#قصه_کودکانه
🌸اولین روزه
اولين روزي كه امام حسين (ع) روزه گرفتند همه اهل بيت در كنار سفره جمع شدند؛ پيامبر اكرم (ص) رو به امام حسين فرمودند:
حسين جان عزيزم روزه ات را باز كن. امام حسين فرمودند:
جايزه من چه خواهدبود؟
پيامبر فرمودند: نصف محبتم را به كساني كه تو را دوست دارند مي بخشم.
حضرت علي(ع) فرمودند:
پسرم حسين جان بفرما. باز امام فرمودند: جايزه من چه خواهدبود؟
حضرت علي فرمودند: نصف عبادت هايم براي كساني كه عاشق تو هستند.
حضرت فاطمه(س) فرمودند:
عزيز دلم افطار كن.امام حسين پرسيدند:
جايزه شمابه من چيست؟
حضرت فرمودند: نصف عبادت هايم را به كساني که بر تو گريه مي كنند مي بخشم.
امام حسن(ع) فرمودند:
برادر جان روزه ات را بازكن و امام همان سوال را پرسيدند.
حضرت پاسخ دادند: من تا همه گنهكاران را بر تو نبخشم به بهشت نخواهم رفت.
و درهمين حال جبرئيل بر پيامبر نازل شد فرمود خدا مي فرمايد:
من از شماها مهربانتر هستم و آنقدر آن كساني كه عاشق تو هستند را به بهشت ميبرم تا تو راضي شوي یا حسین.
🌸🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#یک_قصه_یک_حدیث
🍃عنوان:پول
ماه رمضان بود و عاصم برای فراهم کردن نان مورد نیاز زمان افطار به نانوایی رفته بود. صفی طولانی در مقابل نانوایی بود. هنگامی که زمان افطار نزدیک میشد مردم بیش از پیش تحمل خود را از دست میدادند.
نانوا نگران مردم حاضر در صف بود. سریع کار کردن، مطمئن شدن بابت این که همه نان گرفته اند و اینکه پول بیش از حد از کسی نگرفته، برای او کار آسانی نبود. نانوا در آن زمان واقعا خسته بود و اشتباها از عاصم کمتر از معمول پول گرفت. در
ابتدا عاصم درنگ کرد و به چهرهی نانوا با تعجب نگاه کرد.
نانوا پرسید: "مشکلی وجود دارد؟"
عاصم گفت: "نه" و پولش را گرفت. او از نانوایی به طرف خانه دوید.
زمان شام عاصم نگران و پریشان بود. زمانی که آن شب به خواب رفت ناراحت تر هم شد. او احساس میکرد که مردی نامرئی دارد از او میپرسد:
"چرا این کار را کردی؟ چرا پولی را گرفتی که مال تو نبود؟"
او فکر کرد که باید همه چیز را به مادرش بگوید، سپس او نظرش را عوض کرد و چیزی نگفت. او میدانست که مادرش عصبانی خواهد شد و او را سرزنش خواهد کرد.
در تمام طول شب او کابوس میدید. زمانی که صبح بیدار شد حالش بهتر نبود.
او به تقویم روی دیوار نگاه کرد. آنجا حدیثی نوشته شده بود که در ادامه آمده است:
«الاثم ما حاک فی صدرک و کرهت ان یطلع علیه الناس»
🍃گناه چیزی است که قلب شما را ناراحت میکند و چیزی است که شما نمی خواهید دیگران بدانند. "
عاصم احساس کرد که صورتش قرمز شده گویی که پیامبر دوست داشتنی این حدیث را فقط برای او گفته است. فورا به نانوایی رفت و پول نانوا را پس داد و به خاطر اینکه نتوانسته بود پول را زودتر پس دهد عذرخواهی کرد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
یک آیه یک قصه .MP3
21.97M
#قصه_صوتی
#یک_آیه_یک_قصه
🌸عنوان قصه
🍂 هدی نگران نباش
🍂اشاره به آیه ۱۱۴سوره مبارکه هود
وَأَقِمِ الصَّلَاةَ طَرَفَيِ النَّهَارِ وَزُلَفًا مِّنَ اللَّيْلِ إِنَّ الْحَسَنَاتِ يُذْهِبْنَ السَّيِّئَاتِ ذَٰلِكَ ذِكْرَىٰ لِلذَّاكِرِينَ
ﻭ ﻧﻤﺎﺯ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﻭ ﻃﺮﻑ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺳﺎﻋﺎﺕ ﻧﺨﺴﺘﻴﻦ ﺷﺐ ﺑﺮﭘﺎ ﺩﺍﺭ ، ﻛﻪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﻧﻴﻜﻲ ﻫﺎ ، ﺑﺪﻱ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻣﻴﺎﻥ ﻣﻰ ﺑﺮﻧﺪ ، ﺍﻳﻦ ﺑﺮﺍﻱ ﻳﺎﺩﻛﻨﻨﺪﮔﺎﻥ ﺗﺬﻛّﺮ ﻭ ﻳﺎﺩ ﺁﻭﺭﻱ ﺍﺳﺖ .(١١٤)
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ماه رمضان ، ماه مهمانی خدا
نوروزِ امسال عشقم
یه لطفِ دیگه داره
چرا که دعوتیم ما
به مهمونی دوباره
ما مهمونِ خداییم
خدای هر ستاره
خدایی که وجودش
همیشه برقراره
ما مهمونِ خداییم
و این یه افتخاره
برای هر کسی که
یه ماه و روزه داره
تو ماهِ روزه عشقم
بدی ها راه نداره
شیطون تو بند و زنجیر
نداره راهِ چاره
بارونِ نور و رحمت
از آسمون می باره
نوری که تا همیشه
