eitaa logo
قرارگاه منتظران
454 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.9هزار ویدیو
70 فایل
موکب قرارگاه منتظران (جمعی از خادمان صحن حضرت زهرا سلام الله علیها) که هرساله اربعین در نجف اشرف خدمت می‌کنند.😍 شمارا باحال وهوای آن بهشت برین وفعالیت هاو خدماتشان در ایران آشنا می‌کنند. ارتباط با ما جهت شنیدن نظرات شما 😇 @fadaye_hosein
مشاهده در ایتا
دانلود
قرارگاه منتظران
رمان به وقت هر شب 😇 خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان
رمان به وقت هرشب 💖 خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت سیزدهم :یکی با من حرف بزنه 🌿یه روز و دو شب بود که با احدی سخن نگفته بودم و در تنهایی مطلق قرار داشتم. آرزوم این بود یه ایرانی رو ببینم و چند لحظه باهاش همکلام بشم. تنهایی خیلی کشنده س. تا آدم تنها نشه درد و مصیبت تنهایی رو نمی فهمه. تا چشم کار میکرد، خاکریز بود و مواضع متروکه و مخروبه ، تانکا و ماشینای سوخته ، موانع ، سیم خاردار و اجساد پوسیده و بجا مونده.جهانی پر از سر و صدا ، در عین حال برای من خاموش. جز خدا کسی نبود که باهاش حرف بزنم و از درد و مشکلاتم براش بگم. نه من زبون غرش جنگ افزارا و صدای مهیب انفجارا رو می فهمیدم و نه اونا زبون منو. خواستشون فقط ریختن خون بود و بی جان کردن موجودات دیگه. سازندگانشون فقط این زبون رو به اونا یاد داده بودن که من خیلی خوشم نمی اومد با این زبون با من حرف بزنن. 🌿اونا با بی رحمی تموم در دو سوی خطوط نبرد ، جان انسانها رو می گرفتن و در وسط معرکه تنها جانی که هر آن در معرض خطر مرگ بود من بودم. گاهی از خدا می خواستم خلاصَم کنه و با یکی از این انفجارا پودر بشم و به آرزوی دیرینه ام که بود برسم ، اما همینکه با موج انفجاری سنگین از جای کنده می شدم ، ته دلم خالی میشد ، خودمو به زمین می چسبوندمو دست به دامن خدا و معصومین میشدم که نجاتم بِدن. بالاخره انسانه و حب ذات و جانِ شیرین. 🌿من بودم و خاطراتم از خونواده و همسر و طفل پنج ماه و نیمه ای که تازه شیرین کاریاش شروع شده بود و کانون خونواده سه نفره مو گرم کرده بود و به اسلام و امام اونو مادرشو بخدا سپره بودم . همه اون گریه ها و خنده ها در خواب و بیداری برام مجسم میشد و گاهی انقد با خاطراتم غرق میشدم که دستامو برای بغل کردنش دراز می کردم و لحظه ای بعد خالی بر می گشتن. تصور لبخندهاش منو بشدت آزار می داد و آرزو می کردم یه بار دیگه حیسنمو بغل می کردم و می بوسیدم. گاهی آنقدر در تصور و تخیلاتم غوطه ور میشدم که بیمارستان  و بستری شدن  و بچه ای که اونو روی سینه م گذاشتن و درحالِ نوازش کردنش هستم برام مجسم میشد. و چند لحظه بعد ، انفجاری مهیب و زوزه خمپاره ای که ترکشاش از کنارم رد میشدن  رشته تخیلاتم رو پاره می کرد و دوباره به و سرنوشت مبهم و نامعلومی مُبتلاش بودم بر می گشتم. 🌿هر وقت خواب میرفتم، میدیدم دارم با یکی حرف میزنم. تازه اینجا بود که به اهمیت همنشینی و زندگی اجتماعی پی می بردم. خدایا همین همکلام شدن چه نعمتی بوده و من از اون غافل بودم و هیچ وقت شکرشو بجا نیاوردم و تنهایی چه بد دردیه که در جمع احساس نمیشه و روزگار خودشو میخاد تا به انسان بفهمونه که خدا خیلی به ما داده داده که از اونا غافلیم!...                      🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
