06.Anaam.146.mp3
3.27M
🔸سوره انعام-آيه146:
وَعَلَى الَّذِينَ هَادُواْ حَرَّمْنَا كُلَّ ذِى ظُفُرٍ وَمِنَ الْبَقَرِ وَالْغَنَمِ حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ شُحُومَهُمَا إِلَّا مَا حَمَلَتْ ظُهُورُهُمَا أَوْ الْحَوَايَا أَوْ مَا اخْتَلَطَ بِعَظْمٍ ذَ لِكَ جَزَيْنَهُمْ بِبَغْيِهِمْ وَإِنَّا لَصَدِقُونَ
🔹ترجمه فارسي:
و بر یهودیان، هر (حیوان) ناخن دار را حرام كردیم و از گاو و گوسفند، پیه هر دو را بر آنان حرام ساختیم مگر آن مقدار كه بر پشت گاو و گوسفند یا همراه روده ومخلوط به استخوان است. این (تحریم)، كیفر ماست به خاطر ظلمى كه مرتكب شدند و قطعاً ما راستگوییم.
🔸نكات آيه:
در آیهى قبل، محرّمات در اسلام و در این آیه، محرمات یهود بیان شده، تا معلوم گردد كه عقائد خرافى مشركین، با هیچ یك از ادیان آسمانى سازگار نیست.
«ظُفُر» به معناى ناخن است، امّا به سُمّ برخى حیوانات كه شكاف ندارد (مثل سمّ اسب یا نوك پاى شتر) نیز اطلاق شده است، از این رو شتر و حیواناتى كه سُمچاك نیستند، چه چهار پایان چه پرندگان، بر یهود حرام است.
🔹تفسير آيه:
1- گاهى محدود ساختن غذاى متخلّفان و یاغیان، بلامانع است. «حرّمنا... ببغیهم»
2- كیفر الهى منحصر در آخرت نیست، در دنیا هم هست. «جزیناهم ببغیهم»
#زندگی_با_قرآن
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
80.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ضمن سلام و احترام و تبریک عید عاشقان ارباب ❤️
به مناسبت میلاد اباعبدالله برای شرکت در طرح توسعه ی حرم امام حسین علیه السلام در کربلای معلی
با شرکت در پویش #همه_خانواده_ام_فدای_امام_حسین_علیه_السلام
عشق و ارادتم را به مولا و اربابم امام حسین علیه السلام می رسانم و اسم خودم و خانواده ام را بر پشت کاشی های حرم حک میکنم
برای مشارکت در این باقیات و صالحات
فقط کافی است دویست هزارتومان برای هر اسم به شماره کارت زیر
6037 7070 0002 1828
ستاد بازسازی عتبات استان تهران
واریز و فیش واریزی را همراه با اسم خودتان و عزیزانتان برای شماره ی
۰۹۱۲۸۹۱۸۸۳۱
ارسال فرمایید
تا برای شما در ستاد عتبات ثبت و نام شما در پشت کاشی،ها نوشته شود
اجرتون با اباعبدالله الحسین علیه السلام
ستاد بازسازی عتبات استان تهران (واحد خواهران)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
🔻 شب آخری که مهدی با مادرم و همسرش، میخواست بره تهران و چند روز بعدش پرواز داشت به سمت سوریه دلم بدجور گرفته بود؛
🔻 دیدم دوش گرفته و یک حوله انداخته روی دوشش؛ خیلی زیبا شده بود، مثل ماه شب چهارده میدرخشید
🔻 جلو آینه ایستاده بود و به سینهاش میزد و میگفت:
منم باید بــــرم آره برم سرم بــــره
🔻 گفتم : مهدی خواهشاً بس کن ! دمِ رفتنی چه شعریه که میخونی؟
🔻مقابلم ایستاد و به سینهاش زد و گفت: خواهرم این سینه باید جلو حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها سپــر بشه، فردای قیامت باید بتونم، جواب امام حسین رو بدهم!!
🔻 وقتی این حرف رو گفت، تمام بدنم لرزید و فهمیدم مهــــدی دیگه زمینی نیست
✍ راوى: خواهر شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_موحد_نیا
🌷پنج صلوات هدیه به ارواحطیبهشهدا
اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهم
امروزمون رو مزین میکنیم به نام و یادِ شهیدِعزیز #مهدی_موحد_نیا🌷🕊
.
