فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عید_مبارک
کلاه قرمزی😂
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
کانال قصه های کودکانه
@GhesehayeKoodakane
#قصه_کودکانه
🧀🐭 لطفا پنیرش زیاد باشد! 🐭🧀
یکی بود یکی نبود. یک موش ریزه میزه بود. لانه ی موش، زیر یک در خت، رو به روی یک پیتزا فروشی بود!
پیتزا فروش یک سطل گنده کنار درخت گذاشته بود و پس مانده ی پیتزاها را توی آن می ریخت. موش کوچولو تمام روز چشم از سطل بر نمی داشت. تا پیتزا فروش چیزی توی سطل می ریخت، موش بدو بدو از لانه بیرون می آمد و تندی ازدرخت بالا می رفت و می پرید توی سطل، یک تکه پیتزای خوش مزه برمیداشت و فرار می کرد. برای همین همیشه در رفت و آمد بود.
اما یک روز با خودش گفت: برای چی هی بروم و بیایم؟ خب توی سطل انداخت. موش عصبانی شد. فریاد کشید: پس سهم من کو؟ خودشان نشسته اند توی مغازه پیتزا می خورند، آن وقت برای من جعبه ی خالی می آورند! خجالت نمی کشند. باید بروم سهمم را بگیرم!
موش یکی از جعبه ها راروی سرش گذاشت. رفت توی مغازه و فریاد کشید: زود پیتزای مرا بگذارید توی این جعبه!
مغازه شلوغ بود. کسی صدای موش را نشنید. موش عصبانی شد. جعبه را محکم به زمین کوبید و فریاد زد: مگر کر هستید؟ گفتم زود یک پیتزا بگذارید توی این جعبه. پنیرش هم زیاد باشد. خیلی زیاد! یک دفعه مغازه ساکت شد. همه پایین را نگاه کردند و موش را دیدند. چند نفر پریدند روی میزها و جیغ کشیدند! چند نفر غش کردند! بقیه هم فرار کردند!
موش ها هاج و واج به آن ها نگاه کرد و گفت: حالا چرا این قدر ناراحت شدید؟ خب اگر پنیرش خیلی زیاد هم نبود، نبود!
پیتزا فروش جلو آمد. به موش نگاه کرد و فریاد زد: به به! این جا را ببینید. موشه هم مشتری ما شده و پیتزا می خواهد. همان جا باش تا بیاورم!
بعد جارویش را بلند کرد و موش را هدف گرفت. موش دید الان است که جارو بخورد توی سرش. دوید زیر جعبه ی پیتزا و در حالی که جعبه به دوش فرار می کرد، گفت: مشتری وقتی موش باشه، جعبه باید رو دوش باشه!
#قصه
╲\╭┓
╭ 🐭🧀 🆑 @ghesehayekoodakane
┗╯\╲
4_694740389243912342.mp3
6.2M
📕📗📘📙📔📕📗📘
#قصه_شب
📙📔📒📕
داستان:کفشدوزک ودوستاش
🍃🌸🍂🍃🌸🍂
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehayekoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ اتل متل یه مورچه قدم میزد تو کوچه
✅ کانال قصه های کودکانه
@ghesehayekoodakane
🚼🚼
#قصه_کودکانه
#گربه_های_شلخته
🐱🐱🐱🐱
تو خونه ی گربه ها هیچی سر جاش نیست. مثلا اگه ناخنگیر لازم باشه معلوم نیست باید تو یخچال دنبالش گشت یا تو جعبه ی داروها یا ...
مثلا همین دیروز همه ی وسایل خونه با نخ به هم بسته شده بودند. اگه بابا گربه ها می خواست شلوارشو برداره میز هم باهاش بلند می شد. تلویزیون هم تکون می خورد. آخه بچه گربه شون می خواسته با کلاف نخ بازی کنه. انقدر این نخ ها رو باز کرده و به هم ریخته بود که دیگه سر و تهش معلوم نبود. فقط دور همه چیز نخ بسته شده بود.
همین ظهری دُم مامان گربه به یکی از نخ ها گیر کرد. بابا گربه هر چی سعی کرد نمی تونست دُم مامان گربه رو باز کنه. نزدیک بود دمش کنده بشه.
به خاطر همین تو خونه ی گربه ها همه اش اعصاب همه خورده. مامان گربه از صبح تا شب هی جیغ می زنه . بچه گربه ها هم هی با هم جیغ و داد می کنن. بابا گربه هم اعصابش خورد می شه از خونه می ره بیرون. آخه این که نمی شه خونه. اَه ... اَه ... اَه...
