💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت چهاردهم»
سوار موتور گازی شد و رفت مسجد نزدیک مقر سپاه
رأی بدهد. یکی از مسئولین شناختش. از جا بلند شد
و معرفی اش کرد به بقیه. رأی اش را که انداخت توی
صندوق، خداحافظی کرد برود. تا دم در بدرقه اش
کردند و پرسیدند «وسیله داری؟ » نگاه شان افتاد به
موتور گازی بیرون مسجد. خندید و گفت «این هم
برای داداشم مجیده. » مات شان برده بود از این همه
سادگی یک فرمانده لشکر.
...
داوطلبانه آمده بودند خط پدافندی پاسگاه زید. ماه
رمضان توی هوای گرم تابستان، نهضت سوادآموزی
با دو سه تا کلاس راه افتاد. دوره که تمام شد 35 - 30
نفر بی سواد، باسواد شدند و اولین بار از خط مقدم
برای خانواده های شان نامه نوشتند. بازتاب زیادی
پیدا کرد این کار. آقامهدی گفت «یه مراسم بگیر؛
می خوام از این دو سه تا معلم تجلیل بشه. » خودش
آمد توی مراسم. سخنرانی کرد برای رزمنده ها.
معلم های نهضت را هم حسابی تحویل گرفت و از
طرف لشکر هدیه داد به شان.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت پانزدهم»
ترکش خورد توی شیلنگ بیل میکانیکی و بیلش از
کار افتاد. همان طوری بلااستفاده مانده بود جلوی
خط دشمن. آمد توی سنگر و گفت «این بیل قراره
همین جا بمونه تا آهن پاره بشه؟ » همان شب رفتیم
سر وقتش. خودش هم آمد. هر جوری بود شیلنگ
را عوض کردیم. تا صدای دستگاه بلند شد خمپاره
بود که کنارمان خورد زمین. با هزار سام و صلوات
آوردیمش عقب. آقامهدی راضی بود. توی تاریکی هم
می شد فهمید چقدر خوشحال شده.
...
رفتم پای یکی از قبضه های 120 برای سرکشی.
عراق، زمین و زمان را به هم دوخته بود. نگاه کردم به
بچه ها، دیدم حسابی سرحالند و قبراق.
پرسیدم «چه
خبر؟ » گفتند «آقامهدی این جا بود. زیر این آتیش
سنگین اومده بود سر بزنه. چند دقیقه ای نشست؛
احوال پرسی کرد و رفت. » تنهایی با موتور آمده بود.
...
تا رسیدیم گفتند «فرمانده دستور داده کسی
خط الرأس نره. » صبح که شد، چشم باز کرده و نکرده،
نگاهم افتاد به جوانی کم سن و سال. رفته بود بالای
خط الرأس و با دوربین منطقه را برانداز میکرد. با حرص
سرش داد زدم «بیا پایین اخوی، میخوای همهمون رو به
کشتن بدی؟ » نگاهی کرد و پرسید «عصبانی هستی؟ »
جواب دادم «چرا نباشم؟ از گردان 180 نفر همون
خیلیها شهید شدن. » گفت «کدوم گردانی؟ » گفتم
«ضد زره. » خندید «پس بچه تهرانی؟ »کفری شدم از
سؤا ل کردنهایش.گفتم «شلوغ بازی نکن بیا پایین. » سر
و صدا که بلند شد، بچه ها از سنگر زدند بیرون. تا آمد
پایین یکی از بچه ها بغل گرفت و بوسیدش. پیشانی ام را
بوسید و گفت «خسته نباشی. بچه های شما خوب عمل
کردن. » وقتی رفت گفتند «حتماً نشناختیش که هرچی
از دهنت دراومد بهش گفتی؟ » پرسیدم «مگه کی بود؟ »
گفتند «آقامهدی زین الدین، فرمانده لشکر.»
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت شانزدهم»
با کار کردنم بیرون از خانه مشکلی نداشت؛ اما انقلاب فرهنگی که به دانشگاه ها رسید، گفت «اول درسِت رو ادامه بده، بعد اگر خواستی شروع به کار کن. طوری هم برنامه بریز که کار کردنت به خانواده لطمه نزنه. این تشخیصش با خودته، من دخالتی نمی کنم. »
رفتیم سوریه. وضعیت بدِ حجاب، بچه ها را ناراحت
کرد؛ مهدی را از همه بیشتر.