تو قَلبا موندِگاره
ثوابِ ختمِ قرآن
بدونْ که بی شماره
حتی یه آیه خوندن
ثوابِ ختم و داره
دُعا ، سَحر ، مُناجات
اذانِ از مناره
غُروبا وقتِ اِفطار
که رَبَّنا می ذاره
شب های قدر و احیا
که تا سحر بیداره
قشنگ ترین لحظه ها
برای روزه داره
شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_کودکانه_ماه_رمضان
#شعر_ماه_رمضان_ماه_مهمانی_خدا
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ_شاد
"عید نوروز"
(با صدای کودکانه)
👆👆👆
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#متن_نماهنگ👆
#شعر_کودک
بادی که زو زو میکشه، ها میکشه هو میکشه
برفها رو پارو میکنه، کوچه رو جارو میکنه
کلاغه خسته تنها، مونده تو برف و سرما
دنبال جای گرمه، جایی که گرم و نرمه
آی ننه سرما میره، همراه برفها میره
آی ننه بیقراره، میدونه که بهاره
بهار خانم در میزنه، کلاغه هم پَر میزنه
پَر میزنه با قار و قار، داد میزنه اومد بهار
بهاره آفتاب شده باز، برفهای کوه آب شده باز
آب شده ریزه ریزه، از روی کوه میریزه
پرنده پرواز میکنه، پَر میزنه ناز میکنه
گلدونه بیقراره، پرنده گُل میکاره
یک گُل دو گل هزار گل، قطار قطار گل
پنجرهای وا میشه، غنچهای پیدا میشه
پنجره تا وا میشه، دنیا چه زیبا میشه
آی بیا نوروز اومده، با عمو نوروز اومده
با بقچۀ قشنگش، بقچۀ رنگارنگش
هو هو هو هوهوهو، بچهها دنبال عمو
میرن جلو دوان دوان، شادیکنان، خندهکنان
یه بچۀ لپ توپولو، افتاده دنبال عمو
هنوز سلام نگفته، روی زمین میُفته
داد میزنه کمک کمک! عمو میاد با بادکنک
بادکنکش قشنگه، بچۀ ما زرنگه
زرنگه مثل شیره، نخش رو زود میگیره
اخم چشاش وا میشه از رو زمین پا میشه
بچهها بالا میرن، بالای بالا میرن
وول میخورند رو ابرها، یکی یکی بچهها
ابرها لطیف و نرمن، مثل پتوی گرمن
ابره یا رختخوابه؟ انگاری روی تابه!
اون یکی پیرمرده! ابر و ببین چی کرده!
چپ چپ چپ راست راست، گلها رو ببین چه زیباست
درختی شاد و خندون، که داره دو تا مهمون
شکوفه ریزه ریزه، رو بچهها میریزه
بچهها خندون میشن، قند تو قندون میشن
پروانهها پَر میزند، به باغ گل سر میزنند
بچهها هم دنبالشون، شادیکنان و خندون
سفرهای توی میدونه، هر کسی اونجا مهمونه
سفرهای که شین داره، هفت تا دونه سین داره
شین که میشه شیرینی، با قرآنی تو سینی
سنجد و سیر و سمنو، بچهها هم دور عمو
سکه و سبزه و سماق، سیبهای سرخ گُنده و چاق
بهار میاد با خندههاش، ابرها میرن یواش یواش
یواش یواش صداش میاد، صدای سکههاش میاد
عمو میاد با کیسههایش، با آجیل و با عیدیهایش
با آب نباتهای درشت، یه مشت دو مشت هزار تا مشت
پروانه و پرنده، نُقل و نبات و خنده
عید شما مبارک، عید شما مبارک
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
پرچم ایران_صدای اصلی_81155-mc.mp3
8.33M
#قصه_کودکانه
🇮🇷پرچم ایران
دختر کوچولو میخواهد پرچم ایران را نقاشی کند. پدرش به او میگوید که باید سه مدادرنگی داشته باشد. یکی سبز، یکی سفید و یکی سرخ
دخترک کاغذ نقاشی و مداد رنگیها را می آورد. پدر به او می
گوید که هر رنگ ،پرچم یک نشانه است.
شبنم تصمیم گرفت تا در اتاقش با کاغذهای رنگی پرچم ایران را
طراحی کند
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#شعر_قصه
🌸روزهٔ کودکانه
تو خوابِ ناز بودم که با
صدایی از خواب پریدم
دیدم چراغا روشنه
مامان و بابام رو ندیدم
صدا زدم بابا ، بابا ؟
کجایی پیشِ من بیا !
میترسم از این تنهایی
خدای من مامان بیا
دیدم بابام با لُپِ پُر
با لقمه ای تو دست اومد
گفتش گُلم بیدار شدی ؟
ببخش اگه صدا اومد
گفتم بابا جریان چیه
صبح شده وقتِ خوردنه ؟
شاید قیامت شده وای
الان چه وقتِ مُردنه ؟
خندید و گفت عزیزِ من
این حرفا دیگه از کجاست
هر سال بدونْ هر بنده ای
یک ماه و مهمونِ خداست
الان که ما بیداریم و
داریم صبحونه میخوریم
دیگه تا شب گرسنه وُ
دل از غذا ها می بُریم
صبح تا نگفتن اَذونُ
باید که زود سحری رو خورد
بی سحری نصیبته
اگر که صبح خواب تو رو بُرد
گفتم بابا اِسمش چیه ؟
به این عبادت چی میگن ؟
نکنه که روزه میگیریم !