باید همه با هم نظم و انضباط داشته باشن. بچه گربه ها باید تو اتاق خودشون بازی کنن. وقتی می خوان با یه اسباب بازی بازی کنن اول باید اسباب بازی های قبلی رو سر جاش بذارن. تازه باید تو تمیز کردن خونه هم به مامان گربه کمک کنن.
مامان گربه هم باید برای همه چیز یه جای مشخص درست کنه.
بابا گربه هم باید برای تمیز کردن خونه کمک کنه.
حالا که فعلا اول همه باید یه فکری برای این نخ های گوریده به هم بکنن.
بچه گربه ها مشغول جمع کردن نخ ها شدن. اما هنوز همه ی نخ ها جمع نشده بودن که دوباره همه چی یادشون رفت و تو همون اوضاع دعواشون شد و پریدن به هم. الان دیگه بعید نیست دٌمها شون هم به هم گره بخوره . اصلا ولشون کن ... خونه ی گربه ها هیچ وقت تمیز و مرتب نمی شه. بذار همیشه با هم دعوا کنن و جیغ بزنن. هر وقت گربه های خوبی شدن یه سری به خونه شون می زنیم.
🍃🌸🍃🌸🍃🌸
کانال قصه های کودکانه
@ghesehayekoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#كليپ_شاد_و_موزيكال
#آداب_غذا_خوردن
#شهر_عسلي
#شبكه_پويا
@ghesehayekoodakane
#شعر_کودکانه
@ghesehayekoodakane
آش و دیگچه
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آشِ ترش و خوشمزه
عدس آورد؛ لوبیا و ماش
نخودی پرید تو دیگ آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آشِ رشته خوشمزه
کشکُ آورد با سبزی هاش
نخودی پرید تو دیگه آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه می خواست آش بپزه
یه آش دوغ خوشمزه
ماست رو آورد با کاسههاش
نخودی پرید تو دیگ آش
:« منم میام، منم میام
تو دیگچه خیلی خوبه جام»
دیگچه خانم جوش آمد
صدایی از توش آمد
:« نخود هر آشی نخودی
قاطیِ هر آشی شدی
به تو می گن فضولچه!
آش می پزم به تو چه!
🍲🍜🍲🍜🍲🍜🍲
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehayekoodakane
سیر و پیاز "
سیر توی سفره ها بود
کنار هر غذا بود
سفید بود و تمیز بود
خوش مزه، تند و تیز بود
یه روز پیاز بی خبر
آمده بود از سفر
همین که سیره را دید
دوید و او را بوسید
یک دفعه سیر بد بو
پرید و دور شد از او
داد زد و با حال بد
پیازه را کنار زد
گفت که چه بویی! پیف پیف
برو برو دورشو! ایف ایف
پیاز یواشی خندید
صداش تو سفره پیچید:
« سیر که خودش بو داره
ببین چه قدر رو داره
با فیس و با افاده
می گه پیاز بود داره »
@ghesehayekoodakane
#شعر_مذهبی_اصول_دین 😊
آی بچه جون یه بازی
بازی خونه سازی
پنج تا ستون محکم
باید بسازیم با هم
اول ستون توحید
تابیده مثل خورشید
عدل دومین ستونه
برای ساخت خونه
بازی نداره قوت
سوم بزار نبوت
چهارمی امامت
به خونه داده قامت
پنجم معاد بنا کن
زود دستاتو بالا کن
باشادی و با خنده
بگو شدم برنده
پنج تا ستون همین بود
اینا اصول دین بود
👇👇👇
@ghesehayekoodakane
نسل گذشته دوران کودکی شادتری داشت
کودکان قدیم ساعتها خيره به صفحه ديجيتالى نبودند و با اسباب بازى واقعي بازى ميكردند.
كودكان نسل قبل زير دوسال از والدين خود جدا نمى شدند.
قديمترها هنوز نابغه سازى كودكان مد نبود و كودكان مجبور نبودند براي چشم و همچشمى ميان بزرگسالان كودكى خود را فدا كنند وبجای لذت بردن از بازی فشار کلاس های مختلف راتحمل کنند .
@ghesehayekoodakane
#قصه_متن
#_صلح_حيوانات
@ghesehayekoodakane
مزرعه بزرگي در كنار جنگل قرار داشت . اين مزرعه پر از مرغ و خروس بود . يك روز روباهي گرسنه تصميم گرفت با حقه اي به مزرعه برود و مرغ و خروسي شكار كند .
