eitaa logo
دانلود
D1739065T14538584(Web)-mc.mp3
2.68M
🌪️عزیز جون و هدی خانم به طبیعت رفته بودن و اونجا چادر زدن ... اما ناگهان هوا طوفانی شد .. عزیز جون از هدی خواست تا کمکش کنه و با هم چادر رو جمع کنن. 👧🏻اما هدی دلش می خواست همچنان توی طبیعت بمونه و خیلی از دست باد شاکی بود .... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
25.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 انیمیشن به مناسبت نیمه شعبان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بر چهره پر ز نور مهدی صلوات بر جان و دل صبور مهدی صلوات تا امر فرج شود مهیا بفرست بهر فرج و ظهور مهدی صلوات (عج) 🌺✨
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نماهنگ زیبا ویژه ولادت امام زمان عج🌹 ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
38.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨امیدوارم کودک دلبندتون از دیدن کلیپ قصه‌ی گل نرگس، داستان زندگی آقا امام زمان و حضرت نرجس خاتون لذت ببره. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مهدی صاحب زمان 🌼 اون کیه وقتی بیاد ؟ دنیا می شه گلستان « مهدی صاحب زمان » اون کیه وقتی بیاد ؟ دردها رو کرده درمان « مهدی صاحب زمان » اون کیه وقتی بیاد ؟ کافر می شه پریشان « مهدی صاحب زمان » اون کیه وقتی بیاد ؟ دوست می شه با فقیران «مهدی صاحب زمان » اون کیه وقتی بیاد ؟ پر می شه مهر و احسان « مهدی صاحب زمان » اون کیه وقتی بیاد ؟ ظالم می شه هراسان « مهدی صاحب زمان » 🌺🌺🌺 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
قصه 🐧 شکموترین پنگوئن 🐧 یکی بود یکی نبود، یه پنگوئن🐧 کوچولویی بود که توی یه جزیره ی بزرگ و قشنگ زندگی می کرد. پنگوئن فقط به فکر خوردن بود. اون هی از دریا ماهی🐠🐟 می گرفت و می خورد، نه با دوستاش بازی می کرد و نه با اونا به گردش می رفت. اون تمام وقتشو مشغول خوردن ماهی بود. پدر و مادر پنگوئن کوچولو🐧 که خیلی از دستش ناراحت بودند، بهش می گفتند: چرا نمی ری با دوستات بازی کنی؟ می گفت: مامان جون وقت ندارم، باید ماهی🐟🐠 بگیرم. مامانش می گفت: عزیزم تو باید هر کاری رو به وقتش انجام بدی. پنگوئن🐧 کوچولو جواب می داد: مامانی نگران من نباش، من می دونم چی کار کنم. هر چی بابا و مامان پنگوئن🐧 کوچولو نصیحتش می کردند، اون گوش نمی کرد و فقط می خورد. یک روز بهاری قشنگ، چند تا پنگوئن🐧🐧🐧 به جزیره ی پنگوئن کوچولو اومدند. اونا کارای خیلی بامزه ای انجام می دادند، مثلاً طناب رو به دو تا میله می بستند و روش راه می رفتند. پنگوئن 🐧کوچولو خیلی از کار اونا خوشش اومد. اونا خیلی فرز و چابک بودند. برای همین براشون دست می زد و تشویقشون می کرد. اون دلش می خواست این بازی رو امتحان کنه، اما همین که رفت روی طناب، تلپی افتاد روی زمین و همه بهش خندیدند. پنگوئن کوچولو یادش رفته بود که خیلی چاقه و نمی تونه از این بازیا بکنه. پنگوئن🐧 کوچولوی بیچاره که خیلی خجالت کشیده بود، تندی از اون جا دور شد و تا چند روز پیداش نبود. اون انقدر ناراحت بود که حتی نمی تونست غذا بخوره. چند روز بعد پنگوئن 🐧کوچولو به خونه برگشت. اون دیگه به اندازه ی بقیه ی پنگوئن ها شده بود. پنگوئن 🐧کوچولو قصه ی ما بعد از این قضیه درس خوبی گرفت، اون فهمید که نباید خیلی زیاد غذا بخوره، چون اون می خواد مثل بقیه ی پنگوئنا باشه. ┄─┅ •••‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌🌸❃ ⃟📕 ⃟‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌ ❃🌸••• ‌┅─┄ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6