eitaa logo
قصه های کودکانه
33.9هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
909 ویدیو
322 فایل
قصه های زیبا،تربیتی و آموزنده کودکانه 🌻مطالب کانال را با ذکر آدرس کانال ارسال نمایید 🌻ارتباط باما: @admin1000 🌸 کانال تربیتی کودکانه 👇 @ghesehaye_koodakaneh کتاب اختصاصی کودکانه👇 https://eitaa.com/ketabeh_man تبلیغات👇 https://eitaa.com/tabligh_1000
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎨 با چند تا چوب بستنی میتونید یه هواپیمای خوشگل و سبک و ساده برای کوچوهای نازتون درست کنید و خوشحالشون کنید😊🤗😉 🐞🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ 🐭موش تنبل🐭 یکی بود، یکی نبود. نزدیک یک مزرعه ی گندم، چند تا موش زندگی میکردند. وقتی گندمها را درو کردند، جشن و شادی موشها شروع شد. حالا آنها میتوانستند با خیال راحت به مزرعه بروند و گندمهایی را که روی زمین ریخته بود، جمع کنند. این کار زحمت زیادی داشت و موشها حسابی خسته میشدند. اما جمع کردن غذا و بردن آنها به لانه، کاری بود که موشها آن را خیلی دوست داشتند. البته نه همه موشها! در میان آنها، موش تنبلی بود که اصلاً به سراغ کار پر زحمت نمیرفت. او در سوراخ تاریک منتظر میماند تا موشها گندمها را بیاورند، بعد یواشکی میرفت و از گندمها بر میداشت و به لانهاش میبرد. موشهایی که کار میکردند و زحمت میکشیدند، متوجه شدند که هر روز گندمهایشان کم میشود. آنها نمیدانستند چه کسی این کار زشت را میکند. برای همین هم دور هم نشستند و فکر کردند و حرف زدند و تصمیم گرفتند این دزد بلا را پیدا کنند و او را حسابی تنبیه کنند. یک روز، وقتی که موشها از کار برگشتند، موش تنبل کیسههای پر از گندم را دید. منتظر ماند تا موشها به خواب بروند و یواش یواش به سراغ کیسه ها رفت. یکی از کیسه های گندم را برداشت و فوری دوید توی لانهاش. در کیسه را باز کرد و یک مشت گندم برداشت و در دهانش گذاشت. وای! چه تلخ و بدمزه بود. فوری از لانه بیرون دوید. موشها بیرون بودند و کنار کیسه های گندم ایستاده بودند. موش تنبل دست و بینی و صورتش سیاه سیاه شده بود! او یک کیسه زغال را دزدیده بود، نه یک کیسه گندم را! موش تنبل وقتی بقیه ی موشها را دید خندید! وای! چه دندانهای سیاهی! از سر و صورت و دندانهای سیاه موش تنبل، همه به خنده افتادند. آنها تصمیم گرفته بودند که دزد گندمها را تنبیه کنند، اما آن روز، آنقدر خندیدند که یادشان رفت باید موش را تنبیه کنند. اما موش تنبل حسابی تنبیه شده بود، او حالا یک موش روسیاه، دست سیاه، دندان سیاه بود و از همه خجالت میکشید! 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هرگز به کودک نگویید: تو از همه بهتری، تو از همه زیباتری، تو از همه خوشتیپ تری! به او بفهمانید همین که خودش باشد کافیست. این جملات به هوش اجتماعی کودک صدمه زده و تلقینی نادرست است. 🐞🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
تلفن رو من جواب میدم_صدای اصلی_220295-mc.mp3
11.91M
