eitaa logo
دانلود
D1737048T17605701(Web)-mc.mp3
4.78M
🐭دو موشِ برادر به نام های «فسقلی» و «قلقلی» کنار مادرشان زندگی می کردند. مادر هر روز به آنها آموزش می داد که چه کارهایی را انجام دهند و چه کارهایی را انجام ندهند. فسقلی به درس های مادرش بادقت گوش می کرد، اما برعکس قلقلی خیلی تنبل و.... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍯🍶 شیر و عسل🍶🍯 به به چه طعم خوبی ! خوش مزه و سفید است هر روز میخورم شیر چون واقعا مفید است با خوردن دو لیوان قدم رسیده این جا حتما دو سال دیگر من می رسم به بابا دندان شیری من پوسیده بود ، افتاد اما خدا به جایش دندان محکمی داد در سفره چیدم امروز ماست و پنیر و سرشیر ممنونم از تو ای گاو از این که داده ای شیر شیر و عسل اگر بود در رودهای دنیا مثل بهشت می شد این باغ های زیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
﴿ماه رمضان﴾ 🌸ما بچه‌هایِ مؤمن 🌱پایانِ ماهِ شعبان 🌸فکرِ هلالِ ماهیم 🌱با عشق و یادِ قرآن 🌸پیدا که میشود ماه 🌱تبریکمان بلند است 🌸در ماهِ روزه‌ «تقوا» 🌱زیبا و دلپسند است 🌸گوید خدا دراین ماه 🌱مهمانِ خوبِ ما باش 🌸از بندِ هر خطایی 🌱آزاد و هم رها باش 🌸قرآن بخوان که ازآن 🌱لذت بری فراوان 🌸هرآیه‌اش ثوابی 🌱دارد چو ختمِ قرآن 🌸به‌به که فکر و ذهنت 🌱در چشمه سارِ قرآن 🌸پاک‌ است و از تو خشنود 🌱پروردگار رحمان شاعر : سلمان آتشی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کسی که بخواهد به قلّه ی یک کوه برسد، باید قدم قدم به طرف بالا حرکت کند. نمی شود یک دفعه از پایین کوه به قله 🗻 آن رسید. مثلا  اگر بخواهی به قلّه دماوند⛰ برسی، بایدحتما دو سه روز کوهنوردی🚶‍♂ کنی. کسی که بخواهد همه ی شاهنامه 📖 را بخواند، باید هر روز چند صفحه را مطالعه کند. امکان ندارد که کسی یک روزه این کتاب📕 بزرگ را بخواند. کسی که یک نقاش ماهر بشود، باید چند سال کلاس برود و برای تمرین، ده ها تابلوی نقاشی بکشد. با دو سه روز نقاشی کردن، کسی نقاش نمی شود. این مثال ها را زدم تا بدانی که رسیدن به هر هدفی📍، صبر می خواهد. باید قدم به قدم به طرف هدف برویم. وقتی که کسی از نردبان بالا می رود، یک دفعه پایش را از پله ی اول روی پلّه ی دهم نمی گذارد. برای بالا رفتن از نردبان، باید پلّه پلّه به طرف بالا رفت. هر کاری همین طور است. یعنی باید گام به گام به هدف نزدیک شد. معنی ضرب المثل « نردبان پلّه پلّه»🪜 هم همین است. 📚برگرفته از کتاب شهر ضرب المثل ها نوشته غلامرضا حیدری ابهری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
رفاقت باشهدا.mp3
10.59M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای تغییر مسیر زندگی محسن توسط رفقای جدیدش 🔴 محسن حسااااابی با شهدا دوست شده بود و دائم کتاب های شهدا رو میخوند و کتاب هاشون📚 رو به دوستاش معرفی می‌کرد. 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸شعر 🔶چارشنبه سوری 💥قدیما‌موقعِ‌چارشنبه‌سوری 🌼میانِ‌ نوجوانان‌ بود‌‌ شوری 💥به شادی بوته آوردندبا‌هم 🔥و آتش‌میزدندش‌با‌صبوری 💥به‌‌نوبت‌روی‌ِآتش‌میپریدند 🔥کجابودانفجاروچشم‌ِکوری 💥ولی‌درعصرِماها‌انفجارست 🔥کنندازاحتیاط‌و‌عقل‌دوری 💥زنندبر رهگذر آسیبِ جدی 🔥شوداورژانس‌‌هم‌حتی‌ضروری 💥به قدری پرخطر باشدکه‌آدم 🔥ندارد جرأتِ چارشنبه سوری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کی هستم و چی هستم؟      با شمایم کوچولو هر وقت که تو فهمیدی         اسم منو زود بگو منم یه سوره هستم             از تو کتاب خدا ماه رمضون که اومد            توی شبی از شبا که بود بزرگتر از                هزار شبی بچه ها خدا منو فرستاد                 بر خاتم انبیا فرستاد اون شب  خدا      قرآن رو یک جا کامل تا که با خوندن آن         باشیم همیشه عاقل پنج دونه آیه ام رو           حتما تو هم شنیدی حدس می زنم بدونی   اسمم چیه ، فهمیدی؟ ┏━━━━━━━━━━━━┓ جواب:سوره قدر ┗━━━━━━━━━━━━┛ 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
