eitaa logo
قصه های کودکانه
32.8هزار دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
893 ویدیو
311 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
🎨 گام به گام این قسمت: اسب شاخدار با اموزش ساده و گام به گام نقاشی روش ساده نقاشی کردن را به فرزندانتان بیاموزید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🌿🐭موش دانا🐭🌿 یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود. یه جنگلی بود که درختان آن بخاطر آلودگی هایی که بعضی انسان ها ایجاد کرده بودند روز به روز افسرده می شد آب چشمه هایش کمتر و کمتر می شد . در این جنگل موشی بود که خیلی جاها سفرکرده بود و چون خیلی باهوش بود هر چه را می دید سعی می کرد آن را به تجربیات خود اضافه کند و آن را یاد بگیرد . به همین دلیل دایره اطلاعات او از همه حیوانات آن جنگل بیشتر بود . این موش بین حیوانات به موش دانا ملقب شده بود و همه آنرا موش دانا صدا می زدند . موش دانا به دوستان خود گفت بهتر است بفکر ترک این جنگل باشیم و به جنگل دیگری برویم . دوستان او چون می دانستند موش دانا حرف بی ربطی نمی زند . حرف او را قبول کردند و به دستور موش خود را آماده ترک آن جنگل کردند. آنها رفتند تا جایی جدید برای زندگی پیداکنند . چون هدفشان معلوم بود، اتفاقا به جایی رسیدند که خیلی جای خوبی بود . موش از انها خواست که در این جا برای خود لانه ای بسازند . دوستان موش دانا که خاله سوسکه - عنکبوت سیاه - هزار پا و مارمولک بودند به حرف موش دانا زیاد اهمیت ندادند و مشغول بازی و تفریح شدند. ولی موش بلافاصله شروع به کندن زمین کرد و یکی دو روزی را بازحمت فراوان این کار طاقت فرسا را ادامه داد و پس از تلاش زیاد توانست لانه خود را آماده کند. دوستان بازی گوش او همیشه در حال تفریح بودند و صدای قهقهه آنها هر روز شنیده می شد . موش دانا بعد از اتمام کار ساخت لانه بفکر جمع کردن آذوقه افتاد و رفت دنبال آذوقه و یکی دو روزی هر چقدر که می توانست آذوقه فراهم کرد و دوستان خود را به میهمانی دعوت کرد در آن روز آنها دور هم خیلی خوشگذراندند و در آخر موش دانا به آنها توصیه کرد دوستان من بفکر فردا هم باشید وضعیت هوا همیشه همینجوری نخواهد بود سعی کنید لانه ای محکم برای خود تهیه کنید. آنها از هم خداحافظی کردند و رفتند چند روزی به همین روال گذشت اما هنوز هیچ یک از دوستان موش لانه ای نساخته بود چند روزی گذشت هوا بطور ناگهانی سرد شد. دوستان موش دانا بفکر لانه ساختن افتادند . آنها بدلیل سردی هوا خیلی سریع لانه ای درست کردند که خیلی هم محکم نبود . بعد از ساعتی هوا طوفانی شد و در اولین ساعات شروع طوفان همه دوستان موش دانا لانه نچندان محکم خود را از دست دادند و همگی بی پناه شدند. تحمل این وضعیت برای همه آنها خیلی سخت بود و همه آنها در صحبتهای خود متوجه این نکته شدند که باید برای راه علاج بسراغ موش دانا بروند و از او کمک بگیرند . آنها باهم بسراغ موش دانا آمده و مشکل خود را با او در میان گذاشتند . موش دانا از آنها دعوت کرد که به لانه او بیایند و چند روزی را با او زندگی کنند و بعداز پایان طوفان و خوب شدن هوا بفکر سرپناهی محکم و دائمی برای خود باشند . آنها قبول کردند و چند روزی را با هم در کنار هم به خوبی و خوشی سپری کردند و از خاطرات شیرین گذشته خودشان تعریف کردند . خیلی به همه آنها خوش گذشت و بعد از اینکه طوفان فروکش کرد آنها همگی با همفکری همدیگر و کمک به همدیگر برای ساخت لانه ای محکم برای هم کار را آغاز کردند. آنها سالهای زیادی را در کنار هم با شادی و خوشی زندگی کردند. 🐭 🌿🐭 🐭🌿🐭 🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