🌃 🌃 🐻 تلفن را من جواب میدم 🌼 توی خونه خرسی هر وقت که تلفن زنگ می زد، خرسی کوچولو گوشی رو بر می داشت. یک روز تلفن که زنگ خورد خرسی گوشی را برداشت و شروع کرد به حرف زدن، اما کسی که پشت خط بود خیلی عجله داشت و از دست خرسی عصبانی شد... 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌟⭐️🌟 🌙 لالا لالا گل پونه غم وماتم نمى مونه 🌙 لالا لالا گل مريم ببين بارون مياد نم نم 🌙 لالا لالا گل نسرين منم فرهادو تو شيرين 🌙 لالا لالا گل نازم تو اين بازى نمى بازم 🌙 لالا لالا گل گندم هرچى مى خوان بگن مردم 🌙 لالا لالا گل زيره نگو خيلى ديگه ديره 🌙 لالا لالا گل لاله خدا هم با ما خوشحاله 🌙 لالا لالا گل لادن دلامون پيش هم شادن لالا لالا لالا لالا لالا لالا لالا لالا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃شعر اموزش نماز ای کودک خوش خبر گل دخترو گل پسر وقت نماز خوندنه بگو الله اکبــــــــــر 📿🕌📿 وقت نمـــــــــــــاز رسیده گوشات چه خوب شنیده صدای بانگ اذان لباس بپوش پاکیزه 📿🕌📿 خبر بده به دوستات با شادی و با نشاط برو به سمت مسجد تا مستجاب شه دعات به سمت قبله بایست صف نماز دیدنیست نیت و تکبیر گوی برتر از او کسی نیست 📿🕌📿 سوره ی حمد بخوان بانام پاک رحمـــــــــن بعدش بخون یه سوره ای کودکــــــــ مسلمان 📿🕌📿 اللــــــــــه اکبـــــــر بگو برو به سمت رکوع سبحـــان ربــــــی بگو بعدش بایست با خضوع 📿🕌📿 حالا برو به سجـــــــده که جات توی بهشـــــته خـــــــــدا چه نزدیک شده ثواب برات نوشتـــــــــه حالا باید بشینی تا ارامــــــش ببیــــــــنی بعدش سجده ی دوم ببیـــن تو بهترینی 📿🕌📿 رکعت اول تمام بـرو بـه ســوی قیام رکــعت دومیــــــــن را ادا بــــکـــن با امـــــــام 📿🕌📿 حـــالا تشهـــــــد بخوان دو رکعتت شـــد تمــــــام صـــــل علــــــــی محمـــــد نیت بکن با ســـــــلام 📿🕌📿 چه خــــــــوب و با شکوه خورشید که پشت کوه نماز صبح بخـــــــونیم حــــــالا وقت طلوع 📿🕌📿 🍃سروده ی«هارون عبدالله درر» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼پی دی اف 🐘عنوان: فیلی که داد می زد مووووش 🐭 قصه در مطلب بعدی 👇 https://eitaa.com/GhesehayeKoodakane/10641
فیلی که داد می زد مووووش .pdf
2.11M
☝️☝️☝️ 🌼پی دی اف 🐘عنوان: فیلی که داد می زد مووووش 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
باران بهاری_صدای اصلی_408040-mc.mp3
9.68M
🌃 🌃 🍃 باران بهاری 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🏃🏼🚶🏼بالا بلندی این بازی در فضای باز انجام می‌شود. شرکت کنندگان یک نفر را به عنوان گرگ انتخاب می‌کنند که باید دنبال بچه‌های دیگر شرکت ‌کننده بدود و آن ها را بگیرد. وقتی گرگ به یکی از بچه ها نزدیک شود او باید روی یک بلندی که از پیش تعیین شده، برود و تا وقتی روی بلندی است گرگ نمی‌تواند او را بگیرد. گرگ‌، بازی را با دنبال کردن کودکان دیگر ادامه می‌دهد. هر کس را پیش از این که روی بلندی بایستد بگیرد، گرگ می‌شود و کار او را دنبال می‌کند. وقتی