رفت ورفت تا به پشت نرده هاي مزرعه رسيد . مرغها با ديدن روباه فرار كردند و خروس هم روي شاخه درختي پريد .
روباه گفت : صداي قشنگ شما را شنيدم براي همين نزديكتر آمدم تا بهتر بشنوم ، حالا چرا بالاي درخت رفتي ؟
خروس گفت : از تو مي ترسم و بالاي درخت احساس امنيت مي كنم .
روباه گفت : مگر نشنيده اي كه سلطان حيوانات دستور داده كه از امروز به بعد هيچ حيواني نبايد به حيوان ديگر آسيب برساند .
خروس گردنش را دراز كرد و به دور نگاه كرد
روباه پرسيد : به كجا نگاه مي كني ؟
خروس گفت : از دور حيواني به اين سو مي دود و گوشهاي بزرگ و دم دراز دارد . نمي دانم سگ است يا گرگ !
روباه گفت : با اين نشاني ها كه تو مي دهي ، سگ بزرگي به اينجا مي آيد و من بايد هر چه زودتر از اينجا بروم .
خروس گفت : مگر تو نگفتي كه سلطان حيوانات دستور داده كه حيوانات همديگر را اذيت نكنند ، پس چرا ناراحتي ؟
روباه گفت : مي ترسم كه اين سگه دستور را نشنيده باشد . ! و بعد پا به فرار گذاشت .
و بدين ترتيب خروس از دست روباه خلاص شد.
🐱🐶🐱🐹🐰🐻🐼🐵🐮🦁🐷🐒
کانال قصه های کودکانه
@ghesehayekoodakane
💕💕
🚫 علايم افسردگي در كودكان :
بي قراری و ناآرامی
به هم ريختگی خواب در كودكان
كم اشتهايي يا بی اشتهايي كودك
بهانه گيری و کج خلقی مکرر
پرخاشگر، خودزني و زدن ديگران
نداشتن کنترل خشم
گفتگو با خود و تخيل و دروغ گريي
اضطراب و نگرانی تکرار شونده
گريه و ناله و زاري
شكايت مکرر از دردهای جسمی
قهر و خود ازاری
📌 اگر نيمي از اين ده علامت در فرزندتان وجود دارد ، بهتر است با رونشناس در این زمینه، مشاوره کنید .
@ghesehayekoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#كليپ_شاد_و_موزيكال
#همدلي
برنامه #شهر_عسلي
#شبكه_پويا
@Ghesehayekoodakane
فایل صوتی قصه « ماهی وزندانی » : ( داستان زندانی شدن حضرت یونس در شکم ماهی بزرگ ). داستان از این قرار است که حضرت یونس برای رفتن به سفری دور سوار کشتی شد ، یک کشتی بزرگ با مسافرین بسیار زیاد وبار وکالاهایی که بر کشتی سوار کرده بودند. ناگهان میان راه طوفان شدیدی شدو مجبور شدند یک نفر از اقراد را به درون دریا بیاندازند . سه بار قرعه انداختند وهرسه بار به نام یونس افتاد . بالاخره اورا به دریا انداختند و ماهی بزرگ ( نهنگ) اورا بلعید و حضرت یونس درون شکم ماهی زندانی شد وسرانجام با کمک خداوند ماهی به سمت ساحل رفت و حضرت یونس به صحت وسلامت ازدهان ماهی بزرگ خارج شد .این داستان در قرآن کریم آمده است.🌷👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 #کلیپ
#آموزش_مهارت_فردی_کودک
🔮موضوع: #الگو_پذیری
کانال تربیت مهدوی
@ghesehayekoodakane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمونه تمرین برای افزایش قدرت تعادل و تمرکز بچه ها 🌹🌹 تابستانی پربار 👇👇👇👇
@ghesehayekoodakane
بچههایی که بازی میکنند، در مقابل بیماریها قویتر از کودکانی هستند که بیتحرک هستند.
«عدم تحرک موجب ضعف عمومی سیستم دفاعی بدن میشود».