قرارگاه منتظران
رمان به وقت هرشب 💖 خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠#خاکریز_اسارت ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سل
خاکی به قیمت جان به دست آمد ‼️ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهاردهم:تجسم عالم برزخ 🔻تو لحظات کوتاهِ خواب و بی هوشیای گاه و بیگاه، تمامی صحنه های زندگی از زمانی که کودک بودم تا امروز که بیست سال از عمرم گذشته بود تا وقایع ریز و درشتِ عملیاتای گذشته و خاطرات تلخ و شیرین، همه و همه مانند یه سریال طولانی و مستند جلوی چشمام مجسم میشد. رفتارای خوب و بدم. تلخیها و خوشیهای زندگیم. پدر و مادر ، همسر و یگانه طفلم تا دوستان باصفای حوزه علمیه و وقایع پرماجرای چند روز گذشته. اینجا بود که بیاد روایتی میفتادم که در لحضات آخر عمر و سکرات مرگ همه ی وقایع گذشته ی زندگی برای انسان مجسم میشه. 🔻دیگه داشت باورم میشد که لحظه رفتن فرا رسیده و باید خودمو برای آماده کنم. اما در عین حال برای زنده موندن تلاش می کردمو حاضر نبودم دست از بردارم و تسلیم بشم. ✅التیام زخم ها با... 🔻سینه خیزای متوالی روی نیزارا و سیم خاردارا ، دستامو تا آرنج شیار شیار و زخمی کرده بود و بشدت می سوخت. نمک شوره زار که وارد زخما شده بود ، سوزش رو چند برابر کرده بود. آبی هم در اختیار نداشتم کمی بریزم رو دستام و سوزشش کمتر بشه. از مرهم و پماد هم خبری نبود. با خودم گفتم شاید تو این اتاقا از این چیزا پیدا بشه نگاهی تو اتاقا کردم . چند کسیه پلاستیکی به میخ آویزون بود با خوشحالی رفتم سراغشون. یکی از نایلکسا رو پایین کشیدم و باز کردم دیدم همونیه که میخواستم. اینجا چه خبره؟ همه چی هست. داخل یکی از کیسه ها وسایل اصلاح صورت و بهداشتی بود. 🔻یه قوطی ازین تیوپیا داخلش بود. شک نکردم که کِرِم هستش بی معطلی درشو باز کردمو و مقدار زیادیشو مالیدم به دستام. چشمتون روز بد نبینه انگار یه شیشه اسید ریختن رو دستم. چی بود این. چرا اینجوری شد؟ نه تنها دستام نرم و اروم نشد که درد و سوزشش صدبرابر شد. جلز ولز می کرد و می سوخت و من از کرده خودم نادم که چرا اولش خوب نگاه نکردم ببینم چیه! حالا خر بیارو باقلی بار کن. آبی هم که نبود بشورمش. کِرِم نبود ، خمیر ریش بود.! راستش تا اون زمان خمیر ریش ندیده بودم و بعدشم اینقد دستام میسوخت که اصلا نگاه نکردم روشو بخونم و با خیال اینکه کِرمه زدم به دستام و عجب کِرِمی!گذشته از ماجرای خمیر ریش ، بقیه کارا خوب پیش می رفت. کم کم به فکر تهیه آب و غذا افتادم  و با سرک کشیدن به اتاقای مختلف و نگا کردن لابلای خرابه ها پی قمقمه و دبه آب میگشتم. ولی چیزی پیدا نکردم... 🌹قرارگاه منتظران @Gharargahemontazeran
