44.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سوره انعام
فضایل و برکات سوره ها
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
📚 #معرفی_کتاب_خوب
📕 #عروس_قریش
🍃📚🍃
✍️نویسنده:مریم بصیری
📝ناشر: اسم
📚 کتاب عروس قریش نوشته مریم بصیری یک رمان تاریخی است با محوریت زندگی حضرت آمنه مادر پیامبر اسلام. این کتاب روایتی است از زندگی این بانوی بزرگوار و ازدواجش با پدر پیامبر. نام کتاب عروس قریش هم اشاره به ایشان دارد.
عروس قریش در چهارده پردهی عاشقانه به بازگویی روایتهایی تاریخی دربارهی حضرت آمنه، مادر پیامبر (ص)، میپردازد. این روایتها هرچند به گفتهی نویسنده، از منابع تاریخی استخراج شدهاند اما خالی از تخیل هم نیستند. اگر هم به دنبال یک رمان مذهبی جذاب و هم یک رمان تاریخی میگردید، عروس قریش را انتخاب کنید.
🍃📚🍃
📚 برشی از کتاب؛
زنانی که هریک دایهٔ یکی از کودکان سران مکه بودند هر روز از کنار خیمهٔ حلیمه میگذشتند و با حسرت به شیرینی کودکی که حلیمه آورده بود، نگاه میکردند. همان کودکی که هیچیک از آنها حاضر نشده بود او را با خود به بادیهٔ بوبات بیاورد. حال همان کودک حلیمهای را که از تمام زنان بادیه بینواتر بود، به زنی توانگر بدل کرده بود که دیگر زنان با بهانه و بی بهانه به نزدش میرفتند تا هم محمد را ببینند و هم به شکوه سیاهچادر او بنگرند.
🍃🍃🍃🍃
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
﷽
[هذا فِراقُ بَيْنِي وَبَيْنِكَ] (كهف: ۷۸)
{رخشنده سادات}
تعجب کردم ما کسی را نداشتیم که سراغمان بیاید کاروان تبریزی ها هم که روانه شده بودند. با کنجکاوی پرسیدم چه کسی هست این مهمان؟
سید علی با خنده ای گفت: «خودت خواهی دید. با تعجب به سرعت بچه ها را برداشتم و داخل اتاق بردم و لای در چوبی اتاق را بازگذاشتم تا بتوانم مهمان سید علی را ببینم. سید علی به بیرونی خانه رفت و پس از لحظاتی صدای پیرمردی آمد که گفت:یا الله، اهالی خانه .
سید علی هم گفت بفرمایید بچه ها داخل اتاق اند. دوباره صدای مرد نزدیک تر شد و یا الله گویان داخل خانه آمد. از لای در دیدمش پیرمردی بود با ریشهای بلند و موهایی تا پشت گردن و تماماً سفید، لباسش هم رنگ موهایش بود و شالی مشکی دور کمرش بسته بود. سید علی به سمت نشیمنگاه خانه هدایتش کرد که گلیمی رنگ و رو رفته روی آن بود بفرمایید خیلی خوش آمدید. پیرمرد که چهره ای پرنور داشت به پشتی کوچکی که روی زمین بود تکیه زد وگفت:خیلی ممنون آقا سید علی مزاحمتان شدم،سید علی که عرق چین روی سرش بود عمامه اش را روی سرش گذاشت و گفت: مراحم اید، چه کسی بهتر از شما می توانست الآن مهمان من باشد؟ خانه ما را از کجا پیدا کردید؟
درویش لبخند ملیحی زد و گفت: «پیدا کردن نداشت، معلوم بود کجا هستید.» سید علی دوزانو نشست و سرش را پایین انداخت و لبخندی زد و هیچ نگفت. درویش نگاهی به سید علی کرد و گفت: «خدا گر ز حکمت ببندد دری، زرحمت گشاید در دیگری.» سید علی چشمانش را بالا آورد و به درویش با تعجب نگاه کرد. درویش ادامه داد: خدا ملا حسینقلی همدانی را رحمت کند مرد بزرگی بود. نفوس بسیاری به دست پربرکتش تربیت شدند؛ اما مهم راه اوست که ادامه دارد. او تازه از تدبیر بدن خلاص
شده و روحش همراه سالکان خواهد بود.