- این طور نمی شه، من باید یه کاری بکنم. این کشور
مثلاً اسلامیه؟
-آخه چکار می تونی بکنی؟
-یه نامه می نویسم برای مسئولین سوری.
بی معطلی، با آیات قرآن و احادیث ائمه ع یک نامه
سه چهار صفحه ای نوشت. روز حرکت توی فرودگاه، دادش دست یکی از مأمورین امنیتی و گفت : « بدید مسئولین حتماً بخونندش. »
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت هفدهم»
لشکر، سد دز بود و ما همراه آقامهدی رفته بودیم غرب کشور شناسایی. بعد بیست روز، راه افتادیم سمت لشکر. قرار شد آقامهدی سری به خانواده اش بزند، بعد بیاید. سه راهی سد دز که رسیدیم گفت «بین عقل و دلم دعواست. دلم می گه برم اهواز پیش زن
و بچه ام، اما عقلم می گه اول برم لشکر، رزمنده ها رو ببینم. » قرآنش را باز کرد و استخاره گرفت. مضمونش این بود که اگر شما کار خدا را بگذارید در اولویت، خدا هم کار دنیای شما را درست می کند. معطل نکرد، پیچید سمت سد دز.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت هجدهم»
کم می آمد، خیلی کم هم می ماند. شاید چند
ساعت. اما همین که می آمد برایم خیلی مهم بود.
فرمانده بود و شهید و مجروح شدن نیروها حتماً
رویش تأثیر می گذاشت. وقتی قرار بود بیاید می گفتم
الآن ناراحت است و از شهادت نیروهایش می گوید
و سختی عملیات؛ ولی توی اوج ناراحتی، خنده از
لبش نمی رفت. غصه و ناراحتی هایش را می گذاشت
پشت در خانه.
خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، باهم بپوشد. لباسها را که دید، گفت «توی این شرایط جنگی وابسته ام میکنید به دنیا. » هر جور بود راضی اش کردیم. لبا سها را پوشید و رفت. وقتی آمد، دوباره همان لبا سهای کهنه تنش بود.
چیزی نپرسیدم. خودش گفت «یکی از بچه های سپاه
عقدش بود، لباس درست و حسابی نداشت. »
لیلا چند ماهه بود. از دستم گرفتش و گفت «خودم
حمامش می کنم. » هرچه اصرار کردم نیازی نیست،
فایده نکرد.گفت «می خوام یاد بگیرم. » در حمام
را که بست، صدای گریه بچه بلند شد. آوردمش
بیرون. یک ریز گریه می کرد. مجید که آمد، لیلا را
داد دستش و به شوخی گفت «مجید، ما اصلاً این بچه
رو نمیخوایم، باشه مال تو. » شامپو زیاد زده بود
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
« قسمت نوزدهم»
عراقی ها که آمدند روی دامنه، نیروهای بالای تپه
افتادند توی حلقه محاصره. شرایط سختی بود. با
چند تا تانک پایین تپه، منتظر دستور فرمانده بودیم
که گفتند مجروح شده. مانده بودیم چه کار کنیم.
جوان کم سن و سالی با یک لباس رنگ و رو رفته ی بسیجی آمد و گفت «دامنه رو بگیرید زیر آتش. » گفتم: «ما خودمون مسئول داریم، از تو دستور نمی گیریم. »
توی همین گیر و دار معاون فرمانده آمد. جوان را
که دید، بغلش کرد و بوسید. گفت «هرچی ایشون
می گن انجام بدید. » تازه آن جا آقامهدی راشناختم.
عراق با یک پاتک سنگین تپه را از دست بچه ها گرفت.
از همان جا کلی آتش می ریخت روی سرمان. اوضاع
بدی بود. خود آقامهدی آمد ایستاد کنار خمپاره 60.
گرا گرفت و از پایین تپه گلوله ریخت روی سر دشمن.
طولی نکشید که آتش خوابید. عراقی ها یا کشته شده
بودند یا مجروح.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیستم»
ساده بود. آن قدر ساده و بی تکلف که وقتی میان جمع
می نشست، اگر نمی شناختی اش، نمی توانستی
تشخیص بدهی کدام زین الدین است. خودش را
قاطی رزمنده ها می دانست.گاهی که کارهایش
سبک تر بود، با بچه ها فوتبال هم بازی می کرد.