آره بابا دُرست میگم ؟
گفت که بله عزیزِ دل
داری گُلم درست میگی
میخوای تو هم روزه باشی
حتی حالا تو بچگی ؟
گفتم بله چرا که نه
میخوام مَنم روزه باشم
میخوام مَنم مثل شما
صبحا سحر از خواب پاشم
چی کار باید کُنم که تا
روزهٔ من صحیح باشه ؟
میشه برام توضیح بِدی
ساده وُ هم صریح باشه؟
گفتِش گلِ قشنگِ من
اول باید نیّت کُنی
نیّتِ روزه ها تو هم
به قصدِ قُربت بکُنی
سحری رو وقتی خوردی
باید تا شب گُشنه باشی
هیچی نباید بخوری
حتی باید تِشنه باشی
اگر که طاقت نداری
بدون گُلم که راحته
بگیر بخواب عزیزِ من
که خوابتم عبادته
وقتی که روزه میگیریم
کارای خوب خوب میکنیم
الکی قسم نمیخوریم
به نیکی ها خو میکنیم
روزَتو باطل میکنی
بُکُنی سَرِت رو زیرِ آب
گَرد و غُبار رو نَخوری
وقتی هوا میشه خراب
مسواک زدن خطرناکه
آبِش رو هم تو قِی نکن
یه موقع آب میره پایین
این اشتباه رو هی نکن
میخوای خدا خوشحال بِشه
قرآن بخون دعا بکن
اولِ وقت نماز بخون
خدا رو تو صدا بکن
روزه مُفیدِ عشقِ من
برای جسم و روحت
یادِ گُرسنه ها بیُفت
هر ظهر و هر غُروبت
خدا میخواد که پاک بشیم
از بدی ها وُ از گناه
بندهٔ خوبی ما باشیم
بِشیم همیشه سر به راه
خُوب عزیزم قبول باشه
شد دیگه وقتِ افطار
یه روزِ سخت گذشت و تو
از حال نَرفتی انگار
خدا خودش نیرو میده
به هر کی با خدا باشه
بدون که هر کی با خداست
خدا همیشه همراشه
شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_کودکانه_ماه_رمضان
#شعر_ماه_رمضان
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_های_مثنوی
دوستی موش🐭 و قورباغه 🐸
موشي و قورباغهاي در كنار جوي آبي باهم زندگي ميكردند. روزي موش به قورباغه گفت: اي دوست عزيز، دلم ميخواهد كه بيشتر از اين با تو همدم باشم و بيشتر با هم صحبت كنيم، ولي حيف كه تو بيشتر زندگيات را توي آب ميگذراني و من نميتوانم با تو به داخل آب بيايم. قورباغه وقتي اصرار دوست خود را ديد قبول كرد كه نخي پيدا كنند و يك سر نخ را به پاي موش ببندند و سر ديگر را به پاي قورباغه تا وقتي كه بخواهند همديگر را ببينند نخ را بكشند و همديگر را با خبر كنند. روزي موش به كنار جوي آمد تا نخ را بكشد و قورباغه را براي ديدار دعوت كند، ناگهان كلاغي از بالا در يك چشم به هم زدن او را از زمين بلند كرد و به آسمان برد. قورباغه هم با نخي كه به پايش بسته شده بود از آب بيرون كشيده شد و ميان زمين و آسمان آويزان بود. وقتي مردم اين صحنه عجيب را ديدند با تعجب ميپرسيدند عجب كلاغ حيلهگري! چگونه در آب رفته و قورباغه را شكار كرده و با نخ پاي موش را به پاي قورباغه بسته؟!! قورباغه كه ميان آسمان و زمين آويزان بود فرياد ميزد اين است سزاي دوستي با مردم نا اهل.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
حسنک شکمو_صدای اصلی_223807-mc.mp3
11.45M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼حسنک شکمو
🍃در دهی زیبا در جنوب ایران، پسری شاد و پر جنب و جوش به نام «حسنک زندگی می کرد .
حسنک خیلی بازیگوش و شکمو
بود اما مادری داشت بسیار باحوصله و مهربان. روزی مادر حسنک از او خواست تا کیسه گندمی را به آسیاب ببرد و در راه هم بازیگوشی نکند، اما ...