وقتی بانق زدن حرف می زند، بگویید: "تا زمانیکه نق می زنی متوجه نمی شوم چه می گویی، لطفا از صدای معمولی برای کردن استفاده کن تا متوجه شوم" و تا لحن خود را تغییر نداده تسلیم نشوید. 💕 💜💕 ╲\╭┓ ╭ 💜💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🦚طاووس و مرغ ماهی خوار🦚 🦚روزی یک طاووس به یک مرغ ماهی خوار برخورد. نگاهی به او کرد و گفت: "خیلی برای تو متاسفم. تو خیلی پرهای کم و زشتی داری. به رنگ پرهای من نگاه کن که چه زیباست!" 🦚مرغ ماهی خوار لبخندی زد و گفت: " درسته که تو پرهای زیبایی داری. درسته که تو از من زیباتری. اما عوضش من میتوانم بر فراز آسمان پرواز کنم و همه ی دنیا را ببینم. اما تو فقط میتوانی در همین اطراف بخرامی و راه بروی. پس بدان که هرکس ویژگی های مثبت و منفی خودش را دارد، و نباید به همدیگر فخر بفروشیم" 💕 🦚💕 ╲\╭┓ ╭ 🦚💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
⛔️هميشه بايد احساسات كودك را تاييد كنيد مثلا بگویید: « توحق داری از دست من عصبانی باشی چون دوست داشتی تلویزیون نگاه کنی ولی ما باید به فروشگاه می رفتیم و متاسفانه کاریش نمیشد بکنیم .» 👈احساسات كودك را نفي نكنيد "تو نبايد ناراحت ميشدي اين كه چيزي نيست!" ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
مبارک و خاکشیر_صدای اصلی_191452-mc.mp3
10.76M
🌃 🌃 🍃 مبارک و خاکشیر 🌼مبارک پسری بود گیج و حواس پرت که همه کارها را خراب می کرد. مبارک اوستایی داشت به نام «میرزا». روزی میرزا مبارک را برای خرید مقداری خاکشیر به مغازه «حاج طاهر» فرستاد؛ اما زمانی که مبارک به آنجا رسید فراموش کرده بود که چه چیزی می خواهد.... 🍃کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم ضرب المثل «بُلبُلیش که بُلبُله» آشنا می شوند. 🌸 داستان «مبارک و خاکشیر» برگرفته از کتاب «امثال و حکم» نوشته «علی اکبر دهخدا» است. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍒💕 گل آلو 💕🍒 لالا لالا گل آلو لبای سرخت آلبالو دو چش داری مثه آهو دو لپ داری مثه هولو موهات ابریشم نرمه دل مادر به تو گرمه لالا لالا تا تو رو دارم تو این دنیا چی کم دارم لالا لالا لالا لالا لالا کن نو گل بابا ╲\╭┓ ╭ 🐞🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بچه لوس ، بچه اي نيست كه در كودكي هر آنچه خواسته به او داده شده! بچه لوس بچه ای ست كه گاهی خواسته اش به او داده شده و گاهی به خاطر همان خواسته تنبيه شده يا بچه ای است كه آنچه خواسته به او داده نشده و مجبور شده دست به مانورهايی از جمله گريه بزنه و از آن طريق به خواسته اش برسد.تاميتوانيد به‌كودک ‌نه‌ نگوييد اما وقتی گفتيد با گريه و مانورهای كودك هرگز كوتاه نياييد. 💕 🟢💕 ╲\╭┓ ╭ 🟣💕 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