[کتاب منِ دیگرِ ما]
استاد عباسی
@ghesehayekoodakane
#قصه
@ghesehayekoodakane
عنوان:تقصیر من بود
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
موشی می دانست که نباید در خانه توپ بازی کند اما او و برادر کوچکش موش موشی می خواستند بدانند آیا توپ پلاستیکی نوی آن ها می تواند آن قدر از زمین بالا بپرد که به سقف برسد.🐭⚽️🐁
موشی به موش موشی گفت : « باید حتما آن را امتحان کنیم ! البته فقط یک بار. سه ، دو ، یک ، جانمی ... ! » توپ کوچولو هوا رفت و به سقف هم رسید ! اما وقتی به زمین خورد دوباره هوا رفت و این بار درست به طرف گلدان نازنین مامان موشی رفت ؛ همان گلدان زردی که خال های قرمز داشت.⚽️😮
جرینگ ! رنگ از روی موشی پرید و فریاد زد : « وای ، نه ! » موشی به موش موشی گفت : « زود باش ! باید قبل از برگشتن مامان شیشه خرده ها را جمع کنیم.»😱
اما موش موشی نمی توانست از جایش تکان بخورد. توی حوضچه بزرگی از آب گیر افتاده بود. موشی دست دراز کرد و موش موشی را از آب بیرون کشید.🌊
زیر لب غر می زد: « عجب شانسی دارم ! چرا همه بلاها سر من می آید؟ » موشی حوله آورد و موش موشی را خوب خشک کرد. بعد گل ها را توی پارچ گذاشت و شروع کرد به جمع کردن شیشه خرده ها.🌹😕
موشی خاک انداز پر از شیشه خرده را زیر تختش مخفی کرد. « گلدان لعنتی ! وقتی مامان بفهمد خیلی عصبانی می شود! شاید دیگر به ما پنیر خوشمزه ندهد. اگر اجازه ندهد تلویزیون تماشا کنیم چی ؟ یا ... یا ... »😣
اما تنبیهی سخت تر از این هرگز به فکر موشی نمی رسید. با خودش گفت : « اصلا به مامان نمی گوییم ! اما اگر از ما پرسید گلدان کجاست چه بگوییم ؟»😏
هر دو به فکر فرو رفتند. ناگهان موشی گفت: « فهمیدم ! به مامان می گوییم دزد آمد و گلدان را دزدید! » اما تا حرف دزد و دزدی به میان آمد موهای تن هر دو از ترس سیخ شد.😰
موشی گفت : « به نظرم این هم راه حل خوبی نیست باید کلک بهتری بزنیم»☹️
مامان موشی داشت چیزهایی را که خریده بود جابه جا می کرد که درِ آشپزخانه باز شد؛ موش موشی یواشکی وارد آشپزخانه شد و با صدای نازکش گفت: «مامان می خواهم خبر بدی بهت بدم اما باید به من قول بدهی که خیلی از دستم عصبانی نشوی.»😔
مامان موشی گفت : تو خیلی کوچک تر از آن هستی که من از دستت عصبانی شوم.» موش موشی ماجرا را تعریف کرد اما پای موشی را وسط نکشید. مامان موشی گفت : « خیلی بد شد. آیا گلدان نازنینم فقط ترک خورده یا کاملا شکسته است؟» موش موشی گفت : « می روم آن را بیاورم » و ناپدید شد.😣
چیزی نگذشت که موشی و موش موشی با تکه های شکسته گلدان برگشتند. موشی که از این کار موش موشی کلی تعجب کرده و ناراحت شده بود به مامان موشی گفت : « موش موشی همه چیز را نگفته ! من آن را توپ به گلدان زدم. آیا از دست من خیلی عصبانی هستی؟»😕
مامان موشی جواب داد : « نه فقط ناراحتم چون بهتر بود از اول خودت ماجرا را می گفتی. من آن گلدان را دوست داشتم.»🤔
موشی گفت : « شاید بتوانیم با چسب تکه های آن را به هم بچسبانیم.» آن ها تکه های گلدان را به هم چسباندند اما گلدان مثل اولش نشد.🙄
موشی با ناامیدی گفت : « دیگر نمی توانیم در آن گل بگذاریم چون آب در آن نمی ماند اما شاید بتوان برای کار دیگری از آن استفاده کرد.» او با کلی شکلات برگشت و گفت : « این می تواند از این به بعد شکلات خوری نازنینت شود !»😅
مامان موشی هم خندید و گفت : « فکر بسیار خوبی است»!😄
🌸🌸🌸🌸🌼🌼🌼🌼🌼
کانال قصه های کودکانه
@Ghesehayekoodakane
معمولا رشد جسمی کودکان به غذا بستگی دارد
رشد هوشی وحرکتی کودکان به بازی بستگی دارد
رشد عواطف کودک به محبت والدین بستگی دارد
و در واقع رشد همه اینها به حال خوب مادر بستگی داره
@Ghesehayekoodakane