🌼کودکان با شنیدن این داستان با مفهوم ضرب المثل «خام و پخته را با هم خورده» آشنا میشوند.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
May 11
ما همه روزه میگیریم
همراهِ مادر پدرا
تا همه گوش کرده باشیم
به امر و فرمانِ خدا
توو خوابِ ناز دیدم یه شب
بر سرِ سفره میشینم
غذا رو در وقتِ سحر
دارم توو سفره میچینم
🌸🍃
بیدار شدم دیدم عجب
بویِ خوشِ غذا میاد
پهن شده سفرهی سحر
صوتِ خوشِ دعا میاد
🌼🍃
گفتم بابا برایِ چی
باید سحر بیدار باشیم
برای چی باید توو شب
از خوابِ نازمون پاشیم
🌸🍃
گفت بابا جون ماهْرمضون
باید سحری بخوریم
باید تا مغرب همگی
دل از غذاها ببُریم
🌼🍃
گفته خدا روزه باشیم
به رسمِ خوبِ بندگی
دلت میخوادروزه باشی
تــو هم زمانِ بچگی
🌸🍃
گفتم دلم میخاد بابا
ماهْرمضون روزه باشم
مثل بزرگترا همش
وقتِ سحر منم پاشم
🌼🍃
چی کارکنیم که روزه مون
صحیح و هم قبول باشه ؟
باعث خوشنودیِ هم
خدا و هم رسول باشه؟
🌸🍃
گفت گلِ من عزیزِ من
باید که نیّت بکُنیم
باید به خاطرِ خدا
ما قصدِ قربت بکُنیم
🌼🍃
وقتی که خوردیم سحری
تا شب بایدگُشنه باشیم
هیچی نباید بخوریم
توو گرما هم تِشنه باشیم
🌸🍃
اگر که طاقت نداریم
یه کار کنیم که راحته
اونم همون خوابیدنه
که خوابهامون عبادته
🌼🍃
خدا خودش نیرو میده
به هر کی باخدا باشه
هر کی عبادت میکنه
دستِ خدا به همراشه
🌸🍃
اگر که سر کامل بره
عمدی یهو تو حوضِ آب
میگن که روزه باطله
یعنی که روزه شد خراب
🌼🍃
اگر که گرد و خاک باشه
خیلی شدید و هم زیاد
عمدی بره تو حلقمون
روزهی ما رفته به باد
🌸🍃
تا وقتِ افطار عزیزم
قرآن بخون دعا بخون
مسجد برو نمازاتو
همراه مردما بخون
🌼🍃
وقتی دیدی عزیزِمن
اذونه وقتِ افطاره
نوش جونت غذا بخور
خیلی خدا دوسِت داره
🌸🌼
@GhesehayeKoodakane
#قصه_کودکانه
🌼سحر کوچولو و ماه مبارک رمضان
به نام خدا
یک روز سحر کوچولو مشغول بازی کردن با برادر کوچکترش بود که حرفهای مادر و مادربزرگش به گوشش رسید.
سحر کوچولو مشغول بازی کردن با برادر کوچکترش بود که حرفهای مادر و مادربزرگش به گوشش رسید.
آنها در صحبتهایشان چند بار کلمه سحر را به کار بردند و هر بار که سحر، اسم خودش را میشنوید کنجکاوتر میشد تا ببیند آنها چرا اسم او را میگویند.
وقتی صحبتهای مادر و مادربزرگ باهم تمام شد، مادربزرگ به اتاق آمد تا کمی استراحت کند. در همین لحظه سحر کنار مادربزرگ رفت و از او پرسید که با مادر چه صحبتی میکرده و چرا چند بار اسم او را به زبان میآوردند؟
مادربزرگ گفت: دخترم ما از تو صحبت نمیکردیم!
سحر کوچولو گفت: من خودم شنیدم که چند بار کلمه سحر را به زبان آوردید!
سحر کنار مادربزرگ رفت و از او پرسید که با مادر چه صحبتی میکرده
مادربزرگ خندهای کرد و گفت: حالا فهمیدم چه میگویی دخترم. ما از این صحبت میکردیم که امشب شب اول ماه مبارک رمضان است و ما بزرگترها باید سحر بیدار شویم، سحری بخوریم تا بتوانیم گرسنگی و تشنگی را تا افطار که زمان اذان مغرب است تحمل کنیم و ان شاالله امسال را هم روزه بگیریم.
سحر کوچولو اصرار کرد او را هم بیدار کنند تا بتواند سحر را ببیند. مادربزرگ هم قبول کرد.
سحر که شد مادربزرگ دلش نیامد تا سحر کوچولو را از خواب بیدار کند. بزرگترها سحری خود را خوردند و خود را برای ورود به ماه مبارک رمضان آماده کردند. صبح که سحر کوچولو از خواب بیدار شده بود از اینکه بیدار نشده بود تا سحر را ببیند، اشک در چشمانش جمع شد.
سحر کوچولو از خواب بیدار شده بود.اشک در چشمانش جمع شد.
مادر گفت:
– دخترم تو خیلی خسته بودی و ما نتوانستیم تو را بیدار کنیم؛ اما میتوانی وقت افطار در کنار ما افطار کنی.
سحر کوچولو که از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شده بود اشکهایش را پاک کرد و گفت:
– قبول است. ولی باید قول دهید فردا قبل از صبح، وقتی سحر آمد، من را بیدار کنید تا سحر واقعی را ببینم.
مادر هم قبول کرد و بعد با دخترش به آشپزخانه رفتند تا برای افطاری مقداری شلهزرد و شیر برنج بپزند
سحر کوچولو تا زمان اذان مغرب کمک مادرش کرد و آنها توانستند با کمک همدیگر سفره افطار رنگینی را بچینند.
آنها توانستند با کمک همدیگر سفره افطار رنگینی را بچینند.
وقتی پدر از سر کار آمد موقع افطار بود. پدر و مادر و مادربزرگ نمازشان را خواندند و دعا کردند و بعد همه روزه خود را با گفتن بسمالله باز کردند.
آن شب سحر کوچولو برای اینکه بتواند قبل از صبح، خیلی زود از خواب بیدار شود، پهلوی مادربزرگش و زودتر از همیشه خوابید. نزدیک سحر که شد ساعتی که مادربزرگ کوک کرده بود زنگ زد و همه از خواب بیدار شدند. بعد پدر، سحر کوچولو را آرام از خواب بیدار کرد و گفت: دخترم… دخترم… سحر آمده! نمیخواهی او را ببینی؟
سحر کوچولو با شنیدن این جمله فوری از خواب بیدار شد …
سحر کوچولو پهلوی مادربزرگش خوابید و زودتر از همیشه خوابید.