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بوى گلهاى بهشتى زفضامى آيد
🎊🎉💕🎊🎉💕🎊🎉💕
عطرفردوس هم آغوش صبامى آيد
🎊🎉💕🎊🎉💕🎊🎉💕
نوگل مصطفوى،زينٺ باغ علوى
🎊🎉💕🎊🎉💕🎊🎉💕
مظہرپنج تن آل عبامى آيد
🎊🎉💕🎊🎉💕🎊🎉💕
ولادت ارباب دو عالم
🎊🎉💕🎊🎉💕🎊🎉💕
امام حسین «ع»مبارک
🎊🎉💕🎊🎉💕🎊🎉💕
میلاد با سعادت ارباب و سرورمان حضرت اباعبدالله الحسین بر همه ی عاشقان و شیفتگان و خدمتگزاران درگاهشان مبارکباد 🌹🙏
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
. 🔗♥️ .
پاسدارۍ، عہدۍ مقدس است که
فقط مردان بزرگ از پس آن برمۍآیند..
پاسدار کسۍ است که بی وقفه کار
مۍکند، خستگی ناپذیر مۍجنگد و
خسته نمۍشود !
.
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
#شهیدجھادمغنیھ .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨کریم باوفا، آقا ابوالفضل
✨خداوند سخا، آقا ابوالفضل
✨دلی دارم که نذر مرقد توست
✨ببر تا کربلا، آقا ابوالفضل
✨میلادباسعادت سقای دشت کربلا،باب الحوائج، قمر ماه بنی هاشم،حضرت ابو الفضل العباس(علیه السّلام)
✨ مبارک باد
.
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
-تا شب زنده نمی مانیم
-تا اینجاش هم قاچاقی زنده مانده ایم
نگاه ههایی که معصومانه از یکدیگر طلب بخشش و وداع میکرد حکایتی تلخ از سرنوشت نامعلوممان داشت. گاهی هر چهار نفرمان به سوراخ های دریچه خیره میماندیم به این امید که بتوانیم برای جنگیدن با غول سرما غولی که بی صدا به صندوقچه ی ما آمده بود راهی پیدا کنیم برای اینکه گرمتر شویم هر چهار نفر زیر پتوهایمان شریکی چمباتمه زدیم و زانوهایمان را به هم نزدیک و سفت نگه داشتیم پرسیدم:« ما داریم پیش خدا میرویم یا خدا پیش ما آمده است؟»
-خدا سرجایش است ما داریم به او نزدیک می شویم.
بانوان_بهشتی
━━━━⊱♦️⊰━━━━
🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍
🌺جهت عضویت کلیک کنید👇
قرارگاه منتظران
@gharargahemontazeran
#من_زنده_ام
#قسمت_صد_و_سی_و_هفتم
مات و مبهوت به هم نگاه میکردیم نمیخواستیم باور کنیم که چه چیزی شنیده ایم آقای محمدجواد تندگویان وزیر نفت ایران هم در آن جاده ی لعنتی اسیر شده است. از خودم پرسیدم چرا اینقدر بلند از او سؤال کردند و چرا به او نگفتند آرام صحبت کن و یا از لای دریچه از او نمی پرسیدند و یا برای صبر و سلامتی اش دعا كرديم. «أَمَّن يُجِيبُ المُصْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكشِفُ السُّوءَ» میخواندیم. تلاش میکردیم ما هم یک جمله ی فارسی از دریچه به بیرون پرتاب کنیم شاید او هم پیام ما را بگیرد. به همین جهت صبح روز بعد بعد از نماز صبح با صدای بلند ده بار امن یجیب خواندیم و بعد شعار وحدت سر دادیم نگهبان دریچه را باز کرد و فریاد زد سکتن اگرایت الدعاء ممنوع ساکت، دعا خواندن ممنوع .
اما بی اعتنا به فریادهای نگهبان که دریچه را باز نگه داشته بود و تشر میزد به خواندن دعا به خصوص دعای وحدت ادامه دادیم میدانستیم با این کارمان حتماً او متوجه ایرانی بودن ما میشود بعد از آن روز بعد از نمازهای یومیه دعا خواندن برنامه ی همیشگی مان شد. ساعتها به امید شنیدن یک کلمه ی دیگر زیر در چمباتمه میزدیم چند روزی گذشت تا اینکه یک روز وقت آوردن آش شوربا با بسته شدن دریچه های ردیف ما و باز شدن دریچه ی روبه رو صدای بلند دیگری شنیدیم که گفت صبح نزدیک است.