داشتیم از خط برمی گشتیم اهواز. راهِ طولانی همه
را خسته کرده بود. گفت «برای این که بیشتر خسته
نشیم و حوصله مون سر نره، هرکس یه حدیث بخونه. »
خودش شروع کرد. «القلب حرم الله فلا تسکن حرم
الله غیر الله.** »
به این چیزها خیلی توجه می کرد، به این که توی
جمع های مان حرفی یا حدیثی از ائمه(ع) باشد.
می گفت روی خودسازی نیروها اثر دارد.
**. امام صادق{ فرمودند: «قلب حرم خداست. در حرم خدا غيرخدا را ساکن مگردان. » بحارالانوار، ج 67 ، ص 25
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیست و یکم»
اولین باری بود که می رفتم جبهه. سنی نداشتم.
چهارده سالم بود. با یکی از رزمنده های شهرستانی
حرفم شد. خبر که به آقامهدی رسید
توبیخم کرد و کارت شناسایی ام را گرفت. به دلم
خورد. گفت «هفته دیگه بیا کارتت رو بگیر. » هفته
بعد رفتم سنگرش. دراز کشیده بود. تا نگاهش به من
افتاد، از جا بلند شد. خوش و بشی کرد و رفت سراغ
ساکش. یک قوطی سوهان درآورد و تعارف کرد. بعد
هم گفت «بیا این کارتت. ما که بچه قم هستیم باید
برای بقیه الگو باشیم. » آمدم بیرون. رفتارش به دلم
نشست.
عمل جراحی پدرم نزدیک بود. رفتم پیش آقامهدی.
کسب تکلیف کردم که بمانم یا بروم. گفت «شما بمون
من چند نفر رو می ذارم هر کاری پدرت داشت، انجام
بدن. خاطرت جمع باشه. » همین کار را هم کرد.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
31.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چهارشنبه ها با خادمین
یه حس خوب
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا
@Gharargahemontazeran
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیست و دوم»
عید غدیر دستور داد سیدهای هر گردان بروند توی
چادر جداگانه. یکی یکی به گردان ها سر می زد
و می رفت سراغ سادات. روبوسی می کرد و عید را
تبریک می گفت. وقتی به من رسید گفت «سید
عیدی نمی دی؟ » بغلش کردم. رویش را بوسیدم و
عیدی اش را دادم.
وقتی می خواست مسئولیتی بدهد، دست و دلش
نمی لرزید. سر فرصت طرف را به کار توجیه می کرد.
چهارچوب را که دستش می داد، همه چیز را
می گذاشت به عهده خودش. دیگر دخالتی نمی کرد
اما نظارت داشت. همین میدان دادن هایش باعث
رشد نیروها شد. نیروهایی که هنوز هم برای نظام و
انقلاب تأثیرگذارند.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیست و سوم»
رشد معنوی نیروها برایش اهمیت زیادی داشت.
توی یکی از سخنرانی هایش در مقر انرژی اتمی
گفت: «من نیمه شب ها میام می بینم تعداد نماز
شب خونها کم شده. » تأسف می خورد از این که چرا سرباز امام زمان عج نباید نماز شب بخواند.
پادگان 19 دی قم آموزش نظامی می دیدیم. یک روز
سر صبحگاه اعلام کردند قرار است آقامهدی بیاید
و برایتان سخنرانی کند. اسم آقامهدی ولوله ای
انداخت بین نیروها. وقتی رسید، رفت پشت تريبون.
از اندیشمک یک راست آمده بود پادگان. بسم الله را که گفت اول عذرخواهی کرد؛ از این که با لباس شخصی آمده توی پادگان نظامی. گفت: «تازه از راه رسیده ام. کل شب رو رانندگی کرده ام. لباس هم نبود بپوشم؛ چون قول داده بودم رأس ساعت بیام نخواستم خلف وعده کرده باشم و الا باید با لباس نظامی می اومدم. »
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
« قسمت بیست و پنجم»
دم غروب بود که عراق پاتک کرد. تانک هایش تا پانصد متری مان آمده بودند. اوضاع وخیم بود. کلی مجروح و شهید داده بودیم. خودش آمد توی خط و خواست فوری مهمات بیاورم. سلاح به دست، کنار بسیجی ها ایستاد جلوی دشمن. خط را سرپا نگه داشت با همین کارش.
فاصله تا عراقی ها خیلی کم بود. ماشین که رد می شد، جاده را می گرفتند زیر آتش. نیروهای توی خط، آب نداشتند. راننده تانکر راضی نمی شد برود. می گفت: «ماشین رو ببینن می زنن. » آخر هم نرفت. آقامهدی خودش نشست پشت فرمان. زیر آتش دشمن آب برد برای نیروهایش.