قصه 🐯 تافی کوچولو 🐯 تافی، ببر کوچولویی بود که داشت بین شاخ و برگ درخت‌ها بازی می‌کرد. این‌ور می‌دوید، اون‌ور می‌دوید و از روی این درخت به اون درخت دنبال شاپرک‌ها می‌کرد. یكهو یک باد تند آمد و درخت‌ها را تکان داد. تافی محکم شاخه یک درخت را گرفت. اما باد آمد، از روی تافی رد شد و راه‌های او را با خودش برد. تافی کوچولو دنبال باد دوید و صدا زد: «وایسا، من راه‌هام رو لازم دارد.» اما باد دور شد و تافی به آن نرسید. تافی بدون راه‌های سیاهش خجالت می‌کشید توی جنگل راه برود. اول فکر کرد برود پشت شاخ و برگ درخت‌ها تا راه‌راه به نظر برسد و معلوم نشود راه‌هایش گم شده. اما کمی بعد دید با ایستادن پشت درخت‌ها حوصله‌اش سر می‌رود. به همین خاطر تصمیم گرفت برود، باد را پیدا کند و راه‌هایش را پس بگیرد. تافی که نمی‌دانست باید کجا دنبال باد بگردد، فکر کرد برود پیش درخت بزرگ جنگل که همه چیز را می‌دانست و از او آدرس خانه باد را بپرسد. تافی از تپه بلند جنگل بالا رفت تا رسید به درخت بزرگ. درخت تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به درخت گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» درخت گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد، منو تمیز می‌کنه، برگای خشک رو از روی شاخه‌هام برمی‌داره و می‌بره تا همیشه سبز و تازه باشم.» تافی گفت: «ولی راه‌های منو برداشت و رفت. می‌خوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو می‌دونی خونه باد کجاست؟» درخت گفت: «باد که خونه نداره. به همه جا سر می‌کشه. حالا هم رفته پیش گندمزار. اگه تند بدوی بهش می‌رسی.» تافی کوچولو از درخت خداحافظی کرد و با سرعت به سمت گندمزار دوید. تافی رسید به گندمزار. گندمزار تا تافی را دید، به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» گندمزار گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو ناز می‌کنه تا گندم‌ها موج بزنن و قشنگ بشن.» تافی گفت: «ولی راه‌های منو برداشت و رفت. می‌خوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو می‌دونی باد کجاست؟» گندمزار گفت: «رفته پیش ابر. اگه تند بدوی بهش می‌رسی.» تافی کوچولو خداحافظی کرد و به سمت کوهی دوید که ابر بالای اون نشسته بود. تافی از کوه بالا رفت تا رسید به ابر. ابر تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» ابر گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو این‌ور و اون‌ور می‌بره تا به زمین‌های خشک بارون برسونم.» تافی گفت: «ولی راه‌های منو برداشت و رفت. می‌خوام اونا رو ازش پس بگیرم. تو می‌دونی باد کجاست؟» ابر گفت: «رفته به سمت ساحل. اگه تند بدوی بهش می‌رسی.» تافی کوچولو خداحافظی کرد و به سمت ساحل دوید. تافی رسید به ساحل. ساحل تا تافی را دید به او گفت: «تافی کوچولو، راه‌های خوشگلت کو؟» تافی نفس‌نفس زنان به او گفت: «باد بدجنس اومد و راه‌هام رو برد.» ساحل گفت: «باد که بدجنس نیست. هر روز میاد منو تمیز می‌کنه، بعد می‌ره دریا و برمی‌گرده. اگه اینجا منتظرش بمونی می‌تونی باهاش حرف بزنی.» تافی کوچولو توی ساحل منتظر باد نشست. کمی که گذشت، چیز خنکی به صورتش خورد. تافی از جا پرید و گفت: «باد بدجنس. راه‌های منو کجا بردی؟» باد گفت: «وای، معذرت می‌خوام. اون نوارهای سیاه براق راه‌های تو بود؟» تافی گفت بله. باد گفت: «من همه چیزهایی رو که توی روز جمع می‌کنم می‌برم توی جزیره وسط دریا می‌گذارم. راه‌های تو هم الان اونجاست. سوار قایق شو و برو به جزیره، راه‌هات رو بردار.» تافی کوچولو سوار قایق شد. بادبان‌ها را هم بالا کشید اما قایق از جایش تکان نمی‌خورد. تافی با ناراحتی به ساحل گفت: «قایق راه نمی‌افته. حالا چیکار کنم؟» ساحل گفت: «بدون باد