این پیام از کجا برای کی و از چه کسی بود؟ نمی دانستیم قطعاً از جبهه ی دشمن نبود و از جبهه ی دوست بود و این یعنی اینکه ما تنها نبودیم این پیام مثل نوری بود که در ظلمت آن سیاهچال به قلبمان تابید.
اسرا را دو دسته کرده بودند به عده ای میگفتند: «عبدت النار، المجوسيين آتش پرستان مجوس» و به عده ای دیگر میگفتند: دجالین
مثل اینکه بعد از بازجوییهای مفصل ما را جزء دسته ی اول گذاشته بودند بازجویی از ما متوقف شده بود اما بگیر و ببندها از همسایه های ما روز به روز بیشتر میشد از نوع صحبتهایشان تنها چیزی که دستگیرمان شده بود اینکه این همسایه ها زمان طولانی ای را در آنجا بوده اند که باعث شده بود همه ی نگهبانها را بشناسند.
سر و صدایی که از راهرو به گوش میرسید روز و شب نداشت و همیشه در رفت و آمد بودند. اگر چه وضعیت روحی و رفتارهایشان شاد و سرحال بود اما شرایط سلولها را هر روز سخت تر از روزهای پیش میکردند. هرچه آستانه ی تحملمان را برای پذیرش شرایط کثیف و متعفن و تنگ و تاریک سلول بیشتر میکردیم آنها هم دایره مشقت را تنگ تر میکردند.
فاطمه میگفت معمولاً تغییر فصل و سرما به جنگ ها خاتمه میدهد.
سرما زودتر از موعد از آن دریچه ی لعنتی که نبض حیات ما در آن میتپید به استقبالمان آمد. اصلاً نمی شد به این سرما بی اعتنا بود و آن را حس نکرد.
سرما لحظه به لحظه بیشتر میشد آنچنانکه به فصل پاییز بودن تردید کردیم در عین حال نمیخواستیم سرما را به یکدیگر تلقین و تحمیل کنیم فاطمه پرسید:«بچه ها شما هم سردتونه؟»
-نه مگه بچه های آبادان سردشون میشه؟
-ما خورشید تو جیبامونه
-اصلاً گرمای اینجا به خاطر سه تا آبادانی خونگرمه!!!
-نمیشه با این خونگر میتون سلول به این کوچکی
روگرم کنید؟
اما هوا لحظه به لحظه سرد و سردتر میشد. نمیشد با این سرما شوخی کرد فکهایمان میلرزید و دندانهایمان به شدت به هم میخورد. هرچه هوای گرم نفس هایمان را در مشتهایمان جمع میکردیم تا قندیل های دماغمان آب شود فایده ای نداشت نفسهایمان یخ زده بود.
دستها و پاهایمان کبود شدند احساس میکردیم خون در بدنمان منجمد شده در خود مچاله شده بودیم هر یک از ما سهم پتویمان را دور خودمان پیچیدیم و در خودمان فرو رفته بودیم حتی سرمان را نمیتوانستیم بیرون نگه داریم اما این پتوها تحمل شدت بادهای سرد گزنده را نداشت همه ی گرمایی که سالها از خورشید سوزان و گرمای ۵۰-۶۰ درجه ی آبادان در تنمان جمع کرده بودیم خیلی زود به پایان رسید. هر چهار نفر در گوشه ای از سلول مچاله شده بودیم.
حتی نمیتوانستیم یک کلمه حرف بزنیم از مرگ نمیترسیدم اما آرام و بیصدا در سردخانه ای غریب مردن برایم وحشت آور بود حالا دیگه مثل اسکیموها در یک صندوقچه ی یخی بدون هیچ گونه وصیتی فقط گاه گاهی به هم نگاه میکردیم کاری از دست هیچ کداممان ساخته نبود ظهر شد وقت دادن کاسه ی غذا رسید. دریچه که باز شد انبوهی از بخار گرم بر کوران سرمای داخل صندوقچه ریخته شد. اگرچه جهت وزش بادهای سرد دریچه به گوشه ی سلول بود اما همه جای سلول یخبندان شده بود حاضر بودیم خشک شویم و جنازه های ما را از آنجا بیرون ببرند اما از بعثی ها چیزی تقاضا نکنیم پاهایمان توان حرکت نداشت. نشسته یا روی چهار دست و پا تکان میخوردیم تا شاید این تکانها در بدنمان تولید گرما کند حلیمه گفت:«به ظهرهای گرم مرداد ماه آبادان فکر کنید.»