گرگ، دنبال کودکی می دود، دیگران شعر می‌خوانند و شادی می‌کنندو در عین حال مواظب‌اند گرگ هدفش را عوض نکند و آن ها را نگیرد. وقتی گرگ دارد دنبال کودکی می دود، بچه ها می خوانند: گرگ بازی تنبلی هرگز مکن / جان من! خود رابه گوشه کز مکن در این بازی ممکن است به جای بلندی، کودکان با گچ یا زغال، دایره یا مربعی بکشند و درون آن را جای امن بدانند. امروزه، می توان این بازی را به خاطر هیجان و سرعت و تحرکی که دارد،و با هدف ایجاد شور و شادی، تقویت عضلات، سرعت و دقت به کودکان آموزش داد. 👫🎾👫🎾👫 👼🏼آموزش بازی و شعر برای افزایش هوش و خلاقیت👇👇 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎍گلدان زیبا بمناسبت اعیاد 🎍گلدان زیبا با لیوان یکبار مصرف و کاغذ رنگی🎨 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🐭موش تنبل و کلاغ دانا🐧 یکی بود یکی نبود کپل بچه موشی بود که با برفی برادرش، پدر و مادرش در لانه شان در صحرا زندگی میکردند. کپل خیلی تنبل بود و تمام مدت روی صندلی مخصوصش نشسته بود و از خوراکی هایی که آنها به لانه میآوردند میخورد و ایراد میگرفت :اینها چیه دیگه؟ یه چیز خوشمزه تر بیارید! .آن ها از دستش خسته شده بودند و هر چه اعتراض می کردند فایده ای نداشت. تااینکه یک روز که کپل بیرون لانه در حال استراحت در آفتاب بود وبقیه داخل لانه بودند باد شدیدی وزید و او را به جای دوری برد. وقتی کپل چشمانش را باز کرد خودش را کنار یک برکه دید. او خسته وگرسنه بود وحتی بلد نبود برود وبرای خودش غذا پیدا کند. کپل شروع به گریه کرد . کلاغی صدای او راشنید واز روی درخت پرسید : چرا گریه میکنی ؟ کپل ماجرا را برای او تعریف کرد. کلاغ گفت: اگر همیشه منتظر باشی تا دیگران کارهایت را انجام دهند هیچ وقت چیزی یاد نخواهی گرفت. کپل گفت :درست است . من قول می دهم تنبلی را کنار بگذارم . کلاغ گفت: من هم تو را پیش خانواه ات میبرم. کپل خوشحال شد و به همراه کلاغ به لانه اش برگشت و از آن روز تنبلی را فراموش کرد. 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی لباس دخترانه ویدیو آموزش در مطلب بعدی👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ویدیو آموزش نقاشی لباس دخترانه همراه با رنگ آمیزی 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
کی مامان بزی رو دیده؟_صدای اصلی_312805-mc.mp3
12.71M
🌃 🌃 🍃 کی مامان بزی رو دیده؟ 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر 🔸کودکِ قرآنی 🌼 ای کودکِ قرآنی 🍃 توو ماهِ‌خوبِ قرآن 🌸 وقتی میخونی‌ قرآن 🍃 دوسِت میداره مامان 🌼 چهره‌ت میشه‌درخشان 🍃 به مثلِ ماِه‌ تابان 🌸 ماه رمضون که میشه 🍃 کار میکنی فراوان 🌼 آب وغذا و هم نان 🍃 میدی به مستمندان 🌸 جایِ تو دربهشته 🍃 ای‌دوستِ‌خوبِ قرآن 🌸🌼🍃🌼🌸 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدیجه همسر پیامبر صلوات الله علیه_صدای کل کتاب_299646-mc.mp3
18.74M
