سنجاب کوچولوی قهوهای و دریا_صدای اصلی_490232-mc.mp3
5.06M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🐿سنجاب کوچولو قهوه ای و دریا
توی یه مزرعه ی سرسبز و بزرگ، یه سنجاب کوچولوی قهوه ای، توی لونه اش زندگی میکرد، اون آرزو داشت که بتونه از مزرعه
بیرون بره و همه جا رو ببینه اون خیلی دوست داشت بره و از نزدیک دریا رو ببینه آخه اون تا حالا دریا رو از نزدیک ندیده بود.
🌸کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که هیچ وقت نباید درباره ی چیزی که هیچ آگاهی ای درباره اش ندارن، با عجله رفتار کنن چون ممکنه به دردسر بیفتن و یا حتی سلامتی خودشون و دیگران رو به خطر بندازن
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
گام دوم :
لَا تَأْخُذُهُ سِنَةٌ وَلَا نَوْمٌ🌼
لطفا هرروز جملات درمنزل تکرار وتمرین شود تا انشاءالله حفظ شوند.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ayat2.mp3
177K
گام دوم آیةالکرسی 🌼
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#قصه_کودکانه
🌼ابن سینا و ابن مسکویه
ابوعلی بن سينا هنوز به سن بیست سال نرسیده
بود که علوم زمان خود را فرا گرفت و در علوم الهی و طبیعی و ریاضی و دینی زمان خود سرآمد عصر شد.
روزی به مجلس درس ابوعلی بن مسکویه دانشمند معروف آن زمان، حاضر شد با کمال غرور گردویی را به جلو ابن مسکویه افکند و گفت: «مساحت سطح این را تعیین کن.»
ابن مسکویه جزوه هایی از یک کتاب که در علم اخلاق و تربیت نوشته بود «کتاب طهاره الاعراق» به جلو ابن سینا گذاشت و گفت: تو نخست اخلاق خود را اصلاح کن تا من مساحت سطح گردو را تعیین کنم.
تو به اصلاح اخلاق خود محتاجتری از من به تعیین مساحت سطح این گردو.
بوعلی از این گفتار شرمسار شد و این جمله راهنمای اخلاقی او در همه عمر قرار گرفت.
🌼نویسنده:استاد شهید مرتضی مطهری
✅ارسال مطالب فقط با ذکر نام و آدرس کانال قصه های کودکانه مجاز میباشد.
🌸🍂🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
اردک کوچولو_صدای اصلی_490235-mc.mp3
4.7M
#قصه_صوتی
#قصه_کودکانه
🌃 قصه شب 🌃
🦆اردک کوچولو
🍃توی یه مزرعه که نزدیک به برکه ی بزرگ بود، خانم اردکه روی تخم هاش نشسته بود و منتظر جوجه های ناز و تپلش بود که یکی یکی از توی تخم بیرون بیان. سرانجام جوجه اردکا به دنیا اومدن اونا کم کم بزرگ شدن و وقتش رسید که شنا کردن رو یاد بگیرن...
🌼کودکان با شنیدن این داستان یاد میگیرن که با کمی فکر و خلاقیت میتونن برای هر مشکلی راه حل مناسب پیدا کنن.
🌸🌸🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
#رنگآمیزی
#آتشنشانی
#رنگامیزی_کودکان_پیشدبستانی
#واحدکارعلوم_آشنایی_با_مشاغل
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
آموزش گام به گام آیةالکرسی ⭐️
گام سوم :
لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
ayat3.mp3
147.3K
گام سوم آیةالکرسی ⭐️
🌸🌸🌼🌸🌸
کانال تربیتی کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
🍃کانال قصه های کودکانه جهت دعوت و عضویت👇
https://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe4
جورچین جدید
یسنا مداد رنگی هایش را روی میز گذاشت، دفترش را باز کرد.
یک مامان کانگورو کشید که توی کیسه اش یک کانگوروی کوچولو استراحت میکرد. مامان کانگورو داشت برای کانگورو کوچولو کتاب می خواند.
یسنا نقاشی اش را رنگ کرد، دفترش را برداشت و از اتتق بیرون رفت.
مامان داشت کتاب می خواند، یسنا جلو رفت. گفت:« مامان چشمانت را ببند» مامان چشمانش را بست. یسنا نقاشی اش را جلوی صورت مامان گرفت.
مامان محکم او را بوسید گفت:« آفرین خیلی نقاشی قشنگی کشیدی! تو یک هنرمندی!»
یسنا نقاشی را روی مبل گذاشت. ماهان کوچولو را که تازه خوابش برده بود دید. رفت و کنار ماهان دراز کشید. کم کم خوابش برد.
وقتی از خواب بیدار شد ماهان را کنارش ندید، سریع از جایش پرید. یاد نقاشی اش افتاد، اما نقاشی روی مبل نبود! این طرف و آن طرف را نگاه کرد.
صدای خنده ماهان را شنید. ماهان را دید که گوشه ای نشسته و تکه های پاره نقاشی یسنا روی پایش ریخته است.
یسنا اخم کرد ، چشمانش پر از اشک شد. سریع به سمت ماهان دوید.
تکه های نقاشی را از ماهان گرفت، بلند گفت :«چرا نقاشی من را پاره کردی؟»
اما ماهان که حرف زدن بلد نبود! اخم یسنا را که دید بغض کرد.
می خواست گریه کند اما یسنا خیلی ماهان را دوست داشت.
تکههای نقاشی را روی میز گذاشت. ماهان را بوسید و گفت:« نازی! نازی!»
بعد هم با چشمان گریان و نقاشی پاره پیش مامان رفت.
مامان لیوان را داخل کابینت گذاشت، دستش را روی موهای یسنا کشید و گفت:« میدانم که از این کار ماهان خیلی ناراحت شدی! اما من یک فکری دارم»
مامان اشک های یسنا را پاک کرد، با هم به اتاق رفتند گفت:« ببین دخترم تو الان یک جورچین داری یک جورچین کانگورویی! جورچینت را بچین! »
یسنا خندید و جورچین کانگرویی اش را چید.
#باران
#قصه
🌸🌼🍃🌸
کانال تربیت کودکانه
@Ghesehaye_koodakaneh
لینک کانال جهت ارسال،دعوت و عضویت👇
http://eitaa.com/joinchat/3920166922C29a779ebe43