که قایق نمی‌تونه حرکت کنه.» بعد رو کرد به باد و گفت: «باد مهربون. تافی راه‌هاش رو لازم داره. بهش کمک می‌کنی بره جزیره و پیداشون کنه؟» باد چرخی زد و به بادبان‌ها وزید. قایق راه افتاد و رفت به سمت جزیره. مدتی بعد ساحل قایق و باد و تافی را دید که با هم دارند به سمتش می‌آیند. راه‌های تافی سر جایش بود و داشت می‌خندید. وقتی به ساحل رسیدند، باد چرخی دور تافی زد و گفت: «از این به بعد راه‌هات رو سفت بگیر، ببر کوچولو. من باید برم که خیلی کار دارم.» بعد هوی بلندی کشید، از ساحل و تافی خداحافظی کرد و رفت. تافی به ساحل گفت: « باد اصلا بدجنس نبود. راه‌های منو برام پیدا کرد و با هم دوست شدیم. حالا هم باید برم و به ابر و گندمزار و درخت بگم که باد چقدر مهربون بود. 🌸🍂🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🎨 گام به گام این قسمت: قورباغه 🐸 با اموزش ساده و گام به گام نقاشی روش ساده نقاشی کردن را به فرزندانتان بیاموزید. 🌼🌸🌼🌸🌼🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بورای شجاع.pdf
3.18M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: بورای شجاع 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کاج گریان_صدای اصلی_418303-mc-mc.mp3
9.76M
🌃 🌃 🌲کاج گریان🌲 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربان هیچ کس نبود. در کنار یک کوهستان زیبا رودخانه ای وجود داشت که بسیار تنها بود.او هیچ دوستی نداشت. رودخانه یادش نمی آمد که چرا به کسی یا چیزی اجازه نمی دهد تا داخلش شنا کنند. او تنها زندگی می کرد و اجازه نمی داد ماهی ها، گیاهان و حیوانات از آبش استفاده کنند. به خاطر همین او همیشه ناراحت و تنها بود. یک روز، یک دختر کوچولو به طرف رودخانه آمد. او کاسه ی کوچکی به دست داشت که یک ماهی کوچولوی طلایی در آن شنا می کرد. دختر کوچولو می خواست با پدر و مادرش از این روستا به شهر برود و نمی توانست با خود ماهی کوچولو را ببرد. بنابراین تصمیم گرفت، ماهی کوچولو را آزاد کند. دختر کوچولو ماهی کوچکش را در آب انداخت و با او خداحافظی کرد و رفت. ماهی در رودخانه بسیار تنها بود، چون هیچ حیوانی در رودخانه زندگی نمی کرد. ماهی کوچولو سعی کرد با رودخانه صحبت کند اما رودخانه به او محل نمی گذاشت و به او می گفت:"از من دور شو." ماهی کوچولو یک موجود بسیار شاد و خوشحال بود و به این آسانی ها تسلیم نمی شد. او دوباره سعی کرد و سعی کرد، به این سمت و آن سمت شنا کرد و از آب به بیرون پرید. بالاخره رودخانه از کارهای ماهی کوچولو خنده و قلقلکش گرفت. کمی بعد، رودخانه که بسیار خوشحال شده بود، با ماهی کوچولو صحبت کرد. آن ها دوستان خوبی برای هم شدند. رودخانه تمام شب را فکر می کرد که داشتن دوست چقدر خوب است و چقدر او را از تنهایی بیرون می آورد. او از خودش پرسید که چرا او هرگز دوستی نداشته، ولی چیزی یادش نیامد. صبح روز بعد، ماهی کوجولو با آب بازی رودخانه را بیدار کرد و همان روز رودخانه یادش آمد چرا او هیچ دوستی ندارد. رودخانه به یاد آورد که او بسیار قلقلکی بوده و نمی توانست اجازه بدهد کسی به او نزدیک شود. اما حالا دوست داشت که ماهی در کنار او زندگی کند، چون ماهی کوچولو بسیار شاد بود و او را از تنهایی در می آورد. حالا دیگر رودخانه می خواست کمی قلقلکی بودنش را تحمل کند، اما شاد باشد. 🍃🐟🌼🐟🌼🐟🌼🐟🍃 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو آموزش نقاشی انواع میوه همراه با رنگ آمیزی 🎨کانال قصه و آموزش نقاشی به کودکان👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