💐 به نام خدای قصه های قشنگ 💐 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود 😊 نی نی و مامان می خواستن با هم برن خونه ی مامان بزرگ👶🧕 مامان، نی نی رو بغل کرده بود ولی نی نی دوست داشت خودش راه بره. نی نی اشاره می کرد به زمین و غر می زد . مامان نی نی رو روی زمین گذاشت و گفت حالا بدو برو. نی نی یه خورده رفت ولی یه دفعه یه گنجشک توی کوچه دید و ایستاد و تماشا کرد. 🐧 مامان حواسش به گنجشک نبود. هی صدا می زد نی نی بیا دیگه چرا وایسادی؟ نی نی با انگشتش گنجشکو به مامان نشون داد ولی مامان بازم گنجشکو ندید . مامان خسته شد و گفت وای نی نی چرا راه نمیای خسته شدم. گنجشک پرید و رفت . نی نی دوباره دنبال مامان راه افتاد . نی نی چند قدم بدو بدو رفت ولی یه دفعه یه سنگ کوچولو رفت توی کفشش. نی نی وایساد و دیگه راه نرفت. مامان دست نی نی رو گرفت و کشید و گفت بچه چرا راه نمیای؟ نی نی گفت آخ آخ . و هی کج کج راه رفت. مامان خم شد پای نی نی رو ببینه. ولی وقتی کفش نی نی رو دراورد سنگه خودش افتاد. به خاطر همین مامان سنگو ندید گفت نی نی پات که سالمه. کفشات هم تمیزن . آخه چرا اذیت می کنی راه نمی ری ؟😒 نزدیک خونه ی مامان بزرگ که رسیدن مامان در زد ولی نی نی یه مورچه اسبی روی زمین دید و نشست و می خواست اونو بگیره .🐜 مامان رفت تو خونه مامان بزرگ و هی صدا زد نی نی بیا دیگه نی نی چرا نشستی رو زمین . نی نی چقد امروز تنبلی ! نی نی هی مورچه اسبی رو به مامان نشون می داد و می گفت ای ... ای ... ای مامان اومد ببینه نی نی چی می گه و به چه چیزی اشاره می کنه . ولی وقتی مامان اومد مورچه اسبی رفت توی سوراخ دیوار . مامان هر چی نگاه کرد هیچی ندید. دیگه خسته شد و نی نی رو بغل کرد و برد تو . نی نی دوست داشت هنوز با مورچه اسبی بازی کنه و هی جیغ می زد و پاهاشو تکون می داد. مامان توجهی نکرد و نی نی رو برد و گذاشت تو بغل مامان بزرگ و گفت وای عزیز از دست این بچه ی تنبل خسته شدم .همش می خواد یه جا وایسه یا بشینه . مامان بزرگ نی نی رو بغل کرد و بوسید و گفت قربون نی نی تنبل خودم برم . نی نی خندید و خودشو برای مامان بزرگ لوس کرد.😊 اون روز نی نی تا شب خونه ی مامان بزرگ بازی و شیطونی کرد و به مامانش نشون داد که تنبل نیست.😉   📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
4_582660043673960507.mp3
209.7K
آهنگ عموپورنگ 🌸 مهمونی خدا 🌸 🌙 ماه رمضان مبارک 🌙 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍃🌸میگن وقتی بهار داره از راه میرسه باید قبلش گل ها رو خبر کرد🌸🍃 🍃🌸گل های قشنگم میخواستم خبرتون کنم بهار زیبای دیگه هم تو راه هست🥰 🌙ماه رمضان، ماه مهمانی خدا❤️ بهار زندگیتون بی انتها🌸🍃 رمضان بهار قرآن مبارک 🌸🎊🌸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
‍ 🌳🐿«مهربانی و دوستی»🐿🌳 شانه به سر بر روی درختی در جنگل لانه ای داشت. او منتظر بود تا بچه هایش به دنیا بیایند. یک روز ابری او برای پیدا کردن غذا از لانه بیرون رفت اما وقتی برگشت دید، باد لانه اش را خراب کرده است. روی شاخه ی درختی نشست و شروع به گریه کرد. در همین موقع دو تا سنجاب که از آن نزدیکی می گذشتند، صدای گریه او را شنیدند و با دیدن لانه فهمیدند که او چرا گریه می کند.سنجاب ها به طرف شانه به سر رفتند و به او گفتند:« اصلا ناراحت نباش، ما یک فکری برایت می کنیم. صبر کن تا ما برگردیم.» سنجاب ها پیش خانم دارکوب رفتند و گفتند:« خانم دارکوب عزیز، باد لانه شانه به سر را خراب کرده و او به زودی مادر می شود. لطفا با ما بیا تا برایش یک لانه درست کنیم». کمی بعد دارکوب آمد تا با نوک درازش در تنه ی یک درخت برای شانه به سر لانه درست کند. لانه که آماده شد، سنجاب ها برای لانه ی شانه به سر شاخه های نرم درختان را آوردند تا در لانه اش قرار دهد. لانه آماده شد و شانه به سر با خوشحالی به درون آن رفت و با شادی از محبت های دارکوب و سنجاب ها تشکر کرد و گفت:« من شما را برای فردابه مهمانی در لانه ام دعوت می کنم». سنجاب ها و دارکوب دعوت او را قبول کردند. روز بعد آنها دور یکدیگر جمع شده بودند و شانه به سر از میهمانهایش پذیرایی می کرد و همگی از این دوستی و مهربانی لذت می بردند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6