🍃 خدیجه همسر پیامبر(ص) 🖤 وفات حضرت خدیجه 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌳🙈پلیس جنگل🙊🌳 اردکها هر وقت دلشون می خواست می پریدند توی آب برکه، و آب رو کثیف و گل آلود می کردند و به حق بقیه حیوونا که می خواستن آب بخورن اهمیت نمی دادن. زرافه مغرور که به خاطر قد بلندش می تونست برگهای بالای درختارو بخوره، بارها و بارها خونه ی پرنده هایی که روی شاخه های درختا بودند رو خراب می کرد و فرار می کرد. روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود. میمون بازیگوش هم هر وقت می رفت بالای درخت موز، چند تا موز می خورد و پوستشونو توی راه پرت می کرد و با همین کارش باعث می شد بعضی از حیوونا در حال دویدن زمین بخورن. خلاصه مدتی بود که جنگل سبز شلوغ شده بود و بی انضباطی همه جا رو پر کرده بود. تقریبا همه حیوونای جنگل از این وضعیت خسته شده بودند. اینجوری جنگل دیگه جای زندگی نبود. حیوونا فهمیده بودن که باید برای بازگشتن آسایش و آرامش به جنگل یه تصمیمی بگیرن. اونا با هم تصمیم گرفتن برای جنگل یه کلانتری بسازن. اما کلانتری بدون پلیس نمی شه. حالا چه کسی باید پلیس جنگل بشه؟ چاره کار قرعه کشی بود. ده تا از حیوونا داوطلب شدن تا پلیس جنگل باشن. قرعه کشی شروع شد و بعد از دو ساعت نتایج اون اعلام شد.   1- مار خال خالی 2- یوزپلنگ تیزپا 3- کلاغ راستگو اشکال این قرعه کشی این بود که به جای یه نفر، سه نفر انتخاب شده بودند چون هر سه نفرشون به اندازه مساوی رأی آورده بودند. از طرفی، هر سه نفرشون برای پلیس بودن مناسب بودن.  اما حیوونا اصرار داشتن بین این سه نفر یکی رو انتخاب کنن. می خواستن دوباره برای قرعه کشی آماده بشن که یه دفعه صدای جیغ خرگوشه حواس همه رو پرت کرد. آخه یه حیوون بدجنس که نقاب به صورتش زده بود تا کسی اونو نشناسه، کیف پول خرگوشه رو برداشت و پا به فرار گذاشت. خرگوشه داد می زد: آی دزد، دزد، کمکم کنید، دزد همه پولامو برد، بدبخت شدم. یوزپلنگ با شنیدن صدای خرگوشه، انداخت دنبال دزده تا بالاخره کنار برکه اونو دستگیر کرد. مار خالخالی خیلی سریع رسید و مثل یه طناب محکم اون حیوون بدجنس رو به درخت بست و جلوی فرار کردنشو گرفت. کلاغه خبر دستگیر شدن دزد رو به حیوونای جنگل رسوند و همه حیوونا رو برد کنار برکه. نقاب رو که از چهره ی اون برداشتند دیدن کسی نیست جز سنجاب قهوه ای، که دوست صمیمی خرگوشه است.  قضیه این بود که سنجاب قهوه ای و خرگوشه نقشه کشیده بودن تا به حیوونای جنگل نشون بدن که این سه نفر می تونن با همدیگه یک کارگاه پلیسی تشکیل بدن و هر سه نفرشون پلیسای جنگل باشن. همه، از این فکر خوب خوششون اومد و کلانتری جنگل رو به سه پلیس تازه کار تحویل دادند. 