بچه ي من ... فقط درس ميخونه اصلا از جاش بلند نميشه حرف نميزنه اصلا از بس آرومه هرچي بهش بديم راحت ميخوره . ‏نصف صفت هايي كه پدر مادر هاي ايراني از ويژگي هاي يك فرزند خوب ميدونن، تو معيار هاي روانشناسي، نشونه هاي افسردگيه... 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 با چند تا چوب بستنی میتونید یه هواپیمای خوشگل و سبک و ساده برای کوچوهای نازتون درست کنید و خوشحالشون کنید😊🤗😉 🐞🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐭موش تنبل🐭 یکی بود، یکی نبود. نزدیک یک مزرعه ی گندم، چند تا موش زندگی میکردند. وقتی گندمها را درو کردند، جشن و شادی موشها شروع شد. حالا آنها میتوانستند با خیال راحت به مزرعه بروند و گندمهایی را که روی زمین ریخته بود، جمع کنند. این کار زحمت زیادی داشت و موشها حسابی خسته میشدند. اما جمع کردن غذا و بردن آنها به لانه، کاری بود که موشها آن را خیلی دوست داشتند. البته نه همه موشها! در میان آنها، موش تنبلی بود که اصلاً به سراغ کار پر زحمت نمیرفت. او در سوراخ تاریک منتظر میماند تا موشها گندمها را بیاورند، بعد یواشکی میرفت و از گندمها بر میداشت و به لانهاش میبرد. موشهایی که کار میکردند و زحمت میکشیدند، متوجه شدند که هر روز گندمهایشان کم میشود. آنها نمیدانستند چه کسی این کار زشت را میکند. برای همین هم دور هم نشستند و فکر کردند و حرف زدند و تصمیم گرفتند این دزد بلا را پیدا کنند و او را حسابی تنبیه کنند. یک روز، وقتی که موشها از کار برگشتند، موش تنبل کیسههای پر از گندم را دید. منتظر ماند تا موشها به خواب بروند و یواش یواش به سراغ کیسه ها رفت. یکی از کیسه های گندم را برداشت و فوری دوید توی لانهاش. در کیسه را باز کرد و یک مشت گندم برداشت و در دهانش گذاشت. وای! چه تلخ و بدمزه بود. فوری از لانه بیرون دوید. موشها بیرون بودند و کنار کیسه های گندم ایستاده بودند. موش تنبل دست و بینی و صورتش سیاه سیاه شده بود! او یک کیسه زغال را دزدیده بود، نه یک کیسه گندم را! موش تنبل وقتی بقیه ی موشها را دید خندید! وای! چه دندانهای سیاهی! از سر و صورت و دندانهای سیاه موش تنبل، همه به خنده افتادند. آنها تصمیم گرفته بودند که دزد گندمها را تنبیه کنند، اما آن روز، آنقدر خندیدند که یادشان رفت باید موش را تنبیه کنند. اما موش تنبل حسابی تنبیه شده بود، او حالا یک موش روسیاه، دست سیاه، دندان سیاه بود و از همه خجالت میکشید! 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هرگز به کودک نگویید: تو از همه بهتری، تو از همه زیباتری، تو از همه خوشتیپ تری! به او بفهمانید همین که خودش باشد کافیست. این جملات به هوش اجتماعی کودک صدمه زده و تلقینی نادرست است. 🐞🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تلفن رو من جواب میدم_صدای اصلی_220295-mc.mp3
11.91M
