه که پایین کرسی خوابیده بود.گفت: «خدیجهی من حالش چطور است؟!»
گفتم: «کمی سرما خورده. دارویش را دادم. تازه خوابیده.»صمد نشست بالای سر خدیجه و یک ربعِ تمام، موهای خدیجه را نوازش کرد و آرامآرام برایش لالایی خواند.
🔰ادامه دارد...🔰
🔹 @Ghadami_Bara_Zoohor