عراق هر چه آتش داشت، ریخت؛ ولی نتوانست جزیره را پس بگیرد. شبانه خاکریز را شکافت و آب انداخت سمت نیروهای خودی. آب با سرعت افتاد توی جزیره. رفتیم سمت ورودی آب. آقامهدی زودتر از ما رسیده بود. چند نفری داشتند گونیهای خاک و الوارهای چوب را میگذاشتند جلوی آب. گفتم: «نیرو کمه بذارید به بچه ها بگم بیان کمک. » گفت «لازم نیست. »
الوار را گذاشت روی دوشش تا کمر رفت توی آب.
چشم هایش قرمز شده بود از بی خوابی. معلوم بود
خیلی وقت است نخوابیده.فرستادیمش توی سنگر
برای استراحت. هنوز چشم هایش گرم نشده بود که
خمپاره خورد روی سنگر. گفتیم آقامهدی هم رفت.
تا رسیدیم به در سنگر، از لای خاک و خل آمد بیرون.
خودش را می تکاند و می خندید. : «عراقی هام
فهمیده ان خواب به ما نیومده. »
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیست و ششم»
نصف شب رسید خانه. از چشم هایش معلوم بود
خیلی وقت ست نخوابیده. بادگیرش را که پر شده
بود از شن، درآورد. نشست پوتین هایش را در بیاورد،همان جا خوابش برد. خواستم بندهای پوتینش را باز کنم، از خواب پرید. خیلی ناراحت شد و گفت «من اصلاً دوست ندارم کارهایی که آقایون باید انجام بدن، بیفته رو دوش خانما. »
شام نخورده بود. سریع سفره را پهن کردم. غذا را که آوردم، صدای لیلا بلند شد. تا آرامَش کنم و برگردم سر سفره، طول کشید. وقتی برگشتم دیدم دست به غذایش نزده؛ صبر کرده بود باهم شام بخوریم.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیست و هفتم»
اوج مدیریت و مظلومیتش، عملیات خیبر بود. کلی
فرمانده گردان و مسئول واحد از دست داد. جانشینش
شهید شد، فرمانده های رده بالای لشکرش مجروح
شدند، خودش ماند و جزیره، و آتش سنگین عراق که از زمین و آسمان می بارید. با این حال مقاومت کرد. امام خواسته بود جزایر حفظ شوند.
عملیات که تمام شد آمد عیادتم. گفت «حاضر بودم
توی جزیره بمونم و شهید شم تا جنازه ام یک متر ازخاک جزیره رو حفظ کنه و حرف امام روی زمین
نمونه. »
خیبر که تمام شد، سال جدید بود. کادر واحدها و
گردان ها را جمع کرد و جلسه ای گرفت. می خواست
برای تشکر از زحمت های شان، به همه هدیه بدهد.
یکی بلند شد هدایا را پخش کند، اجازه نداد. خودش
یکی یکی هدیه ها را داد دست بچه ها؛ یک رادیو
جیبی دو موج و ده تومان پول.
حق الناس برایش شوخی بردار نبود. وقتی لشکر رفت سمت غرب، مقرمان توی یک کشتارگاه صنعتی بود. نیروها را که مستقر کردیم گفت «مسئولیت مقر با شما. این جا مرغداریه،تجهيزاتش رو هم تازه نصب کرده ان. مبادا کسی دست به چیزی بزنه. حواست جمع باشه.
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
💥 «بسم الله الرحمن الرحیم»💥
📖#کتاب_خوب
🏡#زندگینامه
🌹#شهید_مهدی_زین_الدین
📝#نویسنده_مهدی_قربانی
«قسمت بیست و هشتم، آخرین قسمت »
روزهای آخری که بین مان بود صدایم زد و گفت
«بریم یه دوری تو مقر بزنیم. » همه چیز را بررسی
کرد. با دقت و ریز به ریز. رسیدیم به در حمام. نگاهی انداخت به پلاستیک ورودی حمام و دید پاره شده؛ جای پارگی را نشانم داد و گفت «سریع عوضش کنید. بچه های مردم امانتن دست ما. سرما می خورن. »
انگار که داشت وصیت می کرد.