سحر کوچولو که خیلی خوشحال بود کنار پنجره رفت تا سحر را بهتر بیند. بعد به آشپزخانه رفت و به مادرش گفت میشود او هم مثل بزرگترها روزه بگیرد؟
مطلب مرتبط: قصه کودکانه: دماغ سوخته! / عاقبت دزدی از زنبورها
مادرش گفت: سحر جان! دخترها از سن نهسالگی باید روزه بگیرند. ولی چون دوست داری روزه بگیری به تو پیشنهاد میکنم که روزه کلهگنجشکی بگیری؛ یعنی الآن با ما سحریات را بخوری و تا وقت اذان ظهر روزه بگیری و آن موقع روزهات را باز کنی. چون تو هنوز کوچکی و روزه کامل برایت سخت است.
سحر جان. دخترها از سن نهسالگی باید روزه بگیرند.
سحر کوچولو هم قبول کرد و به مادرش در آماده کردن سفره سحری کمک کرد. وقتی سفره چیده شد همه باهم شروع به خوردن سحری کردند…
بعد از خوردن سحری دعا کردند، قرآن و نمازشان را خواندند.
سحر کوچولو که دیگر حسابی خوابش گرفته بود دوباره رفت تا بخوابد. سحر کوچولوی داستان ما که اولین روزهی زندگی خود را گرفته بود آنقدر خوشحال شده بود که در خواب میدید چادرنماز قشنگی به سرش کرده و در آسمان سحر مثل یک فرشته پرواز میکند. چون حالا او یک روزهدار بود.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویرگری زیبای این خانم کوچولو از سوره تکویر رو ببینید😍
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
ماجرای میمون و لاكپشت.mp3
33.04M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🌼 ماجرای میمون و لاکپشت
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
هدایت شده از قصه های کودکانه
جوجه كوچولوی تنبل.MP3
34.54M
#قصه_کودکانه
#قصه_صوتی
🐥جوجه کوچولوی تنبل 🐥
🌸🍂🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
نقاشی طوطی
🎨کانال آموزش نقاشی به کودکان👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش نقاشی
طوطی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#نماهنگ_شاد
"عید نوروز"
(با صدای کودکانه)
👆👆👆
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
#قصه_های_مثنوی
🌸فرستـاده مـاه
روزی روزگاری در دشتی سرسبز فیلها و حیوانات دیگر با هم زندگی میکردند. فیلهایی که در آن سبزهزار زندگی میکردند از بقیه حیوانات آنجا پرزورتر بودندو چشمه را به تصرف خود در آورده بودند و حیوانات دیگر اگر میخواستند از آب چشمه بنوشند باید صبر میکردند که فیلها از آب چشمه بنوشند و تن و بدن خود را بشویند و بروند و تازه مدتی هم صبر کنند تا آب زلال شود بعد از آب چشمه بخورند. حیوانات از دست این فیلها در رنج و عذاب بودند ولی کاری از دستشان نمیآمد زیرا فیلها بسیار زورمند و قوی بودند و حیوانات دیگر نمیتوانستند با آنها بجنگند.
در میان حیواناتی که در ظلم فیلها بودند خرگوشی بود که همه او را به دانایی و زرنگی میشناختند. روزی خرگوش به حیوانات دیگر گفت:
«دوستان من نقشهای کشیدهام که فیلها با پای خودشان اینجا را برای همیشه ترک کنند ولی برای این که نقشهام به گوش فیلها نرسد به شما نمیگویم صبر کنید تا شب فرا برسد آن وقت خودتان خواهید فهمید.»
شب فرا رسید.خرگوش بالای کوه رفت آن شب هوا صاف بود و هلال ماه تمام دشت را روشن کرده بود. خرگوش طوری ایستاده بود که سایهاش که از خود او بزرگتر بود بر روی کوه مقابل او افتاده بود و با صدایی که در کوه میپیچید خطاب به فرمانده فیلها گفت:
«ای فرمانده فیلها من از طرف ماه فرستاده شدهام که به شما بگویم به چه حقی چشمه ماه را به تصرف خود در آوردهاید. شما فقط تا زمانی که هلال ماه کامل شود فرصت دارید که اینجا را برای همیشه ترک کنید وگرنه ماه چشمهای شما را کور و سر از تنتان جدا خواهد کرد. شبی که هلال ماه کامل شد فیلی که میخواهد آب بنوشد خشم ماه را در آب خواهد دید. دیگر خود دانید.»