سید علی دیگر گویا فهمیده بود که باید با عجایب این درویش کنار بیاید گفت:
دلم میخواست او را ببینم،
درویش با نگاهی پرمهر گفت: «خب خواهی دید.
سید علی مکثی کرد و مؤدبانه گفت: «چطور خواهم دید؟ مگر دیشب از دنیا نرفته است؟ درویش پایش را در سینه اش جمع کرد و گفت: وَ لا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ...
الله أمواتاً بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ
سید علی عبایش را روی پاهایش کشید و با حسرت گفت: «من که ابزارش را ندارم
تا بتوانم ببینم، قوت روح میخواهد.
پیدا میکنی صبوری کن!
درویش از زیر شال دور کمرش کاغذی کهنه و تاشده را درآورد و به سید علی داد و گفت: این نامه را ملا حسینقلی چند سال پیش به یکی از شاگردان مبتدی اش نوشته و چون در آن فواید بسیاری بوده، از روی آن نسخه برداری کردم و آن را برای چنین روزی نگه داشته ام... سید علی با چشمانی پراشتیاق نامه را گرفت و در قبایش گذاشت و گفت: «چطور
می توانم از شما تشکر کنم؟ درویش استکان چایی را برداشت و گفت: تشکر لازم نیست، من کاری که باید بکنم را انجام میدهم.
چایی را بدون شکر سر کشید و گفت: «من باید بروم.»
سید علی دوباره دچار تشویش شد و گفت تشریف داشته باشید بمانید تا نماز و
شام در خدمتتان باشیم درویش دستی برشانه او گذاشت و دوباره گفت:سید علی تو را خواهم دید عجله نکن!
سید علی که انگار میخواست به خودش جرئت بدهد با ظرافت تمام گفت: کجا میتوانم خدمت شما برسم.
درویش از جایش بلند شد و گفت: بین الطلوعینهای وادی السلام پر از روح و
ریحان است. صبح ها آنجا هستم.» سید علی که انگار طراوت در صورتش دویده باشد با خوشحالی گفت: «حتماًخدمتتان میرسم برای شام تشریف داشته باشید درویش دستی به صورت سید
علی کشید و گفت برای چند نفر دیگر تا شب پیغام دارم...
ادامه دارد...
🔖قسمت پنجم
👈قسمت ششم
📚📚 برای رفتن به قسمت اول کتاب #کهکشان_نیستی روی لینک👈
قسمت اول بزنید.
🍀🍀🍀🍀
#رمضان
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
51.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#سحـرششم🌙
شـَه و شَهـزاده و #شش_ماهه و #شـش_گوشـه و آب
روزه یِ #روز_ششم روضه ی اصغر
شده است
#روضه ی این سَحَرم بس! همین یک جمله :
تا که گفت #آب
سر نیزه به خوردش دادند😭
#مناجات_خوانی
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_س
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
#یا_باب_الحوایج
☘️وَالْحَمْدُ لِلّٰهِ الَّذِى أُنادِيهِ كُلَّما شِئْتُ لِحاجَتِى وَأَخْلُو بِهِ حَيْثُ شِئْتُ لِسِرِّى
☘️ و سپاس خداى را که هرگاه خواهم براى رفع حاجتم صدایش کنم، و هرجا که خواهم براى رازونیاز با او بی پرده خلوت کنم و او حاجتم را برآورد.
🌱انسان رازهایی دارد که جز با نگاه و توجه و خلوتش نمی تواندبیان کند و هیچ رابطه ای نمی تواند در این میان میانداری کند.
و اوست که در هر کجا، در این خلوت آماده است، آن هم بدون شفیع، نیازها را تامین می کند و اوست که کمبودها را می رساند.
#دعای_ابوحمزه_ثمالی
#بشنو_از_نی
#عین_صاد
#ماه_رمضان
@gharagahemontazeran
2782060.mp3
4.06M
🍀 تلاوت تحدیر (#تندخوانی)
🍃 #جزء_۶ #قرآن_کریم
💐 هدیه به حضرت صاحب الزمان(عج)
⏲ در ۳۰ دقیقه یک جزء تلاوت کنید.
🍀🍀🍀🍀
🌷اللهم عجل لولیک الفرج🌷
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran
14.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پیام های آسمانی
جزء ششم قرآن کریم
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا_(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
@gharargahemontazeran