eitaa logo
دانلود
🦌قصه کودکانه زرافه و آهو کوچولو🦒 آهو کوچولوی با مادر وپدرش توی یک جنگل بزرگ و زیبا زندگی می کردند این اهو کوچولوی قصه ما خیلی با هوش وزرنگ و شیطون بود و خیلی هم دوست داشت بدونه که توی جنگل حیوانات چکار می کنند وچی می خورند. به خاطر همین اهو کوچولو از مادرش اجازه گرفت تا بره توی جنگل بگرده وببینه چه خبره مادر اهو کوچولو بهش گفت مواظب خودت باش و زیاد دور نشو اهو کوچولو گفت باشه مواظب هستم مامان جون. اهو کوچولو شروع کرد به رفتن به داخل جنگل که اول یک خرگوش رو دید سلام کرد و گفت اقا خرگوش شما غذا چی می خورید خرگوش سلام کرد وگفت هویج و ریشه درخچه های که شیرین هستند رو می خورم خرگوش گفت: چطور مگه چرا این سوال رو می پرسی اهو کوچولو اهو کوچولو گفت می خوام بدونم غذا چی می خوری وبعد هم خداحافظی کرد از خرگوش وبه گردش خودش توی جنگل ادامه داد. همین جوری که داشت می رفت طوطی رو دید که بالای درخت روی شاخه نشسته بود به طوطی سلام کرد وگفت شما غذا چی می خورین طوطی سلام کرد به اهو کوچولو وگفت ما میوه درختها و دانه ها رو می خوریم طوطی هم گفت چطور مگه چرا پرسیدی اهو کوچولو هم گفت که می خوام بدونم که حیوانات دیگه چی می خورند و خدا حافظی کرد و به راه خودش توی جنگل ادامه داد که به یک زرافه رسید و به زرافه سلام داد گفت شما غذا چی می خورین زرافه سلام کرد و گفت برگهای بالای درختها رو که تازه هستند می خوریم اهو کوچولو یک نگاه کرد به درخت وگفت من هم می خوام مثل تو اون برگی که روی درخت است رو بخورم زرافه گفت نمی تونی تو گردنت مثل من بلند ودراز نیست .اهو کوچولو شروع کرد به سعی کردن تا برگی که روی درخت بود را بخورد اما نمی تونست به خاطر همین ناراحت وخسته شد زرافه گفت دیدی نتونستی اهو کوچولو خیلی با ناراحتی گفت اره حق با تو بود زرافه گفت ناراحت نباش می خواهی اون برگ رو بخوری اهو کوچولو گفت اره زرافه سرش رو بلند کرد وبرگ رو از درخت کند وبه اهو کوچولو داد اهو کوچولو برگ رو گرفت واز زرافه تشکر کرد زرافه گفت که خدا هر حیوانی رو با خصوصیات خودش افریده اهو کوچولو حرف زرافه رو تایید کرد وگفت دیگه باید برم خونه بیش مادرم که نگران نشه از زرافه باز هم تشکر وخداحافظی کرد و به طرف خونه حرکت کرد وقتی خونه رسید تمام ماجرا رو که براش پیش اومده بود به مادرش گفت.مادر اهو کوچولو براش غذا اورد تا بخوره واهو کوچولو هم تشکر کرد وبعد از غذا اهو کوچولو رفت تا بازی کنه 🍃نتیجه: جلوی استعداد وشورو شوق کودکانه ی کودکان خود را به هیچ عنوان نگیرید وبا دقت به پیشرفت انها کمک کنید 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
✨🌺🌴✨🌴🌺✨ خدای مهربونم نوشته تو کلامش هر پدر و مادری واجبه احترامش باید باشه رفتارت همیشه با محبّت بالا نبر صداتو پیش اونا تو صحبت بابا و مامان ما مثل چراغ خونن نشونه ی رحمتِ خدای مهربونن 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
دوران کودکی محسن.mp3
10.59M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای بازی‌گوشی و شیطنت های محسن حججی در کودکی👦🏻 🔴 محسن با انگشتری💍 که داشت یکهو آب ریخت روی صورت خواهراش👧🏻 اما اونها نفهمیدن چجوری محسن با یک انگشتر آب ریخت😂 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🤲 🌸 شکر میکنم خدا 🌸 هرکجا فقط تو را 🌸 مهربان تر از همه 🌸 ای امید قلب ما 🌸 ای که آفریده ای 🌸 ابر و باد و آسمان 🌸 آفریده ی تو هست 🌸 این جهان و آن جهان 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🕊 مسابقه ی پرواز کبوتر زرد، از پنجره داخل اتاق شد. چرخی زد و خودش را در آینه نگاه کرد. پرهایش را صاف کرد. از اتاق بیرون آمد و به کبوتر سفید اشاره کرد. کبوتر زرد و سفید در آسمان، مسابقه ی پرواز گذاشتند. کبوتر زرد بالاتر رفت. نوکش را به ابر زد و بال هایش را سه بار به هم زد و معلق زد. کبوتر سفید پایین آمد و لب پنجره نشست. کبوتر زرد گفت: نمی آیی دوباره مسابقه بدهیم؟ کبوتر سفید جوابی نداد. کبوتر زرد کنار کبوتر سفید نشست و گفت: به کجا داری نگاه می کنی؟ کبوتر سفید گفت: اون کیه آنجا نشسته؟ کبوتر زرد گفت: خب آینه است. کبوتری هم که می بینی، خودتی. سفید گفت: من تا الان خودم را ندیده بودم. زرد گفت: حالا که دیدی. بیا پرواز کنیم. سفید گردنش را جلو برد و گفت: می خواهم خودم را بیشتر ببینم. زرد گفت: پس پرواز چی؟ سفید چشم هایش را بیشتر باز کرد و گفت: بعدا پرواز می کنیم. الان فقط می خواهم خودم را ببینم. زرد گفت: ولی قرار بود مسابقه سرعت بدهیم. سفید گفت: میشه آینه را با خودمان ببریم؟ زرد گردنش را جلوتر برد و به آینه نگاه کرد. سفید گفت: می خواهم همیشه خودم را ببینم. زرد گفت: آن وقت چطوری پرواز کنیم؟ از بین کبوترها، سنگی رد شد و به آینه خورد. آینه تکه تکه شد. کبوترها پرواز کردند. 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
D1737048T17605701(Web)-mc.mp3
4.78M
🐭دو موشِ برادر به نام های «فسقلی» و «قلقلی» کنار مادرشان زندگی می کردند. مادر هر روز به آنها آموزش می داد که چه کارهایی را انجام دهند و چه کارهایی را انجام ندهند. فسقلی به درس های مادرش بادقت گوش می کرد، اما برعکس قلقلی خیلی تنبل و.... 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🍯🍶 شیر و عسل🍶🍯 به به چه طعم خوبی ! خوش مزه و سفید است هر روز میخورم شیر چون واقعا مفید است با خوردن دو لیوان قدم رسیده این جا حتما دو سال دیگر من می رسم به بابا دندان شیری من پوسیده بود ، افتاد اما خدا به جایش دندان محکمی داد در سفره چیدم امروز ماست و پنیر و سرشیر ممنونم از تو ای گاو از این که داده ای شیر شیر و عسل اگر بود در رودهای دنیا مثل بهشت می شد این باغ های زیبا 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
﴿ماه رمضان﴾ 🌸ما بچه‌هایِ مؤمن 🌱پایانِ ماهِ شعبان 🌸فکرِ هلالِ ماهیم 🌱با عشق و یادِ قرآن 🌸پیدا که میشود ماه 🌱تبریکمان بلند است 🌸در ماهِ روزه‌ «تقوا» 🌱زیبا و دلپسند است 🌸گوید خدا دراین ماه 🌱مهمانِ خوبِ ما باش 🌸از بندِ هر خطایی 🌱آزاد و هم رها باش 🌸قرآن بخوان که ازآن 🌱لذت بری فراوان 🌸هرآیه‌اش ثوابی 🌱دارد چو ختمِ قرآن 🌸به‌به که فکر و ذهنت 🌱در چشمه سارِ قرآن 🌸پاک‌ است و از تو خشنود 🌱پروردگار رحمان شاعر : سلمان آتشی 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
کسی که بخواهد به قلّه ی یک کوه برسد، باید قدم قدم به طرف بالا حرکت کند. نمی شود یک دفعه از پایین کوه به قله 🗻 آن رسید. مثلا  اگر بخواهی به قلّه دماوند⛰ برسی، بایدحتما دو سه روز کوهنوردی🚶‍♂ کنی. کسی که بخواهد همه ی شاهنامه 📖 را بخواند، باید هر روز چند صفحه را مطالعه کند. امکان ندارد که کسی یک روزه این کتاب📕 بزرگ را بخواند. کسی که یک نقاش ماهر بشود، باید چند سال کلاس برود و برای تمرین، ده ها تابلوی نقاشی بکشد. با دو سه روز نقاشی کردن، کسی نقاش نمی شود. این مثال ها را زدم تا بدانی که رسیدن به هر هدفی📍، صبر می خواهد. باید قدم به قدم به طرف هدف برویم. وقتی که کسی از نردبان بالا می رود، یک دفعه پایش را از پله ی اول روی پلّه ی دهم نمی گذارد. برای بالا رفتن از نردبان، باید پلّه پلّه به طرف بالا رفت. هر کاری همین طور است. یعنی باید گام به گام به هدف نزدیک شد. معنی ضرب المثل « نردبان پلّه پلّه»🪜 هم همین است. 📚برگرفته از کتاب شهر ضرب المثل ها نوشته غلامرضا حیدری ابهری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
رفاقت باشهدا.mp3
10.59M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈ 🟠ماجرای تغییر مسیر زندگی محسن توسط رفقای جدیدش 🔴 محسن حسااااابی با شهدا دوست شده بود و دائم کتاب های شهدا رو میخوند و کتاب هاشون📚 رو به دوستاش معرفی می‌کرد. 🔹قصه قهرمان ها🔸 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6
🔸شعر 🔶چارشنبه سوری 💥قدیما‌موقعِ‌چارشنبه‌سوری 🌼میانِ‌ نوجوانان‌ بود‌‌ شوری 💥به شادی بوته آوردندبا‌هم 🔥و آتش‌میزدندش‌با‌صبوری 💥به‌‌نوبت‌روی‌ِآتش‌میپریدند 🔥کجابودانفجاروچشم‌ِکوری 💥ولی‌درعصرِماها‌انفجارست 🔥کنندازاحتیاط‌و‌عقل‌دوری 💥زنندبر رهگذر آسیبِ جدی 🔥شوداورژانس‌‌هم‌حتی‌ضروری 💥به قدری پرخطر باشدکه‌آدم 🔥ندارد جرأتِ چارشنبه سوری 📒 قصه های خوب 🌸👇 https://eitaa.com/joinchat/2436694493Cff093c29a6