هفت شب از این ماجرا گذشت و هلال ماه کامل شد. آن شب فیلها مانند همیشه به کنار چشمه آمده بودند. هوا صاف بود و قرص ماه درون آب افتاده بود. فرمانده فیلها تا خرطومش را درون آب زد تا آب بنوشد آب موج برداشت و عکس ماه نیز مواج شد که ناگهان فرمانده فیلها به یاد حرف فرستاده ماه افتاد و فکر کرد ماه خشمش را به او نشان داده است. فرمانده فیلها پا به فرار گذاشت و فیلهای دیگر نیز به دنبال او حرکت کردند و از سبزهزار رفتند و دیگر برنگشتند. حیوانات از خرگوش تشکر کردند و از آن به بعد با خیال آسوده از آب چشمه استفاده میکردند و همه این خوشبختی خود را مدیون هوش و ترفند خرگوش بودند.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
زرافه ی گردن دراز_صدای اصلی_88036-mc.m4a
9.4M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🦒زرافه گردن دراز 🦒
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸نوروز مهدوی
سیر و سماق و سنجد
سبزه وُ تُنگِ ماهی
سَمَنو وُ سیب و سرکه
به سفره کُن نگاهی
بِنْشین کنارِ هفت سین
قرآن بخون تو گاهی
رَها شو از غَما چون
کبوترایِ چاهی
برای دید و بازدید
باید بشی تو راهی
برو به عید دیدنی
عیدی اگر تو خواهی
لحظه ی تحویلِ سال
بِگیم با هم الهی
نباشه توی دل ها
نه غُصّه وُ نه آهی
با اینکه خیلی شادم
دلم میگیره گاهی
هَمَش میگم که ای کاش
تموم شِه چشم بِراهی
بیاد امامْ زمان و
بِجَنگه با سیاهی
بجنگه با بدی ها
با کُفر و با تباهی
من عاشقم خدایا
خدایا تو گواهی
خودت می دونی جُز تو
ندارم هیچ پناهی
حرفم رو بِشنوی کاش
غم از دلم بِکاهی
شاعر : علیرضا قاسمی
#شعر_کودک_و_نوجوان
#شعر_کودکانه_عید_نوروز
#شعر_نوروز_مهدوی
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
هفتسین ایرانی
مهمترین پیام نوروز که میتوانیم به کودکان در جهان پر از اضطراب و تنش امروزی انتقال بدهیم، صلح و آرامش با استفاده از عناصری هست که برای هفتسین و نوروز استفاده میکنیم. برای هفتسین باید هفت مورد را استفاده کنیم که ویژگیهایی زیر را داشته باشند؛
1- خوراکی باشند.
2- ریشه گیاهی داشته باشند.
3- با ((سین)) شروع شوند.
4- برای رشد مغز، مفید باشند.
5- برای سلامتی بدن سودمند باشند.
پس سینهای که این ویژگیها را دارند موارد زیر هستند
1- سیب: سیب سفره هفت سین نماد خیلی چیزهاست، اما از همه مهمتر نماد مهر و محبت و عشق است.
2- سیر: نماد پاکیزگی محیط زیست و سلامت بدن هست و همچنین سیر نشان آن هست که انسان باید در زندگی قانع باشد که بزرگترها به آن مناعت طبع میگویند.
3- سرکه: سرکه هم نماد ازبین بردن آلودگیها و پاکی محیط هست.
4- سنجد: وقتی درختِ کُنار به اندازه كافی بزرگ شود، میوه ای خوش بو می دهد. مردم در آن قدیم قدیم ها معتقد بودند كه بوی این میوه باعث عشق و علاقه و محبت مردم به یكدیگر می شود. میوه این درخت سنجد نام دارد.
5- سمنو: سمنو چون غذایی است مقوی و شیرین نماد شیرینی زندگی است.
6- سماق: رنگ طلوع آفتاب و نماد صبر و بردباری هست و معنی شروع و آغاز و طلوع را میدهد.
7- سبزه: نمادی از شادابی و سرسبزی و اینکه طبیعت را دوست داریم و با آن پیوند داریم و نماد آرامش هم میتواند باشد.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
🐾🌳دوستی گوزن و زرافه🌳🐾
سر ظهر بود و توی باغ وحش، حیوانات در حال استراحت بودند و آروم با هم حرف می زدند. فیل گفت این قفس خالی برای کیه؟ گوزن گفت حتما برای یک حیوون خیلی بزرگه . چون قفسش از قفس من بزرگتره.
خرس گفت هر کی باشه من ازش بزرگترم اینو یادتون بمونه. شیر غرشی کرد و گفت: چقدر حرف می زنید. ساکت باشید بگذارید یک ساعت بخوابم. از صبح، تماشاچیا خیلی خسته ام کردند.
ناگهان در باغ وحش باز شد و آدمها با یه حیوون جدید اومدن. اونا یه زرافه با خودشون آورده بودن. زرافه وارد قفس خالی شد. نگاهی به خرس و شیر و گوزن و فیل انداخت.
فیل از دیدن زرافه خوشحال شد. چون زرافه حیوان بی آزاری بود. خرس از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست که زور خودش از زرافه بیشتره. شیر از دیدن زرافه خوشحال شد چون می دونست زرافه با گردن بلندش توجه تماشاچیا رو بیشتر به خودش جلب می کنه و اون بیشتر می تونه استراحت کنه.
اما گوزن از زرافه خوشش نیومد. اون با خودش فکر کرد زرافه ممکنه با بقیه انقدر دوست بشه که دیگه کسی به اون توجه نکنه.
گوزن، مدتی با زرافه بد رفتاری کرد. اما گاهی وقتها مجبور می شد با زرافه حرف بزنه. گاهی وقتها از غذای زرافه می خورد و گاهی وقتها تو قفس زرافه می رفت و با او بازی می کرد...
گوزن بعد از یکی دو هفته فهمید با زرافه دوست شده. اون بعدها متوجه شد اگر حسادت نداشته باشه، با هر کسی می تونه دوست بشه. حتی اگه از اون قشنگتر و بزرگتر باشن.