🙊 🌳🙈 🙊🌳🐵 🌳🙊🌳🙈 🙈🌳🐵🌳🙊 ⭕️كپی و ارسال مطالب فقط به صورت فوروارد مجاز است _ _ _ _ _ _ _ _ _ _ ✅ اولین كانال تخصصی قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh لطفا مارا به دوستان خود معرفی نمایید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔶شعر 🌸 ماهِ خدایِ رحمان 💚 باشد بهارِ قرآن 🌸 فرخنده‌باد این‌ماه 🍃 بر مردمِ مسلمان 🌸 پروردگارِ سبحان 💚درماهِ‌خیر‌و احسان 🌸 ما را نموده‌ دعوت 🍃 بر بیکرانِ قرآن 🌸 شدباصفادل وجان 💚 ازنورِ دین و ایمان 🌸 خوش‌آمدی‌تو ای‌‌ماه 🍃 برعاشقانِ قرآن 🌸 مابلبلان‌ِخوشخوان 💚 قرآن‌کلامِ رحمان 🌸 همراهِ هم بخوانیم 🍃 باشور وشوق‌و ایمان 🌸 اینگونه‌گفته‌یزدان 💚 ازراهِ‌خیرو‌احسان 🌸 هرگز‌مکن‌فراموش 🍃 اِطعامِ مستمندان 🌸 ماگوشمان‌به قرآن 💚 تاهرچه‌داده‌فرمان 🌸 اجراکنیم‌و باشیم 🍃 فرزندِخوبِ ایران 🌸🌼🍃🌼🌸 🍃مناسب است این شعر که برای ماه رمضان سروده شده برای مهدکودک و پیش دبستانی در شش قسمت ارائه گردد تا شعرهای کوتاه را حفظ کنند ان شاء الله🔶 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔹سه نکته مهم که اگر رعایت کنید؛ زندگی آرامی خواهید داشت: 1. وقتی خوشحال هستید (قول) ندهید. 2. وقتی عصبانی هستید (جواب) ندهید . 3. وقتی ناراحت هستید (تصمیم) نگیرید... 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
برای کودک از عبارتی استفاده كنید كه به آن ها عزت نفس می بخشد نظیر «از كمكت متشكرم» یا «این عقیده ای عالی است 🌸قصه های کودکانه کاملترین کانال کودک 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃هدهد و ننه گلابی 🍃نویسنده: مژگان شیخی به نام خدا در گوشه‌ای از این دنیا، هدهدی بود که روی شاخه‌ی درختی لانه داشت. درخت در باغ پیرزنی بود به اسم «ننه گلابی.» ننه گلابی خیلی مهربان بود. هرروز کنار دیوار خانه‌اش برای پرنده‌ها خرده‌نان می‌ریخت. هدهد هم می‌آمد و خرده‌نان‌ها را می‌خورد. ننه گلابی هرروز هدهد را می‌دید. آن‌ها کم‌کم باهم دوست شدند. هرروز هم دوستی‌شان بیشتر می‌شد. هدهد هرروز صبح، روی شاخه‌ی درخت می‌نشست و منتظر ننه گلابی می‌شد. به درِ اتاق چشم می‌دوخت و آواز می‌خواند. وقتی ننه گلابی از در اتاق بیرون می‌آمد. فوری می‌گفت: «سلام ننه گلابی.» ننه گلابی سرش را بالا می‌گرفت، به هدهد نگاه می‌کرد و می‌گفت: «علیک سلام آقا هدهد… امروز چطوری؟» ننه گلابی خرده‌نان‌ها را روی زمین می‌ریخت. هدهد می‌پرید آنجا می‌نشست، مشغول خوردن می‌شد و می‌گفت: «خیلی خوبم ننه گلابی… خیلی…» بعد هم باهم شروع می‌کردند به حرف زدن. روزی از روزها، ننه گلابی مثل هرروز صبح از اتاقش بیرون آمد و برای خرید به کوچه رفت که دید چند پسربچه زیر درخت‌ها بازی می‌کنند. وقتی به خانه برمی‌گشت، هدهد را دید که جلو لانه‌اش نشسته بود. ننه گلابی سبد خریدش را زمین گذاشت و گفت: «آقا هدهد، در کوچه خبرهایی هست. مواظب خودت باش!» هدهد با تعجب گفت: «چه خبری؟» ننه گلابی گفت: «بچه‌ها دارند بازی می‌کنند و برای پرنده‌هایی مثل تو دام می‌گذارند. برو خودت ببین.» هدهد پر زد و به کوچه رفت. بالای درختی نشست و به بچه‌ها نگاه کرد. بعد پیش ننه گلابی برگشت. ننه گلابی مشغول سبزی پاک کردن بود. گفت: «دیدی؟ مبادا به‌طرف دانه‌هایی که ریخته‌اند بروی و در دام بیفتی!» هدهد خندید و گفت: «خیالت راحت باشد ننه گلابی. من از این بچه‌ها خیلی زرنگ‌ترم.» ننه گلابی گفت: «مغرور نباش، بچه‌ها کلک‌های زیادی بلدند.» هدهد گفت: «مغرور نیستم. از خودم مطمئن هستم.» ننه گلابی باز گفت: «به‌هرحال مواظب خودت باش.» بعد ظرف سبزی‌ها را برداشت و به اتاق برگشت تا برای خودش چای دم کند. هدهد پر زد و رفت تا گشتی دوروبر بزند. ظهر که برگشت، بچه‌ها رفته بودند. هدهد فکر کرد: «بروم ببینم بچه‌ها چه‌کار کرده‌اند؟» او جلو رفت و دید که زیر درخت‌ها مقدار زیادی دانه ریخته است. هرچه نگاه کرد دامی را ندید. پس با خیال راحت نشست و مشغول خوردن دانه شد. اتفاقاً یکی از دام‌ها که از نخ‌های نازکی درست شده بود هنوز روی زمین پهن بود. هدهد آن را ندید. این‌طرف و آن‌طرف می‌رفت و دانه می‌خورد. ناگهان روی نخ‌ها رفت و در دام افتاد. نخ‌ها به پاهایش پیچیدند و هدهد به دام افتاد و از ترس، بی‌هوش شد. مدتی گذشت. ننه گلابی می‌خواست به خانه‌ی همسایه برود. ناگهان زیر درختی هدهد را دید و گفت: «وای… اینکه آقا هدهد است.» بعد باعجله جلو رفت و او را برداشت. نخ‌های دام را از پاهایش باز کرد. چند قطره آب روی صورتش ریخت. وقتی دید هدهد دارد چشم‌هایش را باز می‌کند. نفس راحتی کشید و گفت: «چی شد هدهد دانا؟! تو که می‌گفتی من گول بچه‌ها را نمی‌خورم!» هدهد کنار ننه گلابی نشست و گفت: «نمی‌دانم چه شد! اول خوب نگاه کردم. هیچ‌کس نبود. هیچ دامی هم نبود. داشتم دانه می‌خوردم که ناگهان توی دام افتادم.» ننه گلابی گفت: «می‌دانی هدهد جان، تو مغرور شده بودی. خدا خواست که درس بگیری و بفهمی که غرور چیز خوبی نیست. اگر من نرسیده بودم و بچه‌ها برگشته بودند، حالا توی قفس بودی.» هدهد گفت: «آره، راست می‌گویی» بعد بالَش را به دست ننه گلابی کشید و گفت: «وای که چقدر به‌موقع رسیدی ننه گلابی جان!» 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
موش کوچولو و کلاه منگوله دار_صدای اصلی_417498-mc.mp3
9.68M
🌃 🌃 🍃 موش کوچولو و کلاه منگوله دار 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
‍ ✨ مسواک ✨ صبح که از خواب پا میشم خوشحال و شاد وخندان شروع میکنم نظافت گوش کن ببین چه راحت حوله رو برمیدارم روی دوشم میزارم مسواک بر میدارم رویش خمیر می‌مالم به دندونام می‌مالم اینجور و اونجور اینجور و اونجور 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
👶🏻بشین و پاشو بازیکنان در محوطه‌ای نزدیک به هم می‌ایستند. مربی کلماتی مانند: بشین، پاشو، نشین، پانشو را به طور تصادفی و نامرتب ادا می‌کند و آنها موظف به اجرای حرکات دستور داده شده هستند. تأخیر و اشتباه در اجرا، به منزله خطاست و بازیکن خاطی خود به خود از بازی خارج می‌شود. لازم به ذکر است که لفظ «نشین» مفهوم «پاشو» یا «ایستاده بمان» را و لفظ «پا نشو» مفهوم «بشین» یا «نشسته بمان» را می‌رساند. 