خاکی که به قیمت جان به دست آمد‼️ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و پنجم:زندان تک نفره بصره ♻️بالاخره بعد از چند جابجایی و تحمل سختیای مختلف به بصره رسیدیم. آیفا در مقر سپاه هفتم عراق توقف کرد. همون سپاهی که جلادی خوناشام بنام سپهبد ماهر عبدالرشید اونو فرماندهی می کرد. هوا تاریک شده بود. همان دو سرباز، دست و پاهامو گرفتن و مثل یه کیسه گچ انداختن پایین و از بخت بَد با پای زخمی ام خوردم زمین. هر بار مرگ رو با چشمام میدیدم و از خدا تقاضا میکردم خلاصم کنه. دیگه زندگی رو دوست نداشتم و مرگ برام شیرین تر شده بود. از خدا متضرعانه می خواستم زودتر به برسم. بعد از دقایقی اومدن، دست و چشمامو باز کردن و مثل قاتلی که ببرنش پای چوبه اعدام، کتفامو گرفتن و با هُل، کتک و تحقیر به اتاقی با دری قلعه مانند بردن و پرتم کردن داخل و بعنوان حسن ختام و خداحافظی دو سه لگد به پشت و پهلوام کوبیدن و در رو بستن و رفتن. ♻️وقتی مطمئن شدم در بسته شده و فعلا کسی نیست. نگاهی به در و دیوار اتاق کردم. فهمیدم این اتاق بازداشتگاه موقت اسرای ایرانیه و آثارِ خونی که روی دیوارا مونده بود ، خون هموطنای منه.گوشه اتاق یک توالت وجود داشت. خدا خدا می کردم آب داشته باشه. خودمو کشوندم سمت توالت. یه شیر آب داخلش بود. شیرو وا کردم  خوشبختانه آب داشت. دست و صورتمو شستم و با کف دست سیر آب خوردم. تو اون شرایط یه شیر آب از برام با ارزشتر بود. به محضِ خوردن آب از زخمام خونابه جاری شد ، می دونستم آب برام ضرر داره اما اصلا برام مهم نبود. تو سه شبانه روز گذشته غیر از اون قمقمه آب تو خط مقدم آبی نخورده بودم. نمازمو نشسته خوندم و مضطرب و منتظر ، چشم به در دوخته بودم که در ادامه چه خواهد شد! ♻️شب نهم بهمن سال ۶۵ وارد زندان تک نفره ی بصره شدم و تا شب دوازدهم بهمن تنها بودم و در حالیکه ایران غرق شادی جشنای دهه فجر و سالروز ورود امام خمینی(ره) به وطن بود ، من با تنهایی خودم می سوختم و می ساختم. کف اتاق مانند یخچال سرد بود. از شدت سرما کلافه شده بودم و به گوشه ای از اتاق پناه بردم و خودمو مچاله کردم که کمتر از سرما اذیت بشم. نه خبری از لباسِ گرم بود و نه از زیر انداز و غذا و بیمارستان. بعد از ساعاتی که سر درگریبان در افکار و سرنوشتِ خودم غوطه ور بودم و از دردِ زخمام به خودم می پیچیدم ، با سر و صدای زیاد در بزرگ و قلعه مانندِ اتاق باز شد و کشان کشان منو از اتاق بردن بیرون و با کتک و پس گردنی انداختن داخل یه اتاق که کفِش موزائیک بود و همه جای در و دیوارش خونمالی بود و مشخص بود اتاق شکنجه اس و  اسرای قبلی رو تو این اتاق کتک کاری و شکنجه کرده بودن... 🌹قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی از حجله عروسی تا شهادت(۱) 🍂کمتر از هفت ماه از مراسم عروسی اش گذشته بود که اسیر شد. دخترش چهار ماه بعد اسارت پدر متولد شد و اسمش رو گذاشتن مهدیه. یلی نام آور از شهرستان جویبار مازندران از بسیجیهای گردان صاحب الزمان (عج) از لشکر ۲۵ کربلا که تنها ۱۹ بهار از عمرش سپری شده بود که روانه عملیات شد. 📌در آخرین مرحله عملیات کربلای ۵ در شلمچه به شدت مجروح شد. یه پاش سه تکه شده بود و سر و گردنش هم پر از ترکش ریز بود و کتفش هم گلوله خورده بود و خیلی از همرزماش شهید شده بودن. مهدی در حالیکه قدرت حرکت نداشت در دوازدهم اسفند سال ۶۵ به اسارت در اومد و شش روز بعد وارد اردوگاه تکریت ۱۱ شد. بهار بیستم رو با بدنی تکه پاره در اسارتگاه تکریت ۱۱ گذروند. حدود دوران پر محنت اسارت رو تحمل کرد و در اواخر مرداد ۶۶ زیر شکنجه بعثی ها به طرز فجیعی به رسید. 