#قصه
🌳
🐾🌳
🌳🐾🌳
🍃🌸🌼🍃🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ستاره کوچولو_صدای اصلی_50197-mc.mp3
13M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🌼ستاره کوچولو
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🔸شعر
🔶حکمتِ هفت سین
🌸🌼🍃🌼🌸
بر سفره گذار هفت نعمت
سنجد به نشان عقل و حکمت
🌸🍃
باشد سمنو نشانِ زایش
با برْکت و قابلِ ستایش
🌼🍃
سبزهست نشانهیِ طراوت
آید ز سماق صبر و طاقت
🌸🍃
با سرکه بلا ز خود برانی
چون هست نمادِ جاودانی
🌼🍃
سیر است دوایِ ضعفوسستی
با سیب همیشه تندرستی
🌸🍃
سکه است نشانِ رزقِ بسیار
برسفرهی هفت سین تو بگذار
🌼🍃
از برکتِ ایزدِ تبارک
عیدِ همگی بود مبارک
🌸🌼🍃🌼🌸
شاعر سلمان آتشی
#شعر_هفت_سین
#دلیل_قرار_دادن_هفتسین_بر_سفره
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه_کودکانه
🌸عمو نوروز🌸
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچکی نبود. مردی بود به اسم عمو نوروز. هرسال، اول بهار ، عمو نوروز با کلاه نَمدی، ریش و زُلف حنابسته ، کمرچین آبی، شلوار گشاد سرمه ایی و گیوه ی تخت نازکِ ملِکی، عصازنان به شهر می آمد.
بیرون دروازه ی شهر، باغ کوچک قشنگی بود. توی این باغ ، هر جور میوه یی که دلت می خواست پیدا می شد! و فراوان بوته های پر گل داشت ! هرسال ، اول بهار ، شاخه های درخت ها پر از شکوفه می شد: شکوفه های صورتی، شکوفه های سفید.
صاحب این باغچه ی کوچک، پیرزن سفیدموی خوش رویی بود. پیرزن، عمو نوروز را خیلی دوست داشت.هر سال، روز اول بهار ، صبح زود از خواب بیدار می شد. رختخوابش را جمع می کرد، وضو می گرفت و نماز می خواند. اتاق را جارو می کرد. قالیچه ی ابریشمی قشنگش را می آورد توی ایوان پهن می کرد و باغچه ی روبروی ایوان را آب پاشی می کرد. دور تا دور باغچه ، هفت بو ته ی گل هفت رنگ بود : نرگس و همیشه بهار ، بنفشه و گل سرخ، لاله و زنبق و نیلوفر.
جلوی باغچه یک حوض کاشی بود. توی این حوض چند تا ماهی رنگارنگی شنا می کردند.
پیرزن می رفت سر حوض، فوّاره را باز می کرد. آب برق برق می زد و روی گلها و بوته ها می ریخت. آنوقت می رفت و آینه ی پایه دار نقره اش را می آورد و روی قالیچه می نشست.
موهایش را شانه می زد و می بافت. چشم هایش را سرمه می کشید. لُپ هایش را گلی می کرد . روی پیراهن تافته اش نیم تنه ی زری می پوشید و چارقد زری سر می کرد. گلاب به موهایش می زد. عود روشن می کرد. منقل آتش را درست می کرد. کیسه ی مخمل اسفند را کنار منقل می گذاشت. توی کوزه ی قلیان بلوری ، چند تا برگ گل می انداخت. بعد، سینی هفت سین را می آورد روی قالیچه می گذاشت. تو چند ظرف بلور ، هفت جور شیرینی و نقل و نبات می چید و پهلوی هفت سین می گذاشت و می نشست روی قالیچه ، و چشم به راه عمو نوروز می شد.
پیرزن کم کم خوابش می گرفت، چرت می زد، پلکهایش سنگین می شد، به خواب می رفت و عمو نوروز را خواب می دید . در این میان، عمو نوروز سر می رسید ، می دید پیرزن خوابش برده و توی خواب ، لبخند می زند .
عمو نوروز دلش نمی آمد پیرزن را از خواب بیدار کند، یک گل همیشه بهار را از باغچه می چید و به موهای سفید پیرزن می زد.
نارنج سفره ی هفت سین را بر می داشت با چاقو نصف می کرد. نصفش را با قند و آب می خورد و نصف دیگرش را هم برای پیرزن می گذاشت. یک مشت اسفند از توی کیسه ی مخمل در می آورد و روی آتش می ریخت.
اسفندها می پریدند هوا، ترق و توروق صدا می کردند! بوی اسفند در هوا می پیچید . عمو نوروز پا می شد و می رفت تا عید را به شهر ببرد.
آفتاب ، کم کم ، از سر درختها پایین می آمد، در حیاط پهن می شد ، به ایوان می رسید و می افتاد روی صورت پیرزن . پیرزن از خواب می پرید ، چشم هایش را می مالید. تا نارنج نصف شده را می دید و بوی اسفند به دماغش می خورد، شستش خبردار می شد که :
« ای دل غافل! دیدی باز عمو نوروز آمد ، عید را آورد ، سال تحویل شد و من خواب ماندم و ندیدمش!»
دستی به زلفهایش می کشید ، گل همیشه بهار را از گوشه چارقدش در می آورد و می گفت :
« ای داد بیداد ! باز هم باید یک سال آزگار صبر کنم.»
و پیرزن یک سال دیگر هم صبر می کرد تا زمستان به سر بیاید. عمو نوروز همراه باد بهاری از راه برسد و چشم های پیرزن از دیدن عمو نوروز روشن شود. چون می گویند، هر کسی که عمو نوروز را ببیند ، تا دنیا دنیاست، مثل بهار ، تر و تازه می ماند.
هیچ کس نمی داند آخرش پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند ، یا نه؟ شاید یک سال، موقع تحویل، پیرزن بیدار بماند. عمو نوروز را ببیند و جوان و تر و تازه بشود و همراه عمو نوروز، عید را به شهر ببرد .