👫🎾👫🎾👫 👼🏼آموزش بازی و شعر برای افزایش هوش و خلاقیت👇👇 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🍃آرزوی مورچه کوچک 🐜 توی حیاط یک خانه قدیمی، دو تا درخت بزرگ بود. یکی این طرف حیاط و یکی آن طرف حیاط. چند تا مورچه نزدیک درخت این طرف حیاط، توی باغچه زندگی می کردند. یک روز مورچه کوچک به مادرش گفت: ای کاش می شد به باغچه آن طرف حیاط می رفتم تا از درخت بزرگش بالا بروم. به نظر من دنیا از آن طرف حیاط خیلی قشنگ تر است! مادر مورچه کوچک آهی کشید و گفت: خیلی فکر خوبی است، اما تا وقتی که این مرغ و خروس ها توی حیاط هستند نمی توانی از آن عبور کنی. همین چند روز پیش که من از لانه کمی دور شده بودم، چیزی نمانده بود که غذای آقا خروسه بشوم. مورچه کوچک که ناامید شده بود، با ناراحتی مشغول پیدا کردن غذا شد. تا این که یک روز اتفاق جالبی افتاد. آن روز زن صاحبخانه با یک طناب بلند و یک سبد لباس به آنجا آمد. یک سر طناب را به درخت این طرف حیاط بست و سر دیگر طناب را به درخت آنطرف حیاط. لباس ها را هم یکی یکی روی طناب پهن کرد و رفت. مورچه کوچک که از لای برگ ها نگاه می کرد، با خودش گفت: به به چه راه خوبی! حالا می توانم خودم را به درخت آن طرف حیاط برسانم. مورچه کوچک خودش را به طناب رساند و از روی آن شروع به حرکت کرد. باد آرام وزید و طناب و لباس ها را تکان داد. مورچه کوچک کمی جلوتر رفت. باد تندتر شد و طناب و لباس ها را شدیدتر تکان می داد. مورچه کوچک کمی ترسیده بود اما او که هدفش رسیدن به آن درخت بود، محکمتر به لباس ها چسبید تا باد آرام شود. کمی جلوتر که رفت، راه تمام شد و مورچه کوچک به آرزویش رسید. حالا چند روز است که مورچه ها پشت سر هم از بالای سر مرغ و خروس ها راه می روند. دنیا از بالای درخت آن طرف حیاط، واقعا جالب و دیدنی بود! 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
چرا شعر حفظ نمیشم؟_صدای اصلی_355836-mc.mp3
7.19M
🌼عنوان قصه: چرا شعر حفظ نمیشم 🍃عزیز جون رفتن دنبال هدی دَمِ مدرسه اش. آخه مامانِ هدی کمی مریض شدن و عزیز جون تا چند روز این کار رو انجام می دن. هدی از اینکه یه شعر رو یاد نمی گیره، خیلی ناراحته و فکر می کنه که دچار فراموشی شده. عزیز جون برای هدی توضیح می دن که دعای... 🍃کودکان با شنیدن این داستان با دعای افزایش دانش و علم و آگاهی در قرآن آشنا می شن؛ همچنین این داستان با زبانی ساده و روان به کودکان یاد می ده که برای انجام هر کاری از خدا یاری و مدد بگیرن. 🍃در این قسمت از برنامه «یک آیه، یک قصه» عزیز جون به بخشی از آیه ۱۱۴ سوره مبارکه «طه» اشاره می کنن. خداوند در این آیه می فرمایند: وَقُلْ رَبِّ زِدْنِی عِلْمًا و دائم بگو: پروردگارا بر علم من بیفزا 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
پيامبر صلي الله عليه و آله : اِنَّ الْوَلَدَ الصّالِحَ رَيْحانَةٌ مِنْ رَياحينِ الْجَنَّةِ؛ فرزند شايسته ، گُلى از گل هاى بهشت است . [كافى ، ج ۶، ص ۳، ح ۱۰] 🌸🌸🌸🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
زنبور و فیل.pdf
3.31M
🌼پی دی اف 🌼عنوان: زنبور و فیل 🍃 مترجم: زهرا سلیمانی کاریزمه 🍃🌸🍃🌸🍃🌸 کانال قصه های کودکانه @Ghesehaye_koodakaneh 🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇 https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4