📍داستان غم انگیز اسارت و شهادت مهدی احسانیان(جویباری) از زبان همرزمش عابدین پور رمضان چنین روایت شده: در آسایشگاه پنج فقط با من و حاج عباس تقی پور دمخور بود. بعد از مدتی بعلت عدم مداوا و درمان، بدنش کِرم زد و روی سینه و کتفش کرم های سفید رنگی ریز بودن و درد و رنج او رو مضاعف می کرد. مهدی با چوب کبریت کرم ها را از روی زخماش جدا می کرد و در حال جدا کردن آنها ذکر هم می گفت و گریه هم می کرد. گاهی هم خیلی آرام صدام رو لعنت می کرد. روزها به سختی همراه با درد و رنج و ناملایمتی برای مهدی و به کندی سپری می شد. تا اینکه روزی اتفاقی ناگوار رخ داد و مهدی قربانی یه خیانت شد. 🔸️یکی از افراد واداده در اسارت به نام«ر.ر» برای خوش خدمتی به بعثیها جاسوسی می کرد، یه روز به بعثی ها گزارشی کذب و غیر واقعی داد. گفته بود بچه‌های اردوگاه نوک قاشقها رو تیز کرده و قصد شورش و فرار دارن. بعثیها هم که دنبال بهانه بودن تا بتونن ما را مورد آزار و اذیت قرار بدن، صبح بعد از آمار داخلی، دستور دادن که همه بشینن سرجای خودشون و هرکس هم قاشقش رو در دست خودش داشته باشه. اومدن و تک تک قاشق ها رو نگاه کردن و چهار قاشق پیدا کردن که نوکش کمی تیز بود. نه این که تیزش کرده باشن، بلکه ساختش اینطور بود. چرا که قاشق رویی سبک، مثل استیل نبود و همه اش کج و کوله بودن. ازین چهار قاشق یکی مال مهدی بود... @gharargahemontazeran
✫⇠(۱۹۲) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و نود و دوم:بعثی ها و حقوق بسیجی ♦️تبلیغاتی که در رابطه با بسیج و بسیجی تو گوش ارتش عراق کرده بودن دو چیز بود و اونها هم باورشون شده بود؛ یکی این که رژیم ایران تعدادی از مردم رو به زور به جبهه اعزام می کنه و اگه کسی نره اعدام می‌شه یا به زندان میفته و حق و حقوق خودش و خونواده اش از بین میره. دوم این که؛ پول زیادی به تعدادی از مردم فقیر روستاها و مناطق فقیر و بدون شغل میدن و اونها رو بدون آموزش روانه جبهه می‌کنن و به اصطلاح به عنوان گوشت دمِ توپ از اینها استفاده می‌کنن. 💢این اصطلاح گوشت دمِ توپ رو منافقین و نهضت آزادی و ستون پنجم خودمون تو ایران هم بکار می‌بردن. تصورشون این بود تعدادی به زور و اجبار، تعدادی هم بخاطر پول میان جبهه. همین اتهام ناجوانمردانه‌ای که این سال‌هاست که به مدافعین حرم هم زده می‌شه که اینها به خاطر حقوق و مزایا میرن سوریه و عراق! ♦️اما وقتی پایمردی بچه‌ها در دفاع از اعتقاداتشون و علاقۀ ویژه اونها رو به امام نگاه می‌کردن، می‌فهمیدن که حسابی گول تبلیغات حزب بعث و رادیو و تلویزیون صدام رو خوردن! وقتی می‌گفتیم هر کسی از هر اداره ای که اعزام می‌شه حقوق و فوق العاده جنگی نداره و همون حقوق اداره رو به خونواده‌ش میدن براشون خیلی جای تعجب داشت! وقتی می‌گفتیم کسی برای پول نمیاد و حتی افراد بی‌شغل یه کم هزینه ناچیز که در اون زمان دو هزار تومان بود رو دریافت می‌کنن و حتی تعداد زیادی، همینو هم نمی‌گیرن، واقعاً مغزشون هنگ می کرد و این حرفها خیلی براشون مفهوم نبود. 📌اما به تدریج باورشون شد و همین هم رمز تغییر و تحول درونی در بعضی از اونها بود. چیزی به نام در ابتدای اسارت برای عراقی ها معنا و مفهوم نداشت و باورشون نمی شد عده ای واقعا برای تکلیف شرعی به جبهه بیان و از مرگی با شرف به اسم شهادت واهمه نداشته باشن و حتی به استقبالش برن. اما به تدریج این واژه براشون معنا و مفهوم پیدا کرد و به چشم خودشون دیدند که عده ای از همین اسرا وقتی که پای اعتقادات و رهبرشون پیش بیاد، شجاعانه می ایستند و تا مرز شهادت پیش می رن و حتی تعدادی هم به علت پایمردی شربت شهادت رو در اوج و نوشیدند. 💥اسارت نه فقط برای آزادگان ایرانی بود، بلکه برای عراقی هایی که طینت پاکتری داشتند نیز تعلیم و تعلم و آموختن درس های بزرگ از اسرای ایرانی بود... @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظه اصابت گلوله به یک پاسدار به نام شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده و فریادهای " نحن شیعه علی بن ابی طالب" دقایقی قبل از شهادت .... آقا جان امام زمانم آیا می‌شود روزی این جسارت و شجاعت را به ما بدهی آقا جانم از عرضه من خارج است همه امیدم به توست تنهایم نگذار منجی بی پناهان😭 @gharargahemontazeran
برادران! عقب بایستیم، ترسو بار می‌آییم استثنا هم ندارد. آخرش که چی؟ هی خودمان را عقب حفظ کنیم. آخرش هم توی لحاف و تشک بمیریم، آن وقت همه بسیجی‌ها روز قیامت به ما می‌خندند. تا زمانی که ظلمی هست مبارزه هم هست، شکلش فرق می‌کند اما اصلش فرقی نمی‌کند. ۹ بهمن سالروز ؛ شهید 🥀 @gharargahemontazeran
🌹شما جانبازان، به هیچ‌وجه مشروطیِ دانشگاه شهادت نيستيد 🔻رهبر انقلاب: یک جمله به این برادر عزیزِ جانبازمان که میگوید «من مشروطىِ دانشگاه شهادتم» عرض کنم: به هیچ‌وجه شما مشروطی نیستید. 🔹شما ذخیره‌های باارزش دانشگاه جهادید. جهاد لزوماً با همراه نیست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبه‌ی مجاهدان و تقرّب به پروردگار همراه است. 🔺میدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از کشور، هم در دفاع سیاسی و آبرویىِ از کشور و هم در تلاش برای پیشبرد کشور و ملت، که امروز شما در این سنگر کار میکنید. اینها همه است و همه باید مبارزه کنیم. ٨٢/٩/٢۶ 🌹 انتشار به مناسبت سالروز ولادت حضرت اباالفضل(ع) و 💻 Farsi.Khamenei.ir
به همین علت حاجی در این سفرها خیلی دغدغه نداشت و میدانست زینبش بخوبی از پس مسائل برمی‌آید و‌ میتواند به راحتی داخل شهرهای و رفت و آمد کند،بدون اینکه کسی بفهمد ایرانی است ؛ چه رسد به اینکه فرزند حاج قاسم است! حاجی خیلی به زینب علاقه داشت و زینب خانم هم خیلی به بابا وابسته بود. خیلی هم در و رفتار شبیه هم بودند ؛ به این علت است که شما در همه صحنه ها بعد از حاج قاسم ، زینب خانم را می‌بینید... نقل از راننده ی حاج قاسم قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran
السَّلامُ عَلَیْکَ یا صِراطَ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَیانَ حُکْمِ اللّهِ اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا ابا مُحَمَّدٍ الْحَسَنَ بْنَ عَلِی وَ رَحْمَةُ اللّهِ وَ بَرَکاتُهُ .. 🏴 @Gharargahemontazeran