گزيده اي ازسخنراني شهيد:
شما بايد بدانيد كه شهدا بالای سر شما هستند و
ملائكه خدا حضور دارند و امام زمان عج از شما انتظار دارد و چشم اميد او به شماست. شما اميد حضرت امام زمان عج هستيد.
ما كه از منتظران او هستيم، بايد سعی كنيم و به اين
انتظار تحقق ببخشيم.
سخنرانی شهيد مهدی زين الدين
در جمع رزمندگان اسلام مقر سپنتا 5/ 5/ 1361
گزيده اي ازسخنراني مادر شهيد
ای لشکر علی بن ابی طالب هر کجا هستید پیام
مادر مهدی را بشنوید : ( فلا خوف علیهم و لا هم يحزنون)
خوف شما را نگیرد، هرگز محزون نشوید، حرکت
کنید، حرکتی حسینی، حماسه سرایی کنید، هدف
مقدس را دنبال کنید.
از حرکت باز نایستید، مهدی و آقای او مهدی صاحب الزمان عج را خشنود کنید. می دانید که او همیشه می گفت:« بیایید! انقلابمان را تنها نگذارید و آن را ادامه دهید.»
من آرزو می کنم، کاش به تعداد رگهای بدنم پسر
داشتم و در راه اسلام می دادم و با خونهای آ نها
درخت اسلام را آبیاری می کردم .
سخنرانی مادر شهیدان زین الدین در مراسم تشییع پیکر مهدی و مجید زین الدین، حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه س
🌹 شادی روح شهدا مخصوصاً شهید مهدی زینالدین صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
مستند شهید معتمدی
قسمت دوم
تهیه شده توسط گروهی از خادمین صحن حضرت زهرا سلام الله علیها
باتشکر ازجوانان بسیجی مسجدموسی بن جعفر (ع)
#پایگاه_کوثر
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا س
https://www.instagram.com/reel/Cr2sK_VIkHC/?igshid=NjZiM2M3MzIxNA==
🌹 شادی روح امام خمینی رحمهالله علیه صلوات🌹
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا(س)
━━━━⊱♦️⊰━━━━
https://eitaa.com/joinchat/2108620998C93025cb80f
#شب_جمعه_شب_زیارتی_ارباب
🍃 *صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ وَ عَلیَ الْمُسْتَشْهِدِینَ بَینَ یَدَیکَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکَاتُهْ* 🍃
حسین جان
جهان را با نسیمِ پرچمِ سُرخت تکان دادی
به خاک اُفتادی و تاریخ با اُفتادنت برخاست
فعالیتهای خالصانه و عاشقانه خادمین گروه #نظافت_2و3_شبستان
صحن حصرت زهرا سلام الله علیها
#قرارگاه_منتظران #قطعه_ای_از_بهشت #او_خواهد_آمد #صحن_حضرت_زهرا #اربعین_1402 #خادم_ارباب
#عزیزم_حسین
https://www.instagram.com/reel/CxL50eNIvpS/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
يابنت الحيدر
خادمين موکب قرارگاه منتظران تمام همتشان این بودکه عقیله پروری کنند و ذره ای شليه شما باشند ✋
زنانی آگاه و بصیر و مومن در اربعین حسینی زمینه ساز ظهور شوند
#لبیک_یا_زینب_سلام_الله_علیها
گروه #پاسخگویی_به_سوالات_شرعی
درموکب با عشق و صبوری در خدمت زائرین اباعبدلله 😍🌼
#قرارگاه_منتظران #قطعه_ای_از_بهشت #او_خواهد_آمد #صحن_حضرت_زهرا #اربعین_1402 #خادم_ارباب
https://www.instagram.com/reel/CxLixmoo260/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
من ایرانم و تو عراقی؛ چه فراقی چه فراقی!
بگیر از دلم یه سراغی؛ چه فراقی چه فراقی!
دوری و دوستی سرم نمیشه و هیچ کجا واسم حرم نمیشه و…
از تو دورم باورم نمیشه و دارم میمیرم!