«پایان»
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
عیدی بهار خانم_صدای اصلی_406167-mc.mp3
9.12M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 #قصه_شب 🌃
🍃 عیدی بهار خانم
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌸آداب و رسوم عید نوروز برای کودکان:
عطر شکوفهها و گلهای بنفشه و لاله، جیک جیک پرندگان، سفره هفت سین با عطر سنبل و زیبایی تخممرغهای رنگ شده، دید و بازدید و رفتن به خانه پدربزرگ و مادربزرگ و گرفتن عیدی از دست آنها و بسیاری از آداب و رسوم دیگر رنگ دیگری به زندگی کودک میدهد و نه تنها خاطره خوش را در ذهن او ماندگار میسازد، در رشد عاطفی و اجتماعی او تاثیر بسزایی دارد.
🌼نوروز و آداب ورسوم وآیینهای نوروزی میتواند فرصتی باشد برای آموزش آیینهای ملی و احترام به طبیعت (گل، گیاه، جانوران و کره زمین)، صلح، انسان دوستی، آموزش ارزشهای انسانی مانند احترام به بزرگترها و پیشکسوتها به ویژه در این عصر فضای مجازی و شبکههای اجتماعی که از بسیاری از ارزشهای انسانیمان فاصله گرفته ایم.
🍃روز اول فروردین
«نوروز » به معنی نخستین روز از ماه فروردین است. ایرانیان در قدیم برای هر روز از ماه نامی گذاشته بودند و روز اول بهار یا فروردین، هُرمَزد نام داشت.
🍃سازهای نوروزی
در گذشته های دور رسم این طور بود كه در نوروز گروهی نوازنده ساز می نواختند و با آهنگ های شاد آمدن سال نو را تبریک می گفتند. ساز ها انواع مختلفی دارند. اما سازهایی که در این جشن به کار می رفت سازهای سورنای، كرنای، بوق و طبل و دهل بود.
🌼🍃🌸🍂🌼🍃🌸
🌼اولین کانال تخصصی قصه های
تربیتی کودکانه
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
🌼🌼🍃🌸🌸
👈 کانال تربیت کودکانه
👈کتاب اختصاصی کودکانه
#قصه
🐤 غذا برای پرنده ها 🐤
امیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند. اما آن ها در آپارتمان زندگی می کنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرنده ها خرده نان بریزند.
امیرحسین پرنده ها را خیلی دوست دارد.دلش می خواهد در روزهای سرد زمستان برایشان خرده نان بریزد تا بخورند.اما آنها در آپارتمان زندگی می کنند و حیاط و باغچه ندارند تا در آنجا برای پرنده ها خرده نان بریزند.
در یک روز سرد زمستان، وقتی امیرحسین سر کلاس نشسته بود، یک گنجشک کوچولو پشت پنجره ی کلاس شان آمد و به شیشه نوک زد. خانم مربی پنجره را بازکرد،گنجشک کوچولو وارد کلاس شد و پرزد و رفت روی لامپ مهتابی نشست.
همه ی بچه ها از دیدن گنجشک خوشحال شدند.دلشان می خواست به او خوراکی بدهند ولی گنجشک کوچولو می ترسید پایین بیاید.همان جا روی لامپ نشسته بود و با چشم های ریز و سیاهش به آنها نگاه می کرد.
خانم مربی گفت:«بچه ها، پرنده ها در فصل زمستان نمی توانند راحت غذا پیدا کنند. اگر هرروز کمی خرده نان در باغچه یا حیاط خانه هایتان بریزید، می آیند و می خورند.»
امیرحسین گفت:« خانم ما که حیاط نداریم.» چند تا از بچه ها هم گفتند:« ما هم حیاط نداریم.» خانم مربی گفت:نشما می توانید کمی خرده نان یا گندم بیاورید و توی باغچه ی مدرسه بریزید تا پرنده ها بیایند و بخورند.» بعد هم پنجره را بازکرد و گنجشک کوچولو پر زد و رفت.
فردای آن روز امیرحسین از مادرش خواست تا کمی غذا برای پرنده ها به او بدهد.مادرش مقداری نانِ نرم خرد کرد و در یک کیسه ی پلاستیکی ریخت و به امیرحسین داد.
امیرحسین به خانم مربی گفت که برای پرنده ها غذا آورده است.خانم مربی و امیرحسین و تمام بچه هایی که برای پرنده ها غذا آورده بودند، به حیاط رفتند و خرده نان ها و گندم ها را کنار باغچه ریختند و به کلاس برگشتند.چند دقیقه ی بعد، یک دسته گنجشک و دوتا یاکریم آمدند و مشغول خوردن شدند.
بچه ها پشت پنجره ایستاده بودند و به آنها نگاه می کردند. ناگهان یک کلاغ سیاه قارقارکنان آمد و میان گنجشک ها نشست.او به گنجشک ها نوک می زد تا بروند و او تنهایی همه ی خرده نان ها را بخورد. اما گنجشک ها فقط کمی از او دور شدند و به خوردن دانه ها ادامه دادند.
کلاغ هم کمی از نان ها را خورد و قارقارکنان پرید و رفت.خانم مربی گفت:« بچه ها فکر می کنم کلاغه رفت تا دوستانش را خبرکند بیایند این جا و صبحانه بخورند.»
بچه ها خندیدند.خانم مربی گفت:«حالا سرجاهایتان بنشینید و یک نقاشی قشنگ بکشید.»آن روز امیرحسین و دوستانش فقط عکس گنجشک و کلاغ و یا کریم و باغچه ی مدرسه را کشیدند
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4