6cc80e3381488cb720688bc0757ffeb226059151-144p_۱۴۰۹۲۰۲۳.mp3
9.92M
شهادت امام رضا علیه السلام🏴 🎙حاج منصور ارضی می گرید و می گوید از دل ای رضا جان... 😭😭😭😭 🏴 @Gharargahemontazeran
28.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🏴صلی الله علیک یا ابالمهدی اگر چه لایق وصل تو نیستم اما ز دست رفته دلم در جوار سامرّا به عشق دیدن سرداب می تپد هردم دلِ شکسته، دلِ بی قرار سامرّا شهادت جانسوز حضرت امام حسن عسکری علیه السلام بر عموم شیعیان جهان تسلیت باد @Gharargahemontazeran
شاهرخ حر انقلاب 13.mp3
23.28M
📗کتاب صوتی قسمت 3⃣1⃣ ❌پایان❌ ، داستانی غریب از معجزه تابش معارف دینی بر قلب کسی است که به زعم خودش و خیلی‌ها، گنده‌لاتی بود که یک درصد هم کسی فکر شهادتش را نمی‌کرد! اما انقلاب (ره) و کربلای او شد تا به مثابه این کربلای معاصر، نامش بر سر زبان‌ها بیفتد. در سالار شهیدان، تصمیم گرفتیم از کربلای امروز و از سعادت‌یافتگانش بنویسیم... از که الگوی آزادگی شد برای همه ما با همه ادعای‌مان، هنوز آنچه را از ظلمت به نور رساند، نیافته‌ایم. شاهرخ نه تنها حقیقت را پیدا کرد، که در آن غرق شد و حتی پیکر مطهرش پس از ، به میهن بازنگشت. ✍سرکار خانم این کتاب☝️رو موثر در معرفی میکنند (س) ━━━━⊱♦️⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀زخم زنجیرا روی استخوان ... 🏴واویلا ... واویلا 🥀معذب فی قعر السجون... 🏴 واویلا ... واویلا فرا رسیدن سالروز شهادت جانسوز أبا الرضا، حضرت موسی بن جعفر علیه السلام تسلیت باد (ع) 🏴🏴🏴🏴🏴 (س) ━━━━⊱🏴⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴🏴🏴 🥀 چه عاشـقانه سـر كوچه‌ی بنی‌هاشــم.... به یاد حضرت خیرالنساء (س)... زمین خوردی.... یا شیخ‌الائمه... 🏴 ع 🏴🏴🏴 فرا رسیدن سالروز شهادت رئیس مذهب شیعه، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد. 🏴🏴🏴🏴 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴 (س) ━━━━⊱🏴⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 🏴 کلام آخرش : نماز ، تقوا ، حسین سلام آخرش : سلام یا حسین... 🏴 ‌🏴🏴🏴 ‌فرا رسیدن سالروز شهادت رئیس مذهب شیعه، حضرت امام جعفر صادق علیه السلام تسلیت باد. 🏴🏴🏴🏴 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴 (س) ━━━━⊱🏴⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 🏴 سائلم سائلم جوابم ده ، 🏴یا جوادالائمه ادرکنی... فرارسیدن سالروز شهادت ابن الرضا، حضرت الائمه تسلیت باد... 🏴🏴🏴 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴 (س) ━━━━⊱🏴⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠کلیپ تصویری: وسعت آفتاب 🔸 معرفی امام جواد (علیه السلام) از ولادت تا شهادت 🏴🏴🏴 🏴اللهم عجل لولیک الفرج🏴 (س) ━━━━⊱🏴⊰━━━━ @gharargahemontazeran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرکه را صبح شهادت نیست شام مرگ هست بی شهادت مرگ با خسران چه فرقی میکند ━━━━⊱♦️⊰━━━━ 🍀 اینجا با حال و هوای خادمین صحن حضرت زهرا (س)در نجف آشنا میشی 😍 🌺جهت عضویت کلیک کنید👇 قرارگاه منتظران @gharargahemontazeran