🌃 🌃 🐻 تلفن را من جواب میدم 🌼 توی خونه خرسی هر وقت که تلفن زنگ می زد، خرسی کوچولو گوشی رو بر می داشت. یک روز تلفن که زنگ خورد خرسی گوشی را برداشت و شروع کرد به حرف زدن، اما کسی که پشت خط بود خیلی عجله داشت و از دست خرسی عصبانی شد... 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌟⭐️🌟 🌙 لالا لالا گل پونه غم وماتم نمى مونه 🌙 لالا لالا گل مريم ببين بارون مياد نم نم 🌙 لالا لالا گل نسرين منم فرهادو تو شيرين 🌙 لالا لالا گل نازم تو اين بازى نمى بازم 🌙 لالا لالا گل گندم هرچى مى خوان بگن مردم 🌙 لالا لالا گل زيره نگو خيلى ديگه ديره 🌙 لالا لالا گل لاله خدا هم با ما خوشحاله 🌙 لالا لالا گل لادن دلامون پيش هم شادن لالا لالا لالا لالا لالا لالا لالا لالا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃شعر اموزش نماز ای کودک خوش خبر گل دخترو گل پسر وقت نماز خوندنه بگو الله اکبــــــــــر 📿🕌📿 وقت نمـــــــــــــاز رسیده گوشات چه خوب شنیده صدای بانگ اذان لباس بپوش پاکیزه 📿🕌📿 خبر بده به دوستات با شادی و با نشاط برو به سمت مسجد تا مستجاب شه دعات به سمت قبله بایست صف نماز دیدنیست نیت و تکبیر گوی برتر از او کسی نیست 📿🕌📿 سوره ی حمد بخوان بانام پاک رحمـــــــــن بعدش بخون یه سوره ای کودکــــــــ مسلمان 📿🕌📿 اللــــــــــه اکبـــــــر بگو برو به سمت رکوع سبحـــان ربــــــی بگو بعدش بایست با خضوع 📿🕌📿 حالا برو به سجـــــــده که جات توی بهشـــــته خـــــــــدا چه نزدیک شده ثواب برات نوشتـــــــــه حالا باید بشینی تا ارامــــــش ببیــــــــنی بعدش سجده ی دوم ببیـــن تو بهترینی 📿🕌📿 رکعت اول تمام بـرو بـه ســوی قیام رکــعت دومیــــــــن را ادا بــــکـــن با امـــــــام 📿🕌📿 حـــالا تشهـــــــد بخوان دو رکعتت شـــد تمــــــام صـــــل علــــــــی محمـــــد نیت بکن با ســـــــلام 📿🕌📿 چه خــــــــوب و با شکوه خورشید که پشت کوه نماز صبح بخـــــــونیم حــــــالا وقت طلوع 📿🕌📿 🍃سروده ی«هارون عبدالله درر» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼پی دی اف 🐘عنوان: فیلی که داد می زد مووووش 🐭 قصه در مطلب بعدی 👇 https://eitaa.com/GhesehayeKoodakane/10641
فیلی که داد می زد مووووش .pdf
2.11M
☝️☝️☝️ 🌼پی دی اف 🐘عنوان: فیلی که داد می زد مووووش 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
باران بهاری_صدای اصلی_408040-mc.mp3
9.68M
🌃 🌃 🍃 باران بهاری 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏃🏼🚶🏼بالا بلندی این بازی در فضای باز انجام می‌شود. شرکت کنندگان یک نفر را به عنوان گرگ انتخاب می‌کنند که باید دنبال بچه‌های دیگر شرکت ‌کننده بدود و آن ها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچه ها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که از پیش تعیین شده، برود و تا وقتی روی بلندی است گرگ نمی‌تواند او را بگیرد. گرگ‌، بازی را با دنبال کردن کودکان دیگر ادامه می‌دهد. هر کس را پیش از این که روی بلندی بایستد بگیرد، گرگ می‌شود و کار او را دنبال می‌کند. وقتی گرگ، دنبال کودکی می دود، دیگران شعر می‌خوانند و شادی می‌کنندو در عین حال مواظب‌اند گرگ هدفش را عوض نکند و آن ها را نگیرد. وقتی گرگ دارد دنبال کودکی می دود، بچه ها می خوانند: گرگ بازی تنبلی هرگز مکن / جان من! خود رابه گوشه کز مکن در این بازی ممکن است به جای بلندی، کودکان با گچ یا زغال، دایره یا مربعی بکشند و درون آن را جای امن بدانند. امروزه، می توان این بازی را به خاطر هیجان و سرعت و تحرکی که دارد،و با هدف ایجاد شور و شادی، تقویت عضلات، سرعت و دقت به کودکان آموزش داد. 👫🎾👫🎾👫 👼🏼آموزش بازی و شعر برای افزایش هوش و خلاقیت👇👇 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4