کربلا واسم ضروریه حسین؛ اربعین اوضاع چجوریه حسین؟؟؟
الحمدلله که اوضاع اربعین امسال برای
#گروه_ماساژ_خیاطی_اتوکشی
بسیار پر برکت بود در خدمت عاشقانه و مخلصانه به زوار اباعبدلله و به خوبی به وعده هایشان به ارباب عمل کردند و تا لحظات آخر باعث آرامش و اطمینان زایرین عزیز بودند😍
#قرارگاه_منتظران #قطعه_ای_از_بهشت #او_خواهد_آمد #صحن_حضرت_زهرا#اربعین_1402 #اربعین_1402 #ماساژ #زوار #خادم_ارباب
https://www.instagram.com/reel/CxN1sJHIXU3/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ودر پایان دوماه عزاداری محرم و صفر حرف دل خادمین موکب قرارگاه منتظران
حسین جان
چه مبارک است این غم که تو در دلم نهادی
به غمت که هرگز این غم ندهم به هیچ شادی
ز تو دارم این غمِ خوش، به جهان از این چه خوشتر
تو چه دادی ام که گویم که از آن به ام ندادی؟
چه خیال میتوان بست و کدام خواب نوشین
به از این در تماشا که به روی من گشادی
تویی آنکه خیزد از وی همه خرمی و سبزی
نظر کدام سروی ؟ نفس کدام بادی؟
همه بوی آرزویی مگر از گل بهشتی
همه رنگی و نگاری ، مگر از بهار زادی؟
ز کدام ره رسیدی ز کدام در گذشتی
که ندیده دیده ناگه به درون دل فتادی؟
به سر بلندت ای سرو که در شب ِ زمین کَن
نفس ِ سپیده داند که چه راست ایستادی
به کرانه های معنی نرسد سخن چه گویم
که نهفته با دلِ سایه چه در میان نهادی؟
#قرارگاه_منتظران #قطعه_ای_از_بهشت #او_خواهد_آمد #صحن_حضرت_زهرا #اربعین_1402 #اربعین_1402 #خادم_ارباب #شبستان #نجف_الاشرف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷امام رضا جانم...
بطلب که در این روزهای سخت؛ دلتنگ شماییم...
سلام امام مهربانم!
#قرار_عاشقی
#به_وقت_سلام
#صحن_حضرت_زهرا(س)
#قرارگاه_منتظران
@gharargahemontazeran
♨️سردارِ خانواده دوست....
🔹از یک طرف دوست داشتم حال نوزادان تازه به دنیا آمده هر چه زودتر خوب شود و از آن طرف، این دو بچه شده بودند نقطه وصل من به سردار؛ و چه مصاحبت شیرینی!
حال بچهها خوب شد و از بیمارستان مرخص شدند، اما من توفیق پیدا کردم که یک بار دیگر در مطب، پذیرای سردار باشم. خانواده دوستی حاج قاسم برای من خیلی جالب بود. با مشغله فراوانی که داشتند و مسئولیتهای مهم و سنگینشان، برای اطمینان از سلامت نوهها چند بار به بیمارستان آمدند و وقتی هم که بچهها از بیمارستان مرخص شدند، همراه دوقلوها به مطب آمدند.
🔹آن روز مطب خیلی شلوغ بود، شلوغتر از همیشه. بعد از ورود سردار به مطب، منشی من را خبردار کرد و از اتاق بیرون آمدم.
سلام و احوالپرسی و راهنمایی شان کردم به داخل اتاق؛ ایشان یکی از نوهها را درآغوش گرفته بودند و بفرمای من را قبول نکردند و گفتند: به خانم منشی سپردم اسم ما را در نوبت ویزیت بگذارد.
منتظر میمانیم تا نوبتمان بشود. من شرمنده شدم و حرفی برای گفتن باقی نماند.
سردار مثل بقیه بیماران در مطب نشستند تا نوبتشان شود. دوقلوها را ویزیت کردم و لحظه آخر اجازه خواستم عکس یادگاری با ایشان داشته باشم.
🔹روزیِ من از آخرین دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر بود. هدیهای که ایشان به من دادند و گفتند آقای دکتر شغل مقدسی دارید. انگار به زبانم قفلی زده بودند و نمیدانستم باید چه بگویم. از همان رو انگشتر را دستم کردم و عهد بستم دین این انگشتر را به صاحبش تا آخر عمر ادا کنم.»
✍دکتر محمد ترکمن، فوق تخصص اطفال
#قرارگاه_منتظران
#قطعه_ای_از_بهشت
#صحن_حضرت_زهرا
@gharargahemontazeran
44.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔹️توصیه مهم رهبر انقلاب به رئیس جمهور و منتخب و مجلس درباره انتخاب اعضای دولت جدید و رای اعتماد به آنها. ۱۴۰۳/۴/۳۱
#صحن_حضرت_زهرا
#قطعه_ای_از_بهشت
#قرارگاه_